سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکمت با شهوت در یک دل جای نمی گیرد . [امام علی علیه السلام]
 
چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 12:22 عصر


ازدواج و بهداشت روانی
چکیده
خانواده اولین واحد تشکیل دهنده اجتماع است. خداوند اولین انسان سمیع و بصیر را، که به عنوان پیامبر و پدر همه انسان ها در زمین تمکّن داد، برایش همسری تعیین کرد. آن ها نخستین هسته اصلی خانواده را به وجود آوردند و به تدریج زمین را آباد ساختند و مردان و زنان بسیاری در زمین پراکنده شده، کارها را تقسیم کردند. خانواده اصالت پیدا کرد و هر فرد برای بقای خود و نوع، وظایف خاصی عهده دار گردید. هرقدر جمعیت کره زمین زیادتر شد، شکل زندگی و خانواده تغییرات عمیق تری پیدا کرد و نیازهای انسان بیش تر و متنوع تر شد. نیاز غریزی و گرایش به سوی جنس مخالف همیشه و در تمام موجودات وجود داشته است. اما ادیان الهی و در نهایت، اسلام به این نیاز تقدّس بخشیدند. انسان علاوه بر بیماری های جسمی، ناراحتی های روانی هم دارد. یکی از راه های یافتن آرامش و سلامت بهتر روان، اقدام به یافتن همسر و تشکیل خانواده است.
خانواده
ساده ترین، کوچک ترین و قدیمی ترین شکل جامعه انسانی «خانواده» است. 1 خانواده کوچک ترین واحد بنیادی جامعه نوین است. 2 «خانواده» در لغت از دو جزء «خان» به معنای منزل و سرا و «واده» به معنای اهل منزل تشکیل شده است. پس در جمع، همه کسانی که در خانه هستند، عضو خانواده می باشند. در تعریفی دیگر، می گویند: خانواده عبارت از روابط جنسی معیّن و بادوامی است که تولید اطفال و پرورش آن ها را به عهده دارد. بحث در این زمینه گسترده است، اما آنچه مسلّم است این که خانواده از مجموعه ای افراد تشکیل می شود و قسمتی از شبکه بزرگ تر به نام جامعه است. 3
خانواده از ابتدای پیدایش حیات انسان در زمین تا امروز تحولاتی عمیق یافته و عوامل گوناگون دینی، اقتصادی، سیاسی و زیست محیطی موجب این تغییرات و دگرگونی ها شده اند. هدف ما در این مقاله تجزیه و تحلیل و کنجکاوی در این تحولاتنیست، که این مقوله نیاز به تحقیق عمیق جامعه شناسی دارد، بلکه هدف ما از این مطالعه درباره خانواده، بیان ارزش و اهمیت آن، خانواده در ادیان الهی به ویژه اسلام، مشکلات و نابسامانی های خانواده در جهان امروز، ازدواج نخستین سنگ بنای ایجاد خانواده، و تأثیر ازدواج بر رفع ناهنجاری های روانی و کمک مؤثر در بهداشت جسمی و روانی است.
ارزش و اهمیت خانواده
هزاران سال کره زمین زیستگاه جانداران بسیار بود و شاید جاندارانی شبیه انسان در زمین بودند که حیاتشان چندان تفاوتی با سایر جانداران زمین نداشت، تا این که خداوند مخلوقی به نام آدم در زمین مستقر ساخت و برای رفع تنهایی و آسایش و آرامش او، همسری به او داد و از ازدواج این دو موجود انسان های بسیاری در زمین پراکنده شدند. 4 جامعه شناختی و زیست شناختی و تشریح مقایسه ای (تطبیقی) و پیوستگی انواع و خلقت تدریجی و نظرات موافق و مخالف و کلام درباره کینونیّة الانسان الاولی 5 فرصتی دیگر می طلبد و هر نظریه ای درباره خلقت انسان و تداوم آن تا به امروز اثبات شود، موجودیت بحث حاضر را دچار مخاطره نمی کند و ارزش و اهمیت آن را تغییر نمی دهد.
انسان موجودی است اجتماعی، در بهترین قوام آفریده شده (تین: 14)، خلیفه خدا در زمین (بقره: 30)، مسجود ملائکه (اعراف: 11)، مخلوق برتر (بقره: 30ـ33)، مشرّف به تشریف روح الهی (حجر: 29)، واجد عقل، فکر، استعداد، هوش، عواطف، احساسات، ادراک، حافظه، تخیّل و ده ها امتیاز دیگر و در نهایت، اراده و قدرت اخذ تصمیم و نیز قوّه نطق و بیان به او عنایت شده (الرحمن: 3) و از مسؤولیت های مهم او اقدام به عمران و آبادی زمین است. (هود: 61) مخلوقی به این عظمت بیهوده رها نشده و برای هدایت و ارشاد او، افرادی مأموریت یافته اند که آنان را «نبی» و «رسول» نامیده اند. این مأموران الهی وظایف گوناگونی داشته اند. تعداد کمی با کتاب و کلام وحی و سلاح اعجاز، مأمور هدایت گروه های بزرگ از مردم بودند و شمار کثیری مأمور ناحیه یا بخش یا گروهی کوچک بودند و نام معدودی از آنان در کتاب های مقدّس و از جمله قرآن کریم ذکر شده است. همه انبیا بشر را به تشکیل خانواده و انتخاب همسر راهنمایی کرده اند. در جای جای کتاب مقدّس ( تورات و انجیل ) ، عناوین احترام به ازدواج توسط والدین، ازدواج فامیلی، تأسیس ازدواج، ترغیب به ازدواج، جشن ازدواج، جشن عروسی و عناوینی مانند این در فصل هایی مانند رساله اول تیموتائوس، امثال سلیمان، رساله به عبرانیان و رساله اول به قرنتیان و ده ها مورد دیگر درباره عفّت زنان و موارد اخلاقی دیگر اشاره شده است. 6
در آثار باقی مانده از زرتشت درباره پاک دامنی و درباره زنان پیر و جوان سخن گفته شده و خانواده و عفّت و شرافت به بزرگی یاد شده است. 7
آثار موجود از عرفان هند و هندوان از جمله گزیده اوپه نیشدها در جای جای، به زوجیت و خانواده عزّت نهاده، در بخش نخستین «تقدیس خواندن سامه ویدا» از علاقه زوجیت سخن گفته و در بخش چهارم «مناجات و مراسم برای تناسل»، درباره مراسم ازدواج و داشتن فرزند نیکویی که بتواند ویدا را بخواند و به سن کمال برسد سخن گفته است. 8
در مجموعه جوگ باسشت ، داشتن فرزند و حسب و نسب پسندیده موجب افتخار دانسته شده است. 9
آنچه در کتاب آسمانی خودمان، قرآن ، آمده در بحث اهمیت و ارزش ازدواج در اسلام مطرح خواهد شد.
مباحث مربوط به خانواده بیش از همه، در جامعه شناسی مطرح شده و بیش تر مؤلّفان کتاب های جامعه شناسی فصل یا فصل هایی به خانواده اختصاص داده اند. کتاب های اخلاقی هم خانواده را ارج نهاده، آن را سنگ بنای جامعه خوب و منظم و «مدینه فاضله» نامیده اند. جامعه شناسان خانواده را از مهم ترین نهادهای اجتماعی می دانند و نقش خانواده را در بروز یا بهبود و یا عدم ظهور بیماری های روانی، در مرتبه اول می دانند اصولا نهادهای اساسی اجتماعی، که مقام برتر را دارند، عبارتند از: خانواده، اشتغال، دین و سیاست. معمولا این مفاهیم ذیل مقوله «فرهنگ و ارزش ها» مطرح می شوند.
همه این عناوین و مطالب دلیل بر آن هستند که خانواده در صعود و سقوط ملت ها و ساخت های اجتماعی نقش درجه اول دارد. خانواده در متعادل ساختن رفتار افراد و رشد استعدادها و رشد جسمی و عقلی افراد خود، سازگاری اجتماعی، رشد شخصیت و اجتماعی نمودن افراد خود، وظیفه سنگینی دارد و در یک کلمه، موجب بقا یا فنای جامعه می شود.
اولین مؤسسه ای که فرزند را به زندگی اجتماعی آشنا می کند خانواده است. تغییرات خانوادگی، شکل خانواده و ارتباط اعضا با یکدیگر، جوّ عاطفی خانواده، موقعیت اجتماعی خانواده (ارزش ها، تمایلات و طرز تفکرها)، عادات چه زشت و چه زیبا، همه از خانواده نشأت می گیرند. یکی از ارکان سه گانه تعلیم و تربیت خانواده است. 10 بحث درباره خانواده و تعلیم و تربیت، همانندسازی بچه ها، تلقین پذیری و سایر مسائل تربیتی هر یک به مقالات مستقلی نیاز دارد.
ازدواج و خانواده در اسلام
ازدواج یک سنّت لایتغیّر الهی است. ازدواج نه تنها در بین انسان ها، بلکه تمام در موجودات جاندار به شکل های گوناگون وجود دارد. گیاهان (با عمل لقاح و گرده افشانی)، حیوانات از کوچک ترین آن ها تا حیواناتی بزرگ مانند کرگدن، فیل، شتر; پرندگان، آبزیان، نهنگ ها; حیواناتی که نزدیک ترین جانداران به انسان هستند مانند میمون ها، همه توالد و تناسل و تکثیرشان حاصل رابطه جنسی نر و ماده است. به قول جلال الدین رومی:

• بهر آن میل است از ماده ز نر میل اندر مرد و زن حق زان نهاد تا بقا یابد جهان زین اتحاد
• تا بود تکمیل کار همدگر تا بقا یابد جهان زین اتحاد تا بقا یابد جهان زین اتحاد
مطالعه تاریخ اجتماعی ملت ها و تاریخ ادیان، تحولات و تغییرات خانواده و همسرگزینی را برای ما شرح می دهد، که این امر مقدّس همسرگزینی چگونه دچار دگرگونی های نفرت انگیز شده، زنان غالباً به عنوان وسیله ای در دست مردان یا همچون کالا خرید و فروش شده اند. حال زن نزد اقوام و ملل گوناگون، در آثار باقی مانده از مورّخان و جامعه شناسان و مردم شناسان جای تأمّل و تفکر دارد. داشتن چند همسر به وسیله مردان و داشتن چند شوهر ـ که به ندرت دیده می شود و سابقاً در بعضی نقاط دنیا جریان داشته است ـ تا برسد به تک همسری، سیر مسأله ازدواج را روشن می کند.
آثار و فواید ازدواج
ازدواج امری فطری است. در این مختصر، به فواید ازدواج از دید اجتماعی، اقتصادی و موارد مشابه اشاره می شود و فایده ازدواج از دید روانی و بهداشت روانی مستقلا ذکر خواهد شد.
علّامه طباطبائی در زمینه حقوق زن در ملل گوناگون و از جمله تمدن غرب، بحث مفصّلی در جلد چهارم تفسیر شریف المیزان (دوره چهل جلدی) دارند که به اختصار به آن اشاره می شود:
عمل ازدواج از اصول کارهای اجتماعی است و ازدواج از بدو پیدایش بشر بوده و هریک از دو انسان (مرد وزن) مجهّز به دستگاه های خاص خلقت برای ازدواج هستند و تمام احکام مربوط به حقوق مرد و زن و ارث و مهریه و طلاق بر اساس همین اصول است. 11
ادیان و حکومت ها و در نهایت، سازمان ملل اساس ازدواج را بر تشریک مساعی زن و مرد قرار داده اند. اگرچه همه ادیان الهی اصول اخلاقی را محترم شمرده اند، اما آنچه را اسلام بیش از همه تأکید نموده، فراموش کرده اند. فطرت انسان مایل به ازدواج است. اصول انسانی و مسلّم ازدواج نزد همه ملت ها محترم است. ازدواج موجب جلوگیری از زنا و فحشا می شود. مسأله ازدواج و تشکیل خانواده آن قدر اهمیت دارد که علمای مذاهب، جامعه شناسان، حقوقدانان، روان شناسان و علمای تعلیم و تربیت، زیست شناسان و کسانی که در زمینه فرهنگ جهانی و فرهنگ قومی و ملّی و قبیله ای و علوم اقتصادی و سیاسی مطالعه و تحقیق می کنند، بخش مهمی از مطالعات و تحقیقاتشان، مستقیم یا غیرمستقیم، به امور ازدواج و جوانان اختصاص دارد. اکنون جهان شاهد بروز و ظهور بیماری مهلک و کشنده و نابودکننده نسل و حرث آدمیان، به نام «ایدز» است و پزشکان به شدت مشغول مطالعه راه های مبارزه با بیماری های ناشی از مقاربت های غیرصحیح جنسی و فحشا هستند و هنوز نتوانسته اند آثار شوم سوزاک و سفلیس را برطرف کنند. این بیماری بدون آن که مرز و تمدن بشناسد بشریت و خانواده ها را به مخاطره افکنده اند. همه خیرخواهان انسان و پزشکان متفق القول اند که غرق شدن در منجلاب بی عفّتی و آزادی های جنسی موجب پیدایش این بیماری ها شده است. اگر وضع ارتباطات جنسی به ویژه آمیختن با مواد مخدر و پشتوانه ملی جنایت کاران مافیایی همچنان ادامه پیدا کند، نتیجه ای جز نابودی در انتظارمان نخواهد بود.
ازدواج پیوستگی عقل و روح و جسم مرد و زن با یکدیگر است. تمایلات جنسی جزو اساسی یک ازدواج کامل هستند و ضرورت دارند، ولی بی نهایت مهم نیستند. 12 امروزه روان شناسان عقیده دارند در مسأله زناشویی تملّک یا مورد تملّک قرار گرفتن مخالف شؤون انسان هاست و باید هرفرد چه مرد و چه زن، خود را از آنِ کسی بداند و جزئی از وجود او شود تا برای هر دو طرف شور و شعف ایجاد گردد. اگرچه این بحث دامنه گسترده ای دارد، اما به همین مختصر اکتفا می شود.
آثار و فواید ازدواج در اسلام
اسلام برای ازدواج تقدّس قایل است; مقررات و تشریفات خاصی برای آن در نظر گرفته شده است. ازدواج راهی برای رسیدن به کمال است. برای احتراز از تکرار مطالب، اهمیت ازدواج و اصل همسرگزینی در اسلام به شرح ذیل تقسیم بندی می شود:
الف. ازدواج در اسلام از دید اجتماعی و سیاسی
هریک از افراد جامعه شؤون و وظایفی دارند; در جامعه ای که زندگی می کنند دارای حقوقی هستند که باید محترم شمرده شوند و متقابلا مسؤولیت هایی (فردی و اجتماعی) به عهده دارند. یکی از اهداف مهم انبیای الهی آشنا کردن افراد به وظایف و مسؤولیت های خودشان بوده است. مردم امّت واحدی بودند، خداوند انبیا را برانگیخت با بشارت و انذار، و همراه آنان کتاب (مجموعه قوانین) نازل نمود تا در میان مردم به حق قیام کنند. (بقره: 213)
اسلام در تمام شؤون اجتماعی، به زن و مرد حقوق برابر داده است. هرگاه مرد یا زن عمل صالح همراه با ایمان انجام دهند به حیات طیبّه می رسند. (نحل: 97) و خداوند انسان را از دو جنس زن و مرد آفریده و آنان را به شعوب و قبایل تقسیم کرده است تا از یکدیگر باز شناخته شوند. (حجرات: 13) کلام الهی قریب 240 مرتبه در قرآن کلمه «ناس» را به کار برده که در تمام موارد، زنان و مردان را شامل است.
در قضیه «مباهله» با نصارای نجران، مقرّر شد زنی از مسلمانان به همراه بچه هایش و مردی که به منزله نفس رسول الله باشد به همراه رسول خدا و در مقابل نیز همین ترکیب از نصارا یکدیگر را نفرین کنند که قضیه به نفع مسلمانان پایان یافت (آل عمران: 61) و روحانی مسیحی حقّانیت رسول الله(صلی الله علیه وآله)را پذیرفت.
خداوند به وسیله یک زن و یک مرد انسان های بسیاری در زمین پراکند. (نساء: 1)
کسانی که در زمینه ارث انتقاد می کنند، متأسفانه عمیقاً مسأله را بررسی و مطالعه نکرده اند. به قول علّامه طباطبائی مهم استفاده از ارث است که پسر و دختر برابر استفاده می کنند. ملاک برتری مرد یا زن تقواست. خداوند عمل هیچ عاملی را، چه مرد باشد و چه زن، ضایع نخواهد کرد. (آل عمران: 195)
اسلام لباس زواج را برای بندگان لباس افتخار دانسته، تصریح دارد که کانون گرم خانوادگی موجب آسایش و زدودن غبار اندوه از سیمای زندگی است. 13
همان گونه که ملاحظه می شود، اسلام زن و مرد را از لحاظ تدبیر شؤون زندگی به وسیله اراده و کار، مساوی می داند، هر دو در تأمین نیازمندی ها و استفاده از امکانات مساوی اند. آنچه مسلّم است این که در بعضی از امور اجتماعی، اهمیت زن و مرد هرکدام شکل خاصی دارد; زن فرزند به دنیا می آورد و لطافت و حساسیت دارد و مرد دارای قدرت بدنی و استحکام عقلانی بیش تر است. ملاک برتری هریک از زن و مرد کارهایی است که از نظر ساختمان وجودی (فیزیولوژی) و موقعیت اجتماعی و صنفی باید انجام دهند. (نساء: 32) 14
عمل ازدواج از اصول کارهای اجتماعی است که در اسلام، پایه و اساس آن بر فطرت و تأمین نیازهای جسمی و تکمیل یکدیگر نهاده شده، منظور اصلی از آن بقای نوع و دوام آن است. سایر احکامْ فرع بر اصل مذکورند. قوانین کنونی بشر و سازمان ملل دایره محدودی دارند و اساس آن ها بر تشریک مساعی زن و مرد قرار دارد و متعرّض سایر احکام مانند حجاب و عفّت نشده اند. این ادعاها دعوت به اجتماع می کنند، اما به اجتماع هر فرد با فرد دیگر به هر صورتی که باشد، نه آن گونه همبستگی که براساس فطرت است، بخصوص رابطه عمیق عاطفی میان مرد و زن که در نهایت منجر به تولید مثل و داشتن فرزند می شود.
ب. ازدواج در اسلام از نظر قرآن و حدیث
ابتدا آیات قرآن: اول. احیای حقوق فطری زنان با توجه به آیاتی که ذکر شد، ارث، عمل صالح، یافتن حیات طیبّه، آزادی در استفاده از اموال شخصی حتی مهریه، مشخص ساختن حقوق، وظایف و مسؤولیت های هر کدام از زن و مرد; (نساء: 124 / مؤمن: 40 / آل عمران: 195)
دوم. جلوگیری از قتل، خفّت، خواری و تحقیر زنان (نساء: 32)، سرزنش از خوار شمردن دختران (نحل: 59) زن مانند مرد عضوی است از خانواده که فرزند می آورد. (نساء: 1)
سوم. زن باعث روشن شدن خانه و آوردن فرزند می شود. (بقره: 222)
چهارم. زن کالای خرید و فروش نیست، این مرد است که به خواستگاری می رود و مهریه می پردازد و معیشت و مسکن زن را تأمین می کند و زن حق دخالت در آنچه را به دست آورده است، دارد. (نساء: 32)
پنجم. حرمت ساختمان وجودی زن رعایت شده; در ایام عادت ناراحت است و نباید اذیت شود. اگر همسرش بمیرد، پس از ایام عده می تواند ازدواج کند. در همه حال، باید فطرت رعایت شود.
ششم. زن در شؤون زندگی فردی و اجتماعی، مانند مرد دارای حرمت و استقلال است، 15 با این تفاوت که غالباً اسلام امور عاطفی و پرورشی و تربیتی را به زنان، و جنگ و جهاد و قضاوت را به مردان واگذار کرده است.
هفتم. به رعایت حقوق زنان، به ویژه در رابطه با عفّت و پوشش و پرهیزگاری سفارش شده است; زیرا مصالح اجتماع ایجاب می کند که زنان پوشیده باشند. در غیر این صورت، زشتی ها و فساد فراوان می شوند. قرآن «حجاب» را به صراحت سفارش کرده 16 و حتی در مواردی مردان را نیز به پوشش توصیه کرده است.
اما احادیث، احادیث نیز درباره زنان و مسائل آنان از قبیل ارث، حالات خاص جسمی (حیض و نفاس و استحاضه) و ازدواج موقت (متعه) و دایم و تمام مسائلی که حول زندگی زناشویی است، در کتب مهم شیعه و سایر مذاهب اسلامی نقل شده، در میان شیعه دوازده امامی کتاب هایی همچون جواهر الکلام، محجّة البیضاء، فروغ کافی، وسائل الشیعه، شرح مرحوم مجلسی بر من لا یحضره الفقیه و بحارالانوار و در کتب اهل تسنّن، صحاح ستّه کلیه احادیث را نقل نموده اند. در ذیل، به چند حدیث مهم اشاره می شود:
در حدیثی پیامبر می فرماید: «خداوند هیچ بنیانی را بیش تر از بنیان ازدواج دوست ندارد. 17
همچنین می فرماید: «کسی که ازدواج کند، نیمی از دینش را حفظ کرده است.» 18
امام صادق(علیه السلام) از پدر بزرگوارش نقل می کند: «دو رکعت نماز متأهّل از هفتاد رکعت فرد نماز مجرّد بهتر است.» 19
امام باقر(علیه السلام) می فرماید: «جهاد زنان خوب شوهرداری کردن است.» 20
امام صادق(علیه السلام) نیز به زنان سفارش می فرماید که با همسران خود نیکی کنید و به مردان نیز می فرماید: خدا رحمت کند کسی را که رابطه اش را با همسرش نیکو گرداند. 21
رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) در حدیثی می فرماید: «خوبان شما کسانی هستند که با همسرانشان نیکی کنند و من برای همسرانم بهترین شما هستم.» 22
امام رضا(علیه السلام) هم می فرماید: «بر آن که بدو نعمت داده شده لازم است به زندگی خانواده اش توسعه ببخشد.» 23
سلمان و ابن عباس به نقل از رسول اللّه نقل کرده اند که «از ثمرات ازدواج به دست آوردن فرزندی است که دوستدار حضرت علی(علیه السلام)و اهل بیت او باشد.» 24
بهداشت روان و ازدواج
انسان ترکیبی از جسم و روان است. جسم بیمار می شود و برای بهبود آن همواره دانشمندان به مطالعه و تحقیق پرداخته اند، حتی برای اجزای بدن، مانند گوش و دندان و بینی و حلق، افرادی متخصص و فوق تخصص هستند. بیماری جسم ترحّم آور است; به محض این که کسی آسیب ببیند، غالباً همه افراد تلاش می کنند تا او را به مرکز درمانی منتقل کنند، اما بیماری روان تمسخرآور است و افراد نامطلع این بیماران را «دیوانه» می نامند و حرکات و رفتارشان را می نگرند و می خندند. علاوه بر این، در سوابق فرد هم منعکس می شود و در اموری مانند اشتغال، ازدواج و موارد دیگر تأثیر می گذارد، در حالی که باید به بهداشت و سلامت روان توجه بیش تر کرد.
ازدواج امری است که فوق العاده بر بهداشت جسم و روان تأثیر می گذارد. اگرچه مطالعات و تحقیقات روان درمانی و بهداشت روانی موارد متعددی را بیان می کند، اما در این جا فقط به آنچه در قرآن و احادیث ذکر شده است بسنده می شود:
1. تأمین محبت : عدم تأمین این نیازها در رفتار اختلال ایجاد می کنند که از جمله آن ها نیازها محبت است. محبت نمودن و مورد محبت واقع شدن (تحابّ) یکدیگر را دوست داشتن است. مُحابّه هم کسی را به دوستی گرفتن است. محبت سه وجه دارد:
الف.خرسند شدن و لذت بردن; مثل محبت مرد نسبت به زن;
ب. بهره مندی معنوی;
ج. محبت برای فضیلت و بزرگی.
خداوند می فرماید: «و مِن آیاته اَنْ خَلَقَ لَکُم مِنْ انفُسکم ازواجاً لِتَسکنوا الیها وَ جَعَل بینکُم موّدةً و رحمة انَّ فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون.» (روم: 21); از نمونه آیات پروردگار آن است که برای شما از جنس خودتان (از نفوس خودتان) همسرانی آفرید تا آرامش بیابید و بین شما مودّت و رحمت قرار داد. برای افرادی که صاحب اندیشه اند در این امر نشانه هایی است.
پیش از شرح کلمه «ودّ» و تسکین و رحمت به یکی دو حدیث اشاره می شود:
«قولُ الّرَجل للمراءَ انّی اُحبکَ لا یذهب مِن قلبها ابداً.» 25
در فصل مستقلی از وسایل الشیعه تحت عنوان «استحباب حب النساء» دوازده حدیث آمده که ترجمه آزاد بعضی از آن ها ذکر می شود: ازدیاد ایمان مؤمن، علاقه او به زنان (خود) است. از اخلاق انبیا، دوست داشتن زنان بود. رسول الله(صلی الله علیه وآله) فرمود: از دنیای شما بوی خوش و زنان را می خواهم. نور چشم من در نماز و دوست داشتن همسرانم است. امام صادق(علیه السلام) فرمود: هرقدر زنان (همسر و محرم) را بیش تر دوست بداری، در ازدیاد ایمان کوشیده ای. البته اسراف و افراط در محبت هم ناپسند است.
«وُدّ» به معنای تمنّا، آرزو داشتن، دوستی از روی عشق و محبت از صفات پروردگار ودود است.
خداوند پاداش عمل صالح همراه با ایمان را «وُدّ» قرار داده است. (مریم: 96) محبّت و مودّت آن قدر مهم است که خداوند فرمود: «بگو مزد رسالت از شما نمی خواهم، مگر این که نسبت به اهل بیت مودّت داشته باشید.» (شوری: 23)
«سکن» هم آرامش یافتن است; مانند آن که درباره نماز فرمود: «اِنَّ صلاتَک سَکن لهم.» (نحل: 80) شب را هم برای تسکین و آرامش آفرید. سکینه، که آرامش قلب و دل است، در قرآن آمده و نیاز به بحث مستقل دارد.
«رحمت» نرمی و نرم خویی و نیکی کردن به طرف مقابل است. 26 احسان و نیکی معانی بیش تری دارند و به قدری مهم هستند که خداوند هم «رحمن» (برای همه مخلوقات در دنیا) و هم «رحیم» (در آخرت) است. توجه عمیق به این سه مفهوم در زندگی خانوادگی عظمت «آیه» بودن آن برای افراد صاحب فکر و اندیشمندان را روشن می سازد. کافی است در همین یک آیه دقت کنیم و به عظمت بهداشت روانی و ازدواج پی ببریم. محبت منشأ عفاف و پاک دامنی هم هست و موجب ثبات خانواده و اجتماع می شود.
2. توسعه اقتصادی : معمولا بخشی از پریشانی ها و ناراحتی ها به سبب فقر و نداشتن امکانات مادی هستند. خداوند می فرماید: «انْ یکونوا فُقراءَ یُغنِهِم اللّهُ مِن فضلِه.» (نور: 32) حسن تدبیر در اداره منزل، صرفه جویی و جلوگیری از اسراف و تبذیر موجب اعتدال در امور زندگی و در نهایت، ایجاد سازگاری و تعادل شخصیت است.
3. تأمین بهداشت تن : نیاز به ازدواج امری تکوینی است. هر دختر و پسر بالغ نیاز به ازدواج دارد. احادیث در این باب بسیارند. سرکوبی غرایز و یا اطفای آن، بخصوص غریزه جنسی از راه های غیر مشروع از قبیل زنا، لواط و استمنا، موجب بروز انواع بیماری های جسمی و روانی و فساد در اجتماع می شود. هرگاه آز و حرص و شهوت و تمایل به هوس آدمی را گرفتار سازد، به شخصیتی نامتعادل و ناموزون و ناهماهنگ مبتلا می گردد.

• بوی کبر و بوی حرص و بوی آز در سخن گفتن بیاید چون پیاز
• در سخن گفتن بیاید چون پیاز در سخن گفتن بیاید چون پیاز
(مولوی)
این وضعیت را اسلام با کلماتی مانند فاسق، تبه کار، منحرف، مجرم، بدخواه و بدکار نام برده و اسلام برای اصلاح روانی این چنین ناسالم، توبه و اصلاح رفتار ناسازگار را پیشنهاد کرده و «وقایه» در برابر شحّ نفس را سفارش می کند. «وَمَن یوق شحَّ نفسه فاولئک هُمُ المفلحون» (تغابن: 16). مُسکّن این دردها و عقده ها و راه مبارزه با تمایلات هوسناک «ازدواج» است.
4. تأمین بهداشت روان : روان شناسان ثابت کرده اند که اختلالات روانی و روان نژندی ها همه اختلال در جنبه های گوناگون شخصیت هستند. امام علی(علیه السلام)رفتارها را به کفر، نفاق و ایمان تقسیم می کنند، سپس کفر را بر چهار پایه (اربعة دعائم) و هر یک از پایه ها را نیز تقسیم می نمایند. 27 امام صادق(علیه السلام)نیز 75 رفتار بهنجار را در مقابل رفتارهای مرضی نام برده اند. 28 و هنگامی که روان شناسان اسلامی از راه های تنظیم رفتار بهنجار صحبت می کنند، پاسخ آن را در داشتن همسر و فرزند و خانواده با محبت می یابند. اگر تبادل محبت نباشد، انسان غریب است. امام علی(علیه السلام) می فرمایند: «فقدَ المحبّة غُربه.» 29
5. مبارزه با تمنیات نفس امّاره : ازدواج اولین مرحله خروج از فردگرایی است. احادیث فراوانی در زمینه نهی از عزوبت (بدون دلیل شرعی) وارد شده اند; از جمله آن که دو رکعت نماز متأهّل از هفتاد رکعت عزب افضل است و در حدیث دیگری، دو رکعت نماز متأهّل از نماز خواندن عزب در شب و روزه داری در روز برتر دانسته شده است. 30 مفهوم مخالف آن این است که تجرّد و تنها زیستن پسندیده نیست.

• در هر آن چیزی که تو ناظر شوی در جهان هر چیز چیزی جذب کرد گرم گرمی را کشید و سرد، سرد.
• می کند با جنس سیر، ای معنوی گرم گرمی را کشید و سرد، سرد. گرم گرمی را کشید و سرد، سرد.
(مولوی)
برخی آیات کریمه الهی به این موضوع اشاره دارند:
ـ «انّه خلَق الزّوجین الّذکر و الانثی» (نجم: 45);
ـ «فجعل منهُ الزوجین الذّکر والانثی» (قیامه: 39);
ـ «وما خلقَ الذکرُ و الانثی» (لیل: 3);
ـ «لَقد ارسلنا رُسُلا مِن قلبک و جعلنا لهم ازواجاً و ذریّة» (رعد: 3);
ـ «فجعلهُ نسباً و صهرا.» (فرقان: 54)
مفاهیم الفت، نفرت، جذب و دفع، متابعت و تعلّق، همه مفاهیمی هستند که در جریان رشد اتفاق می افتند و رشد شامل وجدان و شخصیت و صفات و عادات و اخلاق و مبانی رفتار و محیط و اشتغال و هماهنگی با ارضای حوایج و دیگر خصوصیات هم هست. در نتیجه، ازدواج در رابطه با امور ارزشی و اخلاقیات مانند بقای نوع، رفع ترس و دلهره، تألیف قلوب، تعدیل روان و شخصیت سالم و سازگاری اجتماعی، اعتقاد و اعتماد بر فضل عمومی پروردگار بر بندگان، بخشش، هدیه، نحله الهی، برکت برای مرد و زن و حتی دو فامیل، یافتن معرفت بیش تری برای زندگی در رابطه با حقوق زن یا مرد، روش صحیح تربیت فرزند، گزاردن حقوق والدین و کمک به روان سالم مطرح می شود.
مسائل شهوی و تمایلات نفسانی
این موضوع نیاز به مقاله ای مستقل دارد، به ویژه از زمانی که نظریه «میل جنسی» فروید به عنوان یک اصل وارد موضوعات روان شناختی و روان کاوی شد. برای رعایت اختصار، تنها به چند نکته در این زمینه اشاره می شود، اگرچه آدلر و یونگ ، دو تن از شاگردان فروید در حیات او به نظریه «میل جنسی» وی پاسخ گفتند.
شهوت جنسی عامل مهمی برای ادامه حیات، تلاش و کوشش و کسب و کار و درآمد، به ویژه برای افراد متأهل، است. مطالعه شرح حال کسانی که تمایلات شهوی و جنسی شان را نابود کرده اند و یا از نظر خلقت ناقص بوده اند، بسیاری از انحرافات رفتاری شان را بر محققان ثابت می کند. شهوت و میل جنسی انگیزه ذاتی رفتار انسان است و اگر به شیوه صحیح ارضا نشود، ممکن است بر فطرت و عقل و کل شخصیت تسلط پیدا کند و ـ همان گونه که اشاره شد ـ اگر شهوات بر انسان مسلّط شوند و از راه صحیح ارضا نگردند، موجب هتک حرمت و حدود الهی و نیز بیماری های روانی خطرناک می شوند. در سوره «نساء» پس از اشاره به روش های سوء گذشتگان، غرض از تشریع احکام گذشته و مصالح آن ها را یاداوری می کند و مردم را به روش زندگی انبیا و اولیا و حذف ناهنجاری ها رهنمون می شود و اشاره می کند: کسانی که از شهوات پی روی می کنند، می خواهند که شما بلغزید (به انحرافی عظیم مبتلا شوید) و منظور آنان هتک حرمت حدود الهی است; مثل زنا و ارتباط با زنانی که اسلام ازدواج با آنان را برای همیشه حرام کرده است. 31
جلال الدین رومی مطالب جالبی درباره میل ها دارد:

• میل و شهوت کر کند دل را و کور میل ها همچون سگان خفته اند چون که قدرت نیست خفتند این رده تا که مرداری درآید در میان چون در آن کوچه سگی مردار شد صد سگ خفته بدان بیدار شد.
• تا نماید گرگ یوسف شهد شور اندر ایشان خیر و شر بنهفته اند همچون هیزم پاره ها و تن زده نفخ صور حرص کوبد بر سگان صد سگ خفته بدان بیدار شد. صد سگ خفته بدان بیدار شد.

• میل تن در سبزه و آب روان میل جان اندر حیات و درحی است میل جان در حکمت است و در علوم میل جان اندر ترقّی و شرف میل و عشق آن شرف هم سوی جان زین یُحِّبُ و یُحبّون را بدان
• زان بود که اصل او آمد ز آن زان که جانِ لامکان اصل وی است میل تن در باغ و راغ است و کروم میل تن در کسب اسباب و علف زین یُحِّبُ و یُحبّون را بدان زین یُحِّبُ و یُحبّون را بدان

• میل و رغبت کان زمان آدمی است شهوت از خوردن بود کم کن زخور میل تو سوی مغیلان است و ریگ تا چه گل چینی زخاک مرده ریگ
• جنبش آن رام امر آن غنی است یا نکاحی کن گریز از شور و شر تا چه گل چینی زخاک مرده ریگ تا چه گل چینی زخاک مرده ریگ
بهداشت روان مطالب و عناوین بسیاری را شامل می شود که در این مختصر نمی گنجند; مانند اضطراب، ترس، ناامیدی و یأس و نکات مشابه که از آن ها بحث نشد. ازدواج اضطراب را به تدریج به صورت کامل برطرف می کند، البته شرط مهم آن اشتغال است. بیکاری افراد متدیّن را هم دچار آشوب فکری، رنج و خودخوری می کند. امید به زندگی و امید به رستگاری و حیات جاویدان موجب تلاش و کار و کوشش برای تأمین زندگی همسر و فرزندان می شود. اقدام به ارضای ناصحیح و خلاف شرع در تمایلات جنسی، موجب ترس، دلهره، اختلال در گردش خون، ترس از گناه، ترس از عقوبت، ترس از ابتلا به بیماری های مقاربتی یا ایدز، ایجاد اسهال و یبوست می گردد و حافظه و یادگیری را دچار اختلال می کند و گاهی افراد برای فرار از گناه، به مواد مخدر پناه می برند.
سایر منابع
ـ سیدکاظم ارفع ، خانواده در مکتب قرآن و اهل بیت ، تهران، انتشارات انجمن اولیاء و مربیان، 1369.
ـ حسین ادیبی، زمینه انسان شناسی ، چ دوم، تهران، لوح، 1356.
ـ محمد شرقاوی، روان شناسی اسلامی یا بهداشت روانی و اخلاق در اسلام ، ترجمه و تألیف سید محمدباقر حجتی، چ دوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1365.
ـ حسین مظاهری، خانواده در اسلام ، قم، شفق، 1364.
ـ آبراهام اچ. مازلو، به سوی روان شناسی بودن ، ترجمه احمد رضوانی، مشهد، آستان قدس رضوی، 1371.
ـ سید ابوالقاسم حسینی، اصول بهداشت روانی ، مشهد، آستان قدس رضوی، 1379.
ـ منوچهر محسنی، جامعه شناسی عمومی ، چ چهارم، تهران، طهوری، 1357.
ـ مولانا جلال الدین رومی (بلخی)، مثنوی شریف ، تهران، اسلامیه، 1338.
________________________________________
1 ـ محمدحسین بهشتی و دیگران، شناخت اسلام ، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 95.
2 ـ ر.ک.به: مندراس، مبانی جامعه شناسی ، ترجمه باقر پرهام، چاپ چهارم، سیمرغ، 1356.
3 ـ ر.ک: جی. گود ویلیام، خانواده و جامعه ، ترجمه ویدانا صحی (بهنام)، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1353.
4 ـ جزوه ای مستقل تألیف علّامه طباطبائی صاحب المیزان که ظاهراً در پاسخ به کتاب خلقت انسان یدالله سحابی نگاشته اند.
5 ـ فردریک ویلهلم نیچه، چنین گفت زرتشت ، ترجمه حمید نیّر نوری، تهران، ابن سینا، 1351، ص 77 و 98
6 ـ دهر: 1
7 ـ کشف الآیات کتاب مقدّس ، ص 3و4
8 ـ ر.ک: گزیده اوپه نیشدها ، ترجمه رضازاده شفق، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1345.
9 ـ ر.ک: جوگ باسشت (در فلسفه و عرفان هند)، ترجمه نظام پانی پتی، تصحیح محمدرضا جلالی نائینی و شوکلا، تهران، اقبال، 1360.
10 ـ ر.ک: شریعتمداری، روان شناسی تربیتی ، اصفهان، شهریار، 1342.
11 ـ سیدمحمدحسین طباطبائی، المیزان ،(دوره40جلدی)،ص79.
12 ـ ر.ک: اسوالد شوارتز، روان شناسی جنسی ، ترجمه صمد نوری نژاد، تهران، سپهر، 1364.
13 ـ ر.ک: محسن شفایی، نفقه و آثار حقوقی و اجتماعی آن .
14 ـ سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج 4، ص 73
15 ـ همان، ج 4، ص 86
16 ـ رجوع کنیدبه سوره های نور،نساء،بقره درذیل موضوعات مذکور.
17 و 18 ـ محمد حر عاملی، وسایل الشیعه ، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1384 ق، ج 15، ص 3
19 ـ محمدباقر مجلسی، شرح من لا یحضره الفقیه ، ص 85
20 ـ همان، ص 365
21 ـ همان، ص 377.
22 ـ همان، ج 8، ص 379
23 ـ همان، ص 380
24 ـ همان، ص 646
25 ـ محمد حر عاملی، پیشین، ج 14، ص 10
26 ـ راغب اصفهانی، مفردات فی الفاظ القرآن ، ذیل واژه «رحم»
27 و 28 ـ ر.ک: محمود بستانی، اسلام و روان شناسی ، ترجمه محمود هویشم، مشهد، آستان قدس رضوی، 1372.
29 ـ نهج البلاغه، کلمات قصار.
30 ـ محمد حر عاملی، پیشین، ج 14، ص 6 و 7
31 ـ سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ذیل آیات 23 ـ 27 سوره نساء


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 12:22 عصر


احساس و تفکر
چکیده
نوشتار حاضر از دو بخش تشکیل شده است:
در بخش اول، نخست توضیحاتی پیرامون بحث هیجان و شناخت، پیشینه و وضعیت فعلیِ آن در روان شناسی آمده و سپس به طور خلاصه کتاب احساس و تفکر 1 ویراسته جوزف پی. فورگاس معرفی گردیده است.
در بخش دوم، گزیده ای از فصل نهم کتاب مزبور، که در مورد تأثیر حالت های خلقی و هیجانی بر شیوه تفکر و نیز نحوه پردازش اطلاعات می باشد، ارائه می گردد.
هربرت بلس ( Herbert Bless ) در این فصل یکی از جنبه های تأثیر هیجان بر تفکّر را به خوبی مورد بررسی قرار داده است. مطابق نظر نویسنده، که مؤیّد به شواهد تجربی نقل شده در این فصل نیز می باشد، حالت های هیجانی مثبت (شاد)، تکیه افراد بر افکار قالبی و قضاوت های کلیشه ای را بیشتر می کند و به عبارت دیگر، باعث نوعی سهل انگاری و مسامحه فکری می شود. این سهل انگاری لزوماً منفی و زیانبار نیست، بلکه می توان آن را نوعی مکانیزم انطباقی ارگانیزم در نحوه پردازش اطلاعات مربوط به روابط اجتماعی دانست.
معرفی موضوع و محتوای کتاب
تأثیر هیجان بر طرز تفکر و عمل ما در موقعیت های اجتماعی چیست؟ از زمان های بسیار دور، فلاسفه، نویسندگان و مردم عادی مسحور تعامل پیچیده احساس و تفکر (هیجان و شناخت) در امور انسانی بوده اند. از یک سو، غالباً فرض بر این بوده است که هیجان تأثیر مختل کننده و مضرّی بر تفکر و رفتار دارد، و بر این اساس، برخی نظریه پردازان اعتقاد پیدا کردند که هرگاه هیجان ها «مستقیماً در عمل دخیل باشند، معمولا باعث تضعیف یا انهدام فرایندهای عقلی ذهن می شوند.» (الستر، 1985، ص 379) از این رو، احساسات به منزله «عوامل نامعقول نفرت انگیزی در فرایند تصمیم گیری»، «نقش مزاحم» را بازی می کنند. (تودا، 1980، ص 133) حتی برخی ناتوانی انسان از درک و مدیریت کامل حالت های هیجانی اش را نشان دهنده نقیصه ای مصیبت بار در تکامل نوع بشر انگاشته اند. (کستلر، 1978)
در مقابل، دیدگاهی وجود دارد که باز بودن در مقابل احساسات را برای عقلانیت و تفکر اجتماعیِ کارآمد، مفید و حتی ضروری می داند، (داماسیو، 1994، دیسوزا، 1987، اوتلی و جنکینز، 1992) این نظرات منعکس کننده باور دیرپایی است که می گوید: «قلب برای خودش دلایلی دارد که عقل درک نمی کند.» (پاسکال، 1943، ص 113)
بدون تردید تعامل ظریف بین شناخت و هیجان، نیروی محرک ایجاد دستاوردهای هنری بزرگ در همه دوره ها بوده است. آنچه باعث تعجب است اینکه روان شناسان، علی رغم تئوری پردازی های نظری فراوان درباره ارتباط هیجان و شناخت، پژوهش تجربی در این زمینه را نسبتاً دیر شروع کرده اند.
شاید این نخستین بار است که در جهت فهم تأثیر حالات هیجانی بر افکار، قضاوت ها، و تصمیم هایمان، مسئله ای که مدّت ها علاقه و شیفتگی مردم عادی و فلاسفه را به یک میزان به خود جلب کرده است، یک پیشرفت واقعی را تجربه می کنیم.
گرچه روان شناسان بررسی پیوندهای چند جانبه بین هیجان، شناخت، و رفتار، را نسبتاً دیر شروع کردند، اما این رویکرد در مقابل روش سنّتی جداکردن هیجان، شناخت، و کردار به عنوان سه «قوه ذهن» که در قسمت اعظم تاریخچه روان شناسی غالب بوده است، (هیلگارد، 1980) حرف بسیاری برای گفتن دارد.
تبیین پدیده های هیجان / شناختی سیر تکاملی خود را از رویکردهای فلسفی و نظری اولیه به سمت تبیین های شناختی و پردازش اطلاعاتی که متأخرترند، از طریق نظریه پردازی های روان تحلیل گری و شرطی سازی (کلار و برن، 1974، فیشباخ و سینگر، 1957) طی کرده است.
درک ما از چگونگی تعامل حالت های هیجانی و شناخت، طی بیست سال گذشته رشد سریعی داشته است. مقالات این کتاب، به یک معنا بحث یکپارچه سازی روزآمدی از دستاوردهای عمده تحقیقات هیجان ـ شناختی اخیر می باشند.
اولین نیروی محرک عمده برای تحقیقات تجربی پیونددهنده احساسات و تفکر (هیجان و شناخت) متعلق به شواهد تحقیقاتی چشمگیری است که تأثیرات تجانس هیجانی بر یادگیری، حافظه، تداعی ها، و قضاوت ها را در اوایل دهه 1980 نشان داد. 2 فرضیه های اولیه درباب هیجان (باور، 1981) شرح مطبوع و موجزی از بسیاری پدیده های مربوط به تجانس خلقی، از جمله اثرات مربوط به قضاوت ارائه نمودند. (فورگاس و باور، 1987، سدی کیدز، 1995) البته جریان تحقیقات به سرعت از شیفتگی اولیه نسبت به تجانس هیجانی به سمت کشف مسائل متعدد دیگری درباب پیوند هیجان و شناخت رشد پیدا کردند. این تحقیقات برخی از موضوعات اصلی مورد بحث در این کتاب را در برمی گیرد; همچون تحقیقات مربوط به آثار پردازش اطلاعاتی هیجان. 3
پیشرفت سریعی نیز در بررسی مکانیزم های شناختی و انگیزشی تولیدکننده آثار مربوط به عدم تجانس شناختی 4 و مطالعه اثر هیجان در بازنمایی و استفاده از ساختارهای دانش اجتماعی (شاورز، نیدنتال و هالبرشتات، گرنولد و دیگران) حاصل شده است.
یکی از موضوعات وحدت بخش کلیدی در این کتاب، روشی است که در چند فصل آن برای تصویرسازی جدید، پویا و تعاملی در مورد پدیده های هیجانی و شناختی به کار رفته است. زایونک در فصل دوم کتاب نمایی کلی و چکیده ای سنجیده از مسائل عمده مورد بحث در دهه 1980 و وضعیت کنونی شواهد تجربی ارائه می دهد. نوشته وی حاکی از این است که شواهد فیزیولوژیکی، عصب روان شناختی، و عصب کالبدشناختی که درباره نقش هیجان در تفکر و رفتار اجتماعی به دست آمده، دست مایه قابل ملاحظه ای برای مفهوم سازی های معاصر در مورد تعامل هیجان / شناخت فراهم آورده است.
دیدگاه روان شناسان در مورد هیجان در بیست سال گذشته در معرض یک تغییر و تحول بنیادین قرار داشته است و اکنون علاقه رو به رشدی به پذیرش این عقیده وجود دارد که پاسخ های هیجانی ابزار مفید و حتی لازمی در تعامل با محیط اجتماعی اند. (داماسیو، 1994) چنان که زایونک خاطر نشان می سازد، شواهد نیرومندی وجود دارد بر اینکه پاسخ های ارزیابانه هیجانی غالباً می توانند به صورتی سریع، خودکار، و بسیار انطباقی حتی در غیاب تأمّل شناختی استنباطی نیز تولید شوند.
بنابراین، تحقیقات انجام شده در طی این دو دهه به بروز یک تغییر اساسی در نگرش ما نسبت به ماهیت و کارکردهای هیجان کمک نموده است. برخلاف غفلت نسبی از پدیده های هیجانی که در قسمت اعظم تاریخچه کوتاه روان شناسی رخ داد، (هیلگارد، 1980) اکنون هیجان دوباره به جریان غالب تحقیقات روان شناختی ملحق شده است. به عبارت دیگر، سیر تحولات روان شناختی دو دهه گذشته را می توان به منزله حرکت تدریجی پدیده های هیجانی از پیرامون به مرکز نظریه پردازی روان شناختی به همراه رهایی تحقیقات هیجانی از سیطره اولیه استعارات شناختی و پردازش اطلاعاتی تلقّی نمود.
البته این نیز اشتباه است که بخواهیم همان گونه که در سال های اولیه دهه 1980 مطرح شد، تصور کنیم رابطه بین هیجان و شناخت، اساساً مربوط به مسئله تقدّم و تأخر یا استقلال و وابستگی است. (لازاروس، 1984، زایونک، 1980 همین کتاب) تحقیقاتی که در بیشتر فصل های کتاب گزارش شده است، این مطلب را با قوّت مطرح می کند که رابطه هیجان / شناخت اساساً یک رابطه متقابل است. 5 مثلا، چنان که بلاسکوبیک و سندس گزارش کرده اند، فرایندهای ارزیابی شناختی با ایجاد یک تفاوت بحرانی موجب پدید آمدن واکنش های احشایی به موقعیت های چالش و تهدیدی که تفاوت ظریفی دارند نیز می شوند.
رشد سریع تحقیقات هیجانی / شناختی که در اینجا مورد بررسی قرار گرفته است، تأثیر عمده ای نه تنها بر درک ما از پدیده های هیجانی، بلکه بر دیدگاه های معاصر در مورد ماهیت فرایندهای اساسی شناخت اجتماعی نیز بر جا گذاشته است. اولین بار است که می توانیم حالت های هیجانی را به عنوان منبع مستقل و با اهمیتی از اطلاعات کارکردی و درون دادی برای وظایف مربوط به قضاوت واقع گرایانه و پردازش اطلاعات، و نه صرفاً به منزله منبعی از مزاحمت و اختلال در شناخت آرمانیِ عاری از هیجان ملاحظه کنیم (برونر، 1957، نایسر، 1982) با گسترش همه جانبه نظریه های پردازش اطلاعات شناختی، تحلیل دقیق و موشکافانه نقش واکنش های هیجانی در تفکر و رفتار برای اولین بار ممکن شده است. این دیدگاه توسعه یافته از شناخت که شناخت را ضرورتاً شامل درون داده های هیجانی می داند، به وسیله رواج ایده های کارکردگرا و تکاملی و انبوه تحقیقات عصب کالبدشناختی، که نشان دهنده نقش قابل توجه درون داده های هیجانی به عنوان منبعی از اطلاعات انطباقی در وظایف شناختی پیچیده مربوط به پردازش هستند، تسریع گردیده است. (داماسیو، 1994، دسوزا 1987، لدو 1995) بنابراین، به یک معنا می توان گفت: این کتاب درباره شکل گیری الگوهایی است از چگونگی تعامل پدیده های هیجانی و شناختی در زندگی روزمره اجتماعی.
یکی از موضوعات تلفیقی کلیدی که در تعدادی از فصل های کتاب به آن اشاره شده است، مربوط به نقش انطباقی و اطلاعاتی هیجان در شناخت است. بسیاری از سودمندترین ایده هایی که در تحقیقات هیجان / شناختی طرح شده است برگرفته از روان شناسی پردازش اطلاعات بوده و با پدیده های اساسی حافظه سرو کار داشته است. 6
شاید مهم ترین تحول ابتدایی در تحقیقات هیجانی/ شناختی، کشف، مستندسازی، و تبیین اولیه نظری پدیده های تجانس بنیادی هیجانی در حافظه در اوایل دهه 1980 بود. شاید اولین پرداخت نظری واقعاً تلفیقی به این یافته ها را «الگوی شبکه تداعی باور» (1981) ارائه نمود که اصل وابستگی به حالت خلقی در حافظه را به حالت های هیجانی نیز گسترش داد. این فکر که «تجارب و حالت های هیجانی به شدت و با ظرافت در چگونگی شناخت ما از عالم اجتماع و بازنمایی آن مداخله می کنند»، همچنان در زمره نیرومندترین ایده هایی است که هیجان و شناخت را پیوند می دهند. به عنوان مثال، گرین ولد و همکارانش در فصل 13 نظریه ای تلفیقی مبتنی بر اصول شبکه تداعی را شرح می دهند که پاسخ های هیجانی را با نگرش ها، قالب های فکری، و ]سازه [خود مرتبط می سازد. در فصل 15 نیدنتال و هالبرشتات اظهار می دارند که ویژگی های هیجانی (عاطفی) طبقات اجتماعی نقشی کلیدی در سازمان دهی بازنمایی های ذهنی ما درباره آن ها ایفا می کنند. این نظریه های موشکافانه پیوندهای نزدیکی با تحقیقات پیشگامی، که در مورد تأثیر تجانس خلقی و وابستگی به حالت خلقی در حافظه در طی دو دهه گذشته انجام شده است، دارد.
اما پس از دلبستگی شدید و پرشور اولیه نسبت به بحث تجانس هیجانی، تجدیدنظرهای فزاینده ای همراه با انبوهی از یافته های تجربی از راه رسید مبنی بر اینکه تجانس هیجانی چنان پدیده قاطع و قابل اعتمادی که در ابتدا فرض می شد، نیست. معلوم شد که وابستگی به حالت خلقی در حافظه، خود
تابع موقعیت های مرزی است و می تواند تا حد زیادی وابسته به بافت (زمینه مورد مطالعه) باشد. (بلنی، 1986) مرحله بعدی تحقیقات و نظریه پردازی را می توان دوره پیچیدگی و حتی سردرگمی در زمینه نقش هیجان در شناخت توصیف نمود. ناگزیر می بایست پیش بینی های عام و قاطعی را که روان شناسان شناختی در آغاز ارائه نمودند به شرایط اجتماعی هر چه پیچیده و واقع گرایانه تر محک زد و اصلاح و تعدیل نمود. روان شناسان شناختی که عادت داشتند به بررسی و کشف سازوکارهای کمابیش عام شناختی پردازش اطلاعات بپردازند، با دریافتن اینکه پیش بینی های مربوط به تجانس هیجانی نسبتاً وابسته به بافت هستند، دچار یک سرخوردگی اولیه شدند. (باور و مایر، 1985) در مقابل، روان شناسان اجتماعی که همچون امروز، به سروکار داشتن با تکالیف شناختی پیچیده و واقع گرایانه عادت داشتند و شیفته «قدرت موقعیت» در اثرگذاری بر رفتار اجتماعی بودند، چندان شگفت زده نشدند. در تحقیقات اجتماعی شناختی، حساسیت به بافت، یک قاعده است نه استثنا. (فورگاس 1981) حل این معمّا که دقیقاً چه موقع و چرا تجانس هیجانی در تفکر روی می دهد، همیشه کار بسیار هیجان انگیزی به حساب آمده است. چندین فصل از فصل های این کتاب به روشنی نشان داده اند که تلاش های پیگیر برای فهمیدن اینکه دقیقاً چگونه، چرا و چه زمان هیجان منبع اطلاعات انطباقی اجتماعی واقع می شود، می تواند کار تحقیق بسیار سودمند و از لحاظ نظری هیجان انگیزی باشد. 7
این کتاب در چهار بخش اصلی تنظیم شده است. پس از مقدمه، که فصل اول را به خود اختصاص داده است، بخش اول (شامل فصل های 2،3و 4) به برخی مسائل مفهومی پایه درباره تقابل هیجان و شناخت می پردازد. این سه فصل رویکردهای متفاوتی را اتخاذ کرده اند که مکمل هم هستند و به ترتیب، بر جنبه های اولیه و نیمه هشیار هیجان تأکید می کنند، (زایونک، فصل 2) به تجزیه و تحلیل نقش فرایندهای روانی ـ فیزیولوژیکی در تجربه های هیجانی می پردازند، (بلاسکوبیک و مندس، فصل 3) و بر فرایندهای شناختی ارزیابی در تولید هیجان تمرکز می نمایند. (اسمیت و کربی، فصل 4) بخش دوم به نقش هیجان به منزله منبع اطلاعات برای کارکردشناختی نظر دارد و فصل های آن به ترتیب به بحث پیرامون شواهد مربوط به تجانس خلقی در حافظه، (آیش و مکولی، فصل 5) برخی مکانیزم های قادر بر ایجاد نتایج تجانس خلقی (برکوتیس و دیگران، فصل 6) نظریه ای که طرح استفاده از هیجان به منزله یک درون داد شکل بندی در فرایندهای شناختی را ترسیم می کند، (مارتین، فصل 7) و تجزیه و تحلیل مکانیزم های دخیل در پیش بینی هیجانی (گیلبرت و دیلسون، فصل 8) می پردازد.
بخش سوم، پیوندهای بین هیجان و راهبردهای پردازش اطلاعات را مورد ملاحظه قرار می دهد و این مطلب طرح می شود که هیجان نقش شاخصی در دو مقولگی های اساسی پردازش شناختی همچون درون سازی و برون سازی (فیدلر، فصل 10) و پردازش سر ـ ته و وارونه (پایین ـ بالا) دارد. (بلس، فصل 9) راهبردهای پردازشی متفاوت نیز به نوبه خود موجب تأثیرات هیجانی بر تفکر و رفتار می شوند. (فورگاس، فصل 11) در بخش چهارم، رابطه بین هیجان و ساختارهای معرفت اجتماعی مورد بررسی قرار می گیرد. در این بخش در ابتدا نقش هیجان در خود سازماندهی (شارژ، فصل 12) و در سازماندهی و کاربرد نگرش ها، بررسی می شود (ویری، فصل 14) و شواهد مربوط به اهمیت تجربی واکنش های هیجانی در طبقه بندی شناختی مورد بررسی قرار می گیرد. (نیدنتال و هالبرشتات، فصل 15) مرور کلی و وحدت بخش مطالب کتاب، وظیفه فصل انتهایی کتاب است. (فورگاس، فصل 16)
فصل نهم کتاب (تأثیر متقابل هیجان و شناخت)
پیش از ارائه مطالب فصل 9، به شرح مختصر برخی از اصطلاحات بعضاً ابداعی مورد استفاده نویسنده (هربرت بلس) در این فصل می پردازیم.
اصطلاح «ساختارهای دانش کلی» ( Structures ofgeneral knowledge ) به این معناست که افراد در بسیاری از موقعیت های اجتماعی به جای پرداختن به جزئیات و اطلاعات تفصیلی موقعیت حاضر، به فرض ها و قالب های فکری از پیش تعیین شده خود اعتماد و اتّکا می کنند و بر اساس آن قضاوت و عملکرد خود را شکل می دهند. به عنوان مثال، وقتی با توجه به حرفه یا هیأت ظاهری شخص تازه وارد، روحیات وشخصیت او را حدس می زنیم و درباره معانی ضمنی کلامش قضاوت می نماییم، در حقیقت از شیوه پردازش بالا به پایین استفاده کرده ایم و ناخودآگاه برخی اطلاعات جزئی و تفصیلی را که ممکن است تشخیص ما را متفاوت کند از نظر دور داشته ایم. گرچه این، به واقع نوعی سهل انگاری و مسامحه فکری است که می تواند گاهی منجر به اشتباه در قضاوت و رفتار اجتماعی ما شود، اما نمی توان آن را امری مطلقاً منفی قلمداد کرد. گاه به تصمیم گیری های فوری و لحظه ای نیاز داریم و ظرفیت پردازشی ذهنمان نیز اقتضای توجه به همه جزئیات را ندارد. به علاوه، همه موقعیت ها آنچنان دارای اهمیت و تعیین کننده نیستند که پروای اطمینان به عدم اشتباه داشته باشیم. البته این موضوع اصلی مقاله حاضر نیست. نویسنده در صدد است روشن کند آیا حالت های خلقی و احساسی فرد بر میزان استفاده او از این نحوه تفکر (به تعبیر نویسنده، استفاده از ساختارهای دانش کلی) اثرگذار است یا نه; و در این صورت، فرایند این تأثیرگذاری چگونه است؟
ساختارهای دانش کلی در نظر نویسنده عبارتند از: آداب کلیشه ای ( s )، افکار قالبی ( Stereotypes )، کلیشه های اکتشافی ( Heuristics )، و قضاوت های پیشین ( Prior Judgments ); ولی به نظر می رسد بین این موارد همپوشی هایی می توان تصور نمود، هرچند نویسنده اشاره ای بدان نکرده است.
مقصود از آداب کلیشه ای رفتارهایی است که در موقعیت های مربوط به خود به صورت قالبی اتفاق می افتند. مثلا، در موقعیت چای نوشیدن، قند به دهان گذاشتن یک رفتار کلیشه ای و به سقف نگاه کردن رفتاری غیرکلیشه ای است. در حالتی که فرد بر پردازش بالا به پایین تکیه می کند، یادآوری رفتارهای کلیشه ای آن موقعیت نسبت به رفتارهای دیگر افزایش می یابد.
افکار قالبی: اگر از ما بخواهند جرم یک عضو گروه خرابکاری را تعیین کنیم، احتمال اینکه جرم او را از فرد عادی دیگری که همان کار را مرتکب شده است سنگین تر ارزیابی کنیم، هست.
کلیشه های اکتشافی: احتمالا همه ما در نظر اول عضو یک گروه تروریست شهری را فردی پرخاشگر که نمی تواند احساسات رمانتیک داشته باشد و یک استاد دانشگاه را منظم و دارای فکر منطقی می دانیم.
قضاوت های پیشین: در بسیاری از مواقع قضاوت های لحظه ای ما با قیاس نمودن موقعیت حاضر با یک موقعیت قبلی که قضاوتی در آن صورت داده ایم شکل می گیرد; یعنی به جای پرداختن به جزئیات شخصی موقعیت جدید، با در نظر گرفتن رابطه یا شباهتی که بین دو موقعیت وجود دارد، قضاوت پیشین خود را به موقعیت جدید هم تسرّی می دهیم.
هر چه میزان تکیه فرد بر ساختارهای دانش کلی بیشتر باشد، استفاده او از این نحوه پردازش و بی اعتنایی به جزئیات و قراین مخالف آن بیشتر است. بحثی که در فصل نهم کتاب دنبال می شود بررسی این فرضیه است که حالت های خلقی مثبت (شاد)، به طور کلی تکیه بر ساختارهای دانش کلی را افزایش می دهد، و هدفی که این فرایند افزایش ناخودآگاه دنبال می کند، تسهیل انطباق فرد با محیط اجتماعی است.
مقدمه نویسنده
قضاوت و رفتار انسان در یک موقعیت اجتماعی از احساسی که در آن موقعیت دارد تأثیر می پذیرد. روان شناسان در دو دهه گذشته به تأثیر متقابل عاطفه و شناخت از نظرگاه های مختلف پرداخته اند. پس از یک دوره بی توجهی، با ظهور پارادایم پردازش اطلاعات (تامکینز 1981، زایونک 1980) بار دیگر توجه روان شناسان به فرایندهای هیجانی در اوایل دهه 1980 معطوف شد. انبوهی از تحقیقات به طور قانع کننده ای این مطلب را به ثبوت رساندند که تغییرات جزئی در حالت های عاطفی انسان، می تواند تأثیر آشکاری بر محتوا و نحوه تفکر وی بگذارد. حالت های عاطفی می تواند فرایندهای رمزگردانی، بازیابی و قضاوت و نیز راهبردهای پردازش اطلاعات را تحت تأثیر قرار دهد.
مطالب فصل 9 بر جنبه اخیر، یعنی تأثیرات عاطفی نحوه پردازش اطلاعات اجتماعی توسط افراد متمرکز است. به طور کلی،بررسی هایی که به این مسئله پرداخته اند، بیان می کنند که حالت های عاطفی تأثیر آشکاری بر تفکر دارند، بدون اینکه در فرایندهای شناختی، وقفه یا اختلال ایجاد کنند. در واقع، تأثیر حالت های عاطفی بر فرایندهای شناختی غالباً به عنوان امری بسیار انطباقی تصویر می شود. (به عنوان مثال: فریجا، 1988)
هربرت بلس در این مقاله بر نقش حالت های عاطفی در تفسیر و درک موقعیت های اجتماعی تأکید دارد. تفسیر یک موقعیت اجتماعی مستلزم این است که افراد جزئیات آن موقعیت را با معلومات پیشین خود پیوند دهند. تأثیر این دو منبع اطلاعات بسته به این است که فرد چه راهبردی را در پردازش اطلاعات اتخاذ کند; راهبرد پایین به بالا (از جزئی به کلی) یا راهبرد بالا به پایین (از کلی به جزئی).
آنچه وی مطرح می کند این است که انتخاب این راهبردهای پردازشی تا حدی بستگی به حالت عاطفی فرد دارد. به طور کلی، افراد در حالت های خلقی شاد بیشتر احتمال دارد که با تکیه بر ساختارهای دانش کلی، از راهبرد بالا به پایین استفاده کنند، در حالی که در حالت های خلقی غمناک، بیشتر احتمال این هست که بر ویژگی های موقعیت حاضر تکیه کنند و از راهبرد پایین به بالا استفاده نمایند. در ادامه این فصل وی ابتدا به ارائه یک چهارچوب کلی که مفهوم رابطه مطرح شده بین عاطفه و استفاده از ساختارهای دانش کلی را به تصویر درآورد و سپس به نقل شواهد تجربی (آزمایشی) مربوط به این طرح می پردازد.
فرضیه خلق و ساختارهای دانش کلی
این الگو بر پایه نظریه پردازی پیشین نویسنده در مورد کارکرد آگاهی دهنده حالت های عاطفی بنا شده است. (شوارتز، 1990، شوارتز و بلس 1991) همچون اثر سابق، در اینجا نیز فرض وی بر این است که حالت های عاطفی در مورد طبیعت روان شناختی موقعیت جاری به فرد آگاهی می بخشد. 8 وی نیز همچون دیگر نظریه پردازان (فریجا، 1988) فرض را بر این گرفته است که افراد معمولا در موقعیت هایی که پیامدهای مثبتی دارند و یا موقعیت هایی که اهداف فعلی شان را تهدید نمی کنند احساس خوبی دارند و برعکس، در موقعیت هایی که به دلیل پیامدهای منفی یا به خاطر فقدان پیامدهای مثبت، هدف های فعلی فرد را تهدید می کنند، احساس بدی دارند. وقتی موقعیت های متفاوت موجب حالت های عاطفی متفاوت می شوند، افراد عاطفه شان را به منزله راهنمای غالباً معتبر و سریع موقعیت روان شناختی جاری به حساب می آورند.
حالت های عاطفی مثبت به فرد اطلاع می دهند که موقعیت جاری مشکلی به وجود نمی آورد و حالت های عاطفی منفی هشدار می دهند که موقعیت حاضر مشکل ساز است. 9 البته باید توجه داشت که به طور کلی این کارکرد اطلاعاتی از این مطلب مستقل است که آیا حالت عاطفی ناشی از یک ارزیابی شناختی از موقعیت است یا نه.
مسئله این است که پس از اینکه فرد علامت دریافت می کند که موقعیت جاری مشکل ساز یا مطبوع است، چه اتفاق می افتد؟ رویکرد حاضر بر این باور است که این امری بسیار انطباقی است که افراد بسته به طبیعت موقعیت روان شناختی جاری به صورت های متفاوت بر ساختارهای دانش کلی شان در قالب آداب کلیشه ای، افکار قالبی، یا دیگر قواعد کلیشه ای اکتشافی تکیه می کنند. به بیان روشن تر، افراد در موقعیت های مطبوع بر ساختارهای دانش کلی شان که معمولا برایشان مفید است، تکیه می نمایند. در موقعیت های مشکل ساز ـ که معمولا انحراف هایی از موقعیت های بهنجار عادی اند ـ افراد به تکیه بر دانشی که معمولا به کار می گیرند توصیه نمی شوند، بلکه بهتر است بر جزئیات موقعیت جاری تمرکز کنند.
بنابراین، حالت های عاطفی جاری افراد از طریق تأثیر بر نحوه تفسیر موقعیت جاری، بر میزان تکیه ایشان بر ساختارهای دانش کلی تأثیر می گذارد. به بیان دقیق تر، افرادی که در حالت های عاطفی مثبت قرار دارند اطمینان بیشتری به تکیه بر ساختارهای دانش کلی فعال شده ای که در آن موقعیت قابل اجرا هستند، دارند، در حالی که افرادی که در حالت های عاطفی منفی هستند، اطمینان کمتری به تکیه بر ساختاری دانش کلی احساس می کنند و محتمل تر است که بر اطلاعاتی که در دسترس هستند متمرکز شوند و این اعتماد وابسته به خلق به ساختارهای دانش کلی یا بر اطلاعات دمِ دست، توجه افراد را به سمت آن اطلاعاتی هدایت می کند که قاعدتاً در موقعیت جاری سودمندترند.
توجه داشته باشید که این رویکرد از نظریه پردازی قبلی مجزاست. پیش تر وی مطرح کرده بود که اثر مهم این علامت های متفاوت، جنبه انگیزشی دارد; یعنی افراد واقع در یک خلق مثبت دلیلی نمی بینند تلاش پردازشی عمده ای صرف کنند، مگر اینکه یک هدف فعلی دیگر مقتضی این کار باشد. (شوارتز، 1990، شوارتز و بلس 1991، شوارتز، بلس، و بانر، 1991) در مقابل، افراد واقع در یک خلق منفی برانگیخته می شوند به جزئیات موقعیت توجه کنند که این امر در پرداختن به مشکلات، امری انطباقی است و از این رو، به طور خودبخودی وارد یک پردازش نظامدار می گردند. گرچه رویکرد حاضر در این مفهوم کلی با نظریه پردازی پیشین مشترک است که حالت های عاطفی به فرد در مورد موقعیت جاری آگاهی می دهند، ولی این رویکرد درصدد بیان این مطلب نیست که برانگیخته شدن به پردازش بیشتر یا کمتر به خلق وابسته است.
اکنون بحث در مورد شواهدی است که بیان می کند افراد شاد بیش از افراد غمگین احتمال دارد که بر ساختارهای دانش کلی به صورت آداب کلیشه ای، افکار قالبی، قواعد کلیشه ای اکتشافی، و قضاوت های پیشین تکیه کنند.
شواهد تجربی
فرض رابطه خلق و دانش کلی با بسیاری از شواهد در دسترس سازگار است. محققان در حوزه های گوناگون و در شکل های متفاوتِ ساختارهای دانش کلی دریافته اند که افراد شاد بسیار بیشتر از افراد غمگین تحت تأثیر افکار قالبی، آداب کلیشه ای، قواعد اکتشافی، و دیگر اشکال دانش کلی قرار می گیرند.
1. اثر خلق بر کلیشه ای فکر کردن (افکار قالبی)
شماری از مطالعات اخیر رابطه بین حالت عاطفی افراد و اثر افکار قالبی بر قضاوت های اجتماعی را بررسی کرده است. مثلا، بودن هاوسن ، کرامر ، و زوسر (1994) توصیفاتی از تخلف یک دانش آموز ادعایی را در حالت های خلقی متفاوت به شرکت کنندگان در آزمون ارائه دادند و از آن ها خواستند که میزان جرم وی را معین کنند. شرکت کنندگانی که خلق شادی داشتند وقتی وی به عنوان عضو یکی از گروه هایی که به طور کلیشه ای با آن جرم تداعی می شوند توصیف می شد، او را گناه کارتر ارزیابی می کردند تا وقتی که اینگونه نبود. این اثر افکار قالبی در شرکت کنندگان دارای خلق عادی مشاهده نشد. همچنین بودن هاوسن ، شِپِرد ، و کرامر (1194) مشاهده کردند که شرکت کنندگان غمگین، کمتر از شرکت کنندگان دارای خلق عادی تحت تأثیر یک فکر قالبی کاربردی قرار می گیرند. 10 ادواردز و ویری (1993) شواهد همگرای دیگری مبتنی بر خلق های افسرده طبیعی گزارش نموده اند. شرکت کنندگان غیر افسرده بیشتر احتمال داشت بر اطلاعات عضویتی مقوله ای اعتماد کنند تا شرکت کنندگان افسرده که به نظر می رسد به تلاش بیشتری برای تجزیه و تحلیل اطلاعات فردی که در اختیارشان گذاشته می شود دست می زنند. بنابراین، شواهد موجود حاکی از این است که افکار قالبی بر افراد در حالت خلق شاد بیشتر اثر می گذارد تا در حالت خلق غمناک یا عادی.
2. رابطه خلق و آداب کلیشه ای
نتایج مشابهی در مورد رابطه بین خلق و ساختارهای دانش کلی را می توان از تحقیقاتی که رابطه بین حالت های عاطفی و اثر آداب کلیشه ای بر پردازش اطلاعات را بررسی نموده است، استنتاج کرد. (بلس و دیگران، 1996) در شماری از بررسی ها ابتدا با درخواست از شرکت کنندگان که خاطره ای شاد یا غمناک بگویند، یا با نمایش یک فیلم کوتاه شاد یا غمناک برای آنان (آزمایش 2 و 3) حالت های عاطفی مختلف را به آن ها القا نمودند. سپس اطلاعاتی را در مورد فعالیت هایی معروف (مثل بیرون رفتن برای شام) در اختیارشان قرار دادند که احتمالا سناریوی شکل یافته ای در مورد آن داشتند. (ایبلسون 1981، گریسر، گوردون و سایر، 1979) برخی از این اطلاعات آداب کلیشه ای نوعی بود (پیشخدمت لیست غذا را روی میز گذاشت) در حالی که اطلاعات دیگر غیرمعمول بود (راکت تنیسش را کنار گذاشت.) پس از مدتی کوتاه شرکت کنندگان یک تست بازشناسی غیر منتظره دریافت کردند که حافظه آن ها را درباره اطلاعات مربوط به فعالیت های روزمره ای که به آنان ارائه شده بود می سنجید. این تست بازشناسی از اطلاعات مربوط به آداب کلیشه ای معمول و غیر معمول تشکیل شده بود. نیمی از اطلاعات واقعاً ارائه شده بود و نیم دیگر اطلاعاتی جدید بود. یافته های به دست آمده این فرض را که «شاد بودن، اعتماد به ساختارهای معرفت کلی را پرورش می دهد»، تأیید نمود.
شرکت کنندگان شاد نسبت به شرکت کنندگان غمگین گزاره هایی را که آداب کلیشه ای را به صورت معمول بیان می کردند بیشتر بازشناسی کردند; و اثر مذکور ربطی به این مسئله نداشت که این گزاره ها واقعاً ارائه شده بودند یا نه. اعتماد به آداب کلیشه ای باعث می شود که افراد رفتارهای معمول کلیشه ای را استنباط کنند و در نتیجه، رفتارهای معمول را به خوبی بازشناسی نمایند; همان گونه که رفتارهای معمول کلیشه ای را که ارائه نشده بودند به اشتباه بازشناسی کردند. 11
همان گونه که انتظار می رفت، این تأثیرات خلقی در مورد اطلاعات غیر معمول به دست نیامد، و این بدین معناست که این اطلاعات را نمی شود از آداب کلیشه ای استنتاج کرد. این یافته ها نیز همچون مطالعات مربوط به خلق و افکار قالبی، بیان می کنند که خلق شاد اثر ساختارهای دانش کلی بر پردازش اطلاعات افراد را افزایش می دهند.
3. تأثیر خلق بر استفاده از کلیشه های اکتشافی
موارد قابل توجهی از تحقیقات نیز بیان می کنند که راهبردهای پردازش کلیشه ای اکتشافی با خلق های شاد بیشتر توأم هستند تا با خلق های غمناک. (برای یک دید کلی ر.ک: کلور و دیگران، 1994، آیسن 1987) مثلا به نظر می رسد خلق های شاد احتمال اعتماد افراد بر کلیشه های اکتشافی آماده را در هنگام قضاوت های بسامدی 12 افزایش می دهند. (آیسن، مینز، پتریک و نوویکی 1982) در حیطه قانع سازی نیز شواهد همسانی وجود دارد که حاکی از افزایش اثر کلیشه های اکتشافی در خلق های شاد است. با استفاده از پیام های ترغیبی مربوط به مسائل نگرشی مختلف و به وسیله القای خلق های متفاوت چنین مشخص شد که افراد شاد بیشتر تحت تأثیر نشانه های پیرامونی (وضعیت ظاهر، پرستیژ و...) قرار گرفتند، در حالی که افراد غمگین به ویژگی های موقعیت توجه نمودند و بیشتر تحت تأثیر کیفیت استدلال های ارائه شده واقع شدند. (مثلا بلس، بونر، شوارتز، و اشتراک، 1990 بلس، مکی، و شوارتز، 1992 مکی و وورث، 1989 و ورث و مکی، 1987 برای دید کلی، ر.ک: شوارتز، بلس، و بونر، 1991.)
به هر حال، اگر راهبردهای پردازش کلیشه ای اکتشافی را به عنوان یکی از ساختارهای دانش کلی قابل اجرا در تکلیف محول شده تصور کنیم، مشاهده اینکه افراد شاد کلیشه های اکتشافی شناختی را راحت تر به کار می گیرند، با فرضیه ما که خلق شاد احتمال کاربرد ساختارهای دانش کلی را بیشتر می کند، سازگار خواهد بود.
4. اثر خلق بر تعمیم قضاوت های پیشین
تعمیم دادن قضاوت قبلی به موقعیت های مشابه یا مربوط را می توان به عنوان شکل دیگری از ساختارهای دانش کلی تصویر نمود. اگر چنین باشد، بنا بر فرضیه ما، افراد در خلق های شاد باید بیشتر احتمال داشته باشد که در موفعیت های مشابه یا مربوط به قضاوت قبلی، بر قضاوت قبلی اعتماد نمایند. شواهدی از حوزه های مختلف این پیش بینی را تأیید می کنند.
محققان در حوزه ادراک شخص دیگر، 13 دریافته اند که افراد دارای خلق مسرور بیشتر از افراد دارای خلق افسرده احتمال دارد که اثر هاله ای 14 را از خود نشان دهند، و کمتر تحت تأثیر توصیف های شخصی تفصیلی قرار بگیرند. 15 دریافتند وقتی که شرکت کنندگان یک خلق شاد، نه خنثی یا غمناک، داشتند، قضاوت های خاص ایشان در مورد شخص هدف، بیشتر تحت تأثیر قضاوت های خصیصه ای کلی پیشین در مورد وی واقع شد. در حوزه قانع سازی، وقتی از شرکت کنندگان شاد خواسته شد یک قضاوت نگرشی را گزارش کنند، آن ها بیش از افراد غمگین احتمال داشت که بر یک قضاوت کلی قبلی در مورد یک پیام ترغیبی اعتماد کنند.(بلس و دیگران، 1992)
روی هم رفته، شواهد گزارش شده درباره افکار قالبی، آداب کلیشه ای، کلیشه های اکتشافی و قضاوت های پیشین با این فرضیه ای که «افراد شاد بیشتر از افراد غمگین احتمال دارد بر ساختارهای دانش کلی تکیه کنند»، سازگار است.
نویسنده در قسمت پایانی این فصل به شرح تبیین های دیگری که به توجیه این یافته ها می پردازند، و داوری بین آن ها با استفاده از شواهد آزمایشی می پردازد که از نقل این بخش صرف نظر می کنیم.
________________________________________
1 . Forgas, Josef P., Feeling and Thinking, The Role of Affect in Social Cognition, Cambridge University Press,1999.
2 ـ باور 1981، فیدلر و فورگاس، 1988 نیز ر. ک. آیش و مکولی، فیدلیر، زایونک، همین کتاب.
3 ـ ر.ک. فصل های متعلق به بلاسکوبیک و مندس، اسمیت و کربی، لیری.
4 ـ ر.ک. فصل های متعلق به برکوویچ و دیگران، آیش و مکولی، گیلبرت، مارتین.
5 ـ ر. ک. به فصل های مربوط به بِلِس، بلاسکوبیک و سندس فیدلر، فورگاس، گیلبرت، لیری، گرین ولد و دیگران، نیدنتال و هالبرشتات، شاورز.
6 ـ فصل مربوط به آیش و مکولی را در کتاب ببینید.
7 ـ برای مثال، فصل های متعلق به آیش و مکولی، برکوتیس و دیگران، گیلبرت، فورگاس، و مارتین.
8 ـ برای ملاحظه تبیین های دیگری که بر کارکرد آگاهی بخش حالت های عاطفی تأکید دارند. ر. ک: فریجا، 1988; یاکوبسن 1957; نولیس و نولیس، 1956; پریبرم، 1970.
9 ـ بحث مفصل تر در این زمینه را در شوارتز، 1990 ببینید.
10 ـ برای ملاحظه شواهد مربوط به حوزه افکار قالبی، ر.ک: بلس، شوارتز، و ویلانت، 1996.
11 ـ اشتباهات مداخله; ر. ک. گریسر و دیگران، 1979 اشنایدر و اورانوتیس 1987 مقایسه کنید با فیسک و تیلور، 1991.
12 . Frequncy Judgment.
13 . Person Perception.
14 . halo effects.
15 ـ برای یک بررسی کلی ر. ک: سینکلیر و مارک، 1992، همین طور بلس و فیدلر 1995


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 12:22 عصر


استرس
همه ما انسانها تحت تأثیر و تأثر محرکهای محیطی اطرافمان هستیم که تحریکها و بعضاً تقاضاهایی از ما دارند، برای اینکه بتوانیم به این تقاضاها پاسخ دهیم، باید در رفتارمان تغییر ایجاد کنیم، یعنی خود را با وضعیت جدید تطبیق بدهیم، فشار را ضرورت پاسخ انطباقی ناشی از محرکهای محیطی تعریف می کنند، پس فشار یعنی درخواست پاسخ انطباقی از سوی محیط.
فشار همیشه منفی نیست بلکه آثار مثبت هم دارد، جریان داشتن فشار یعنی جریان داشتن زندگی، لازمه تداوم حیات وجود فشار است. البته به شرطی که متعادل باشد.
اما اگر متعادل نبود چه پیش می آید؟ در خبرها مطرح شده بود: «طی پنج سال گذشته یک میلیون نفر از شاغلان لندنی تنها به دلیل استرس مجبور به بازنشستگی شدند.» (به نقل از شبکه دوم سیما در یازدهم اسفند و رادیو بیبیسی در همان تاریخ) این فقط آمار مجبورشدگان به بازنشستگی بود و به آمار بیماران ناشی از استرس، تصادفات و سوانح ناشی از استرس، معلول شدگان در اثر سوانح ناشی از استرس و غیره اشاره ای نشده است.
در همه کشورهای دنیا که ایران از آن مستثنی نیست، اگر چه آمار صدمه دیدگان ناشی از استرس در دست نیست ولی مسلماً نباید کمتر از آمار فوق باشد. به همین دلیل حفظ نیروی انسانی (به خصوص متخصص و کارآزموده) در هر جامعه و سازمانی از اهمیت اساسی برخوردار است و استرس یا فشارهای روحی عصبی نیز به عنوان یک آفت و تحلیل برنده این نیرو مطرح هستند. به همین دلیل مرکز مشاوره روانشناسی وظیفه خود دانسته نسبت به وضعیت روحی روانی افراد حساس بوده و عوامل استرس زا و فشارزاهای محیط کار را پس از بررسی برطرف کند.
تعریف استرس
استرس به معنی فشار و نیرو است و هر محرکی که در انسان ایجاد تنش کند، استرس زا یا عامل استرس نامیده می شود. تنش ایجاد شده در بدن و واکنش بدن را استرس می گوییم به عبارتی هر عاملی موجب تنش روح و جسم و از دست دادن تعادل فرد شود، استرس زا یا عامل استرس است.
هنگام وارد شدن استرس بدن واکنشهایی از خود نشان می دهد تا تعادل از دست رفته را باز گرداند که این عمل استرس است. استرس یا فشار عصبی یا تنیدگی واکنشی است که در فرد در اثر حضور عامل دیگری به وجود می آید و قوای فرد را برای روبرو شدن با آن بسیج می کند و ارگانیزم یا موجود زنده حالت آماده باش پیدا می کند.
در استرس یا به قول دکتر هانس سلیه (Dr Hans Selye) سندرم سازگاری کلی سه مرحله مشخص دارد:
واکنش اخطار :
از نظر فیزیولوژیک خبر ناگوار پس از شنیده شدن، به صورت اعلام خطر در مغز ثبت می شود، هیپوتالاموس احساسات و عواطف این خبر را تفسیر می کند. هیپوتالاموس اخطار الکتروشیمیایی به غدد هیپوفیز در مرکز جمجمه می فرستد، غدد هیپوفیز شروع به ترشح هورمونی برای محرک قشر غدد فوق کلیوی می کند، غدد آدرنال فعال می شود و کورتیکوئید ترشح کرده در جریان خون می ریزد و این پیامهایی به سایر غدد در سراسر بدن می برد، در نتیجه ، طحال برای عمل بسیج شده، گلبولهای قرمز اضافی وارد جریان خون می شوند، اکسیژن و غذای اضافی وارد سلولهای بدن می شود، قدرت لخته شدن خون ازدیاد می یابد، کبد، مواد قندی و ویتامینها را رها می سازد، ضربان قلب بیشتر می شود، تنفس تغییر می کند. خون از پوست و احشا به ماهیچه ها و مغز جاری می شود، دستها و پاها سردتر می شوند و کل ارگانیزم به صورت آماده برای حمله و تهاجم یا فرار در می آید.
با این حالت سرپرست کارگاه برای بررسی و حل کردن مشکل و احیاناً پاسخگو بودن به مدیر مافوق با حالتی مضطرب و نگران وارد کارگاه می شود.
گام مقاومت :
طی این مرحله که ممکن است از چند ساعت تا چند روز به طول انجامد، بدن عملاً برای مبارزه با عامل فشار بسیج است که اگر برای مدتی طولانی همچنان بسیج بماند، ذخایرش به تدریج تخلیه می شود. مثل کشوری که در حال جنگ است و توان خود را صرف می کند و ذخایرش به تدریج تمام می شود.
گام فرسودگی :
بدین معنی است که انرژی بدن تمام و تا حد زیادی در مقابل امراض و بد کار کردن اعضایش آسیب پذیر شده است. این همان جایی است که امراض شروع به تظاهر می کنند و ممکن است از سرماخوردگی و آنفلوآنزا گرفته تا... شروع به تظاهر کند.
چند نکته در رابطه با استرس
1ـ بدن انسان در مقابله با استرس از الگوی مشخصی پیروی و فرایند عصبی شیمیایی، معینی را طی می کند، رویدادهای هیجان آور خوشایند همان اندازه واکنش در بدن به وجود می آورند که رویدادهای ناخوشایند می توانند ایجاد کنند، یک خبر بسیار هیجان آور، همان اندازه استرس ایجاد می کند که یک خبر بد ایجاد می کند.
ـ استرسهای شدید و طولانی در همه حال باعث از پا درآمدن فرد نمی شوند و افراد در بعضی موارد می توانند با عوامل استرس زا سازگار شوند نمونه آن خو گرفتن افراد در شرایط سخت و طاقت فرسا مثل دوران اسارت یا خو گرفتن به کاری سخت و طاقت فرسا مثل شغل آتشکاری در ذوب آهن است.
ـ این افراد با وجود سازگاری با شرایط استرس زا نمی توانند از آثار زیان بار آن صد در صد مصون بمانند و دچار مشکلات جسمانی، روانی، عاطفی و اجتماعی می شوند. مثلاً فردی که مدت زیادی در اسارت است یا فردی که تحت شرایط بدی در معدن تاریک و دورافتاده ای کار می کند، بعد از مدتی دچار ناراحتیهای روحی ـ عاطفی و پیری زودرس می شود.
ـ بدن ما وقتی چیزی را استرس تلقی کرده و به آن واکنش نشان می دهد که ذهن ما به آن نشان استرس زده و در واقع پیشتر آن را شناخته باشد.
ـ نوع پاسخ افراد به استرس نیز به ویژگیهای شخصیتی، مسائل فرهنگی، شرایط زندگی و تجربه های افراد بر می گردد. علائم استرس کم حوصلگی، سردرد، تغییر ضربان قلب، خستگی جسمی، خشم و پرخاشگری، بی خوابی، فشار در سینه، اختلال گوارشی، سوزش معده، عرق کردن، خشکی دهان، بی اشتهایی، داغ شدن و یا سرد شدن بدن، غمگینی، لرزش بدن، میل به سیگار، از دست دادن تمرکز، احساس سرگیجه، تغییر تنفس، تکرر ادرار، کم شدن حافظه، دردهای بدنی پراکنده، آه کشیدن، تمایل به تنهایی، آشفتگی، التهاب، سرخ شدن پوست صورت و... بیماریهای استرس
بیماریها و اختلالاتی که استرس ایجاد می کند یا آن را تشدید می نماید، بسیارند فی المثال: دهانی مثل زخم دهان، تورم گلو، سرماخوردگی، آنفلوآنزا و...
گوارشی مثل تهوع، اسهال، کم شدن اشتها، اختلال هضم، سوزش معده، ورم معده، زخم معده، اختلال روده، یبوست و...
عضلانی و مفاصل مثل درد عضلات پشت و شانه، کتف و کمر، مفاصل، سردرد، ضایعات مفصلی، روماتیسم و...
قلبی، عروقی مثل درد ناحیه قلب، بالا رفتن ضربان، فشار خون و تصلب شرایین، سکته قلبی...
ریوی مثل آسم، سرفه و...
پوستی مثل خارش و اگزما، ریزش مو، تاسی، کچلی موضعی، اختلالات پوستی و...
تناسلی مثل تکرر ادرار، اختلال قاعدگی، ناتوانی جنسی و...
اختلالات روانی مثل انواع اختلالات سوماتوفرم، روان تنی، اضطراب، افسردگی، وسواس، سوء ظن و بدگمانی و...
غددی و متابولیسمی مثل پرکاری و کم کاری تیروئید، مسمومیت تیروئید، بیماری قند، رسوب چربی و حتی بیماریهای صعب العلاجی مثل سرطان می تواند در اثر زمینه سازیهای استرس و فشار روحی باشد. علل و عوامل استرس
علل و عوامل استرس را می توان به چند دسته تقسیم کرد:
عوامل فردی :
هر یک از ما نقشهایی ایفا می کنیم، مثل نقش پدر، همسر، رئیس، مرئوس، همکار، شهروند و... ایفای هر نقشی رفتارهای خاص خود را می طلبد و انتظاراتی را پدید می آورد، گاهی بین این نقشها تضادهایی وجود دارد که ما را متحمل می کند.
گاهی مشخص نبودن نقش باعث فشار می شود، مثلاً کاری که باید انجام دهیم، مشخص نیست و رئیس به دلیل انجام نگرفتن کار از ما عصبانی است.
گاهی تعداد نقشهایی که باید ایفا کنیم، زیاد و از توان ما خارج است. مسؤولیت زیاد نیز خودش فشارزا است.
یکی دیگر از عوامل فردی سن فرد است. افراد مسن به دلیل تجربه بیشتر فشار کمتری متحمل می شوند.
عامل دیگر جنسیت است. خانمها نسبت به آقایان از صبر و شکیبایی بیشتری برخوردارند و تحمل بیشتری در برابر فشار دارند. رژیم غذایی نیز در تحمل ما نسبت به استرس تأثیر دارد. بعضی از غذاها به آرامش ما و در نتیجه به تحمل ما در برابر استرس کمک خواهند کرد.
عوامل گروهی :
اولین عامل گروهی وجود یا عدم وجود نیازهای مشترک است. هرچقدر نیازهای یک گروه مشترک و با هم نزدیکتر باشد، فشار کمتری متحمل می شود. عامل دوم انسجام در گروه است، اختلاف در داخل گروه و بین افراد با یکدیگر فشار زیادی بر افراد وارد می آورد.
مشخص نبودن و خوب تعریف نشدن نقشها در داخل گروه عامل دیگری است که هرچقدر نقشها در داخل گروه نامشخص تر باشد، فشار بیشتری بر فرد وارد خواهد آمد.
عوامل سازمانی :
نوع کار، نقشی که افراد باید ایفا کنند، خواسته های همکاران، ساختار سازمانی، مدیریت یا رهبری در میزان فشار وارده بر فرد دخیل اند.
جو حاکم بر سازمان و فرهنگ سازمان نیز با استرس رابطه دارد، اگر جو حاکم بر سازمانی مثبت باشد، افراد پرتلاش، کاری و مسؤولیت پذیر و خلاق فشار کمتری احساس می کنند.
عامل دیگر نحوه تقسیم وظایف و شرح وظایف در سطح سازمان است که وظایف باید شفاف و مشخص بوده و قوانین دست و پاگیر نباشد، همچنان که اگر سبک مدیر با سلیقه کارکنان مطابقت نداشته باشد، کارمندان استرس بیشتری را متحمل می شوند. حجم کم کار، حجم زیاد کار، شیفت کاری، حوادث محیط کار، شرایط نامساعد محیط کار (مثل سر و صدا، حرارت، گرد و غبار، مواد شیمیایی،...) احساس عدم امنیت شغلی، عدم توزیع عادلانه امکانات، اختلاف همکاران، کار در شرایط تنهایی، به چالش نگرفتن استعدادهای فرد، ارتقای بی ضابطه، تصاحب پستها توسط افراد بیرون سازمان همه فشارزا هستند.
عوامل فراسازمانی :
بعضی از عوامل فشار به خانواده و اجتماعی که در آن زندگی می کنیم، بر می گردد: نامطمئن بودن وضع اقتصادی، نامطمئن بودن وضع سیاسی، بی ثباتی و ناکارآمدی قوانین، نامطمئن بودن تکنولوژی، مشکلات مالی واقتصادی، مشکلات خانوادگی، تحصیل فرزندان، محل سکونت همه می تواند در میزان فشاری که تحمل می کنیم، نقش داشته باشد.
حمایتهای خانوادگی وفامیلی نیز درتحمل افراد در برابر فشارها نقش دارند. مسائل سیاسی اقتصادی نیز باعث ایجاد فشار می شود. رکودهای کوتاه مدت هم موجب افزایش تنش می شود، هنگامی که سیستم های اقتصادی به قهقرا می روند، سازمانها از نیروی کار خود می کاهند، اضافه کاری کاهش می یابد، تعدادی از کارکنان منتظر خدمات می مانند، حقوقها کاهش می یابد، هفته های کاری کوتاه می گردد واز این قبیل مسائل که فشار زا هستند. راهکار های مقابله با استرس
ـ یکی از راههای مقابله با عوامل فشار، شهامت برخورد با واقعیت است:
باید هر رویدادی را که اتفاق می افتد بپذیریم وبعد از پذیرش درآن پدیده به دنبال حکمت ومصلحتی باشیم « الخیر فی ما وقع» و روی موضوع بدین صورت بنگریم که چگونه از آن اتفاق به صورت مثبت بهره برداری کنیم، یعنی همه چیز می تواند به یک فرصت تبدیل شده و قابل استفاده باشد.
اگر انسان نتواند واقعیتها را بپذیرد و از آن در جهت مثبت استفاده کند دچار حالتی می شود که اصطلاحاً به آن تحلیل رفتگی یا به اصطلاح عامه بریده می گویند. علائم تحلیل رفتگی عبارتند از احساس از دست دادن کنترل کارها، عدم علاقه، نداشتن احساس خوبی از کار و شغل خود، بها ندادن به کار، احساس عدم کفایت، احساس قصور و کوتاهی داشتن، تمایل به بی اعتبار کردن کار، احساس نامؤثر بودن، کج خلق شدن، آداب و معاشرت را رها کردن.
درحالت شدید تحلیل رفتگی نیز، احساس قدر ناشناسی از جانب دیگران، احساس اینکه فرد می خواهد همه چیز را رها کند و سر به بیابان بگذارد، بروز می یابد.
ـ یکی از راهکارها حمایت اجتماعی است و اینکه دوستانی داشته باشیم که با وجود نواقص موجود در کارمان ما را تأیید کنند.
ـ یکی دیگر از راهکارها حمایت اطلاعاتی است دوستانی داشته باشیم که به ما اطلاعات بدهند و یا تجربیات خود را دراختیار ما قرار دهند.
ـ حمایتهای مالی نیز در برخی موارد می تواند بر شدت فشار بکاهد.
ـ یکی دیگر از راههای مقابله با فشار به وجود آوردن انطباق است. با ایجاد نگرش مثبت در خود نیز می توانیم به خیلی از رویدادها نشان فشار نزنیم. به نقل از روزنامه ایران، 24 آذر 83


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 12:22 عصر


افسرده خویی (Dysthymia)
خلاصه
افسرده خویی یک نوع اختلال حال و وضع روانی است. مشخصه افسرده خویی، افسردگی مزمن است که حداقل به مدّت دو سال باقی مانده باشد. با وجود این، افسرده خویی به شدّت و حدّت افسردگی عمده (حاد) نیست. بدین معنی که هرچند افسرده خویی باعث نوعی اختلال در عملکرد کاری، تحصیلی و اجتماعی می شود امّا میزان آن به شدّت اختلالی که بر اثر افسردگی عمده پیش می آید نیست.
افسرده خویی معمولاً به تدریج از اوایل دوران بلوغ آغاز می شود و بیماران معمولاً در مشخص ساختن دقیق این که کی برای اولین بار افسرده شدند با مشکل روبرو هستند. این گونه بیماران معمولاً افسردگی خود را عادی تلقّی می کنند. افسرده خویی ممکن است با سایر بیماری های ذهنی و روانی مثل اختلال اضطراب و سوء مصرف مواد ارتباط داشته باشد.
به نظر می رسد سطح نامناسب برخی مواد شیمیایی در مغز با افسرده خویی ارتباط داشته باشد. این اختلال در زنان بالغ بیشتر شایع است و به نظر می رسد دارای یک مؤلفه ژنتیکی باشد. به همین دلیل در افرادی که رابطه نزدیک با بیماران افسرده دارند، بیشتر شایع است. شرایط پراسترس محیط زندگی (مثل تبعیض، فقر، بیماری های مزمن) نیز ممکن است با اختلال افسرده خویی ارتباط داشته باشد.
نشانه های افسرده خویی شامل غمگین بودن، ناامیدی، بدبینی (اعتقاد به این که همه چیز سرانجام بدی خواهد داشت)، خستگی، کمبود انرژی و تغییرات قابل توجه در اشتهاست.
پیش از آن که تشخیص افسرده خویی برای فردی داده شود باید آزمایش های پزشکی کامل توسط پزشک متخصص انجام شود تا احتمال وجود سایر شرایطی که ممکن است باعث این نشانه ها شوند (مثل کم کاری تیروئید) منتفی گردد. پس تشخیص قطعی از طریق انجام ارزیابی سلامت روانی توسط متخصص روان درمانی صورت می گیرد.
درمان افسرده خویی غالباً به طور کامل نشانه ها را از بین می برد، هر چند گاهی اوقات لازم است به منظور جلوگیری از بازگشت بیماری، درمان به طور همیشگی ادامه یابد. در بسیاری موارد، افسرده خویی هم از طریق روان درمانی و هم دارو درمانی درمان می گردد. دارو درمانی برای این اختلال معمولاً با داروهای ضدافسردگی انجام می گیرد.
درباره افسرده خویی
Dysthymia که ما در زبان فارسی به آن افسرده خویی می گوئیم، در زبان یونانی به معنی «وضعیت بد ذهنی» یا «ضعف شوخ طبعی» است. افسرده خویی یک نوع اختلال حال و وضع روانی است که در آن، یک حالت افسردگی مزمن در اکثر ساعت های شبانه روز، حداقل به مدّت 2 سال وجود داشته باشد. بیماران افسرده خو معمولاً حالت خود را عادی تلقی می کنند و بسیاری از آنان اصلاً از وجود مشکل، آگاهی ندارند. هر چند افسرده خویی باعث نوعی اختلال در عملکرد کاری، تحصیلی و اجتماعی می شود امّا میزان آن به شدّت اختلالی که بر اثر افسردگی عمده (حاد) پیش می آید نیست.
بروز افسرده خویی معمولاً تدریجی است. سن میانگین برای بروز افسرده خویی 31 سال است، هر چند ممکن است در بعضی افراد از خیلی زودتر یا دیرتر آغاز گردد. اغلب بیماران نمی توانند به طور دقیق به یاد آورند که کی برای اولین بار دچار افسردگی شدند. در کودکان و نوجوانان، تغییر حالت ممکن است به جای افسردگی به شکل زودرنجی و تحریک پذیری باشد و به جای دو سال، باید حداقل یک سال دوام داشته باشد.
ارتباط نزدیکی بین افسرده خویی و افسردگی عمده (حاد) وجود دارد. به عنوان مثال، بسیاری از بیمارانی که دچار افسرده خویی هستند نهایتاً دچار افسردگی عمده خواهند شد و برعکس، بسیاری از بیمارانی که دچار افسردگی عمده هستند به افسرده خویی مبتلا خواهند شد. چنانچه افسرده خویی و افسردگی عمده هر دو با هم در بیماری وجود داشته باشند به آن افسردگی مضاعف گفته می شود. افسرده خویی با سایر اختلالات سلامت روانی مانند اختلالات اضطراب و سوء مصرف مواد نیز ممکن است ارتباط داشته باشد. افسرده خویی در کودکان ممکن است با اختلال نقص توجه / بیش فعالی ( ADHD ) و سایر وضعیت های روانی یا پزشکی ارتباط داشته باشد. برطبق آمار منتشر شده از سوی مرکز ملّی سلامت روانی آمریکا، در حدود 3/3 میلیون نفر با سن بالاتر از 18 سال در این کشور در زندگی خود دچار افسرده خویی بوده اند. تعداد زنان مبتلا به افسرده خویی تقریباً دو برابر مردان است.
علل و عوامل خطر افسرده خویی
علّت افسرده خویی کاملاً شناخته شده نیست. اعتقاد بر این است که تغییرات در ساختار و مواد شیمیایی مغز باعث تغییرات در حالت و وضع روانی می شود. به نظر می رسد برخی انتقال دهنده های عصبی (مواد شیمیایی که پیام ها را بین اعصاب ردوبدل می کنند)، به ویژه سروتونین، نقشی کلیدی در این مورد داشته باشند. عوامل خطر (فاکتور ریسک) متعددی برای افسرده خویی وجود دارد. این عوامل عبارتند از:
جنسیت. احتمال خطر ابتلا به افسرده خویی در زنان دو برابر مردان است. هر چند علت این امر نامشخص است، امّا ممکن است به دلیل عواملی نظیر تفاوت هورمونی در بعضی مراحل خاص در زندگی، مثلاً پس از حاملگی یا یائسگی باشد. نکته دیگری که در این مورد شایان توجه است این است که احتمالاً زنان بیشتر از مردان تمایل دارند نشانه های افسردگی خود را با پزشکان در میان بگذارند و شاید یکی از علل بروز این اختلال در زنان بیشتر از مردان همین باشد.
سابقه خانوادگی. افرادی که خویشاوندانی با سابقه یکی از اشکال افسردگی، به ویژه افسرده خویی یا افسردگی عمده دارند، در معرض خطر بیشتری برای ابتلاء به افسرده خویی قرار دارند. این امر به ویژه در مورد منسوبین درجه اول (پدرومادر، فرزند، خواهروبرادر) صادق است.
استرس های طولانی مدت. افرادی که در زندگی خود با منابع ثابت استرس زا مانند تبعیض، فقر، بیماری های مزمن و سوء مصرف دارو، سروکار دارند در معرض خطر بیشتری برای ابتلاء به افسرد ه خویی قرار دارند. البته، افراد متأهلی که زندگی زناشوئی نامناسب و ناخوشایندی دارند نیز در معرض خطر بیشتری قرار دارند. هنوز این نکته مشخص نشده است که آیا این ها خود عوامل خطر واقعی برای بروز افسرده خویی هستند یا آن که قضیه برعکس است. یعنی افرادی که افسردگی مزمن دارند کمتر ازدواج می کنند و در صورتی که ازدواج کنند هم به احتمال زیاد زندگی زناشوئی نامناسبی خواهند داشت. افرادی که احساس مطرود بودن یا بیوفایی و خیانت از سوی فرد مورد علاقه شان می کنند نیز در معرض خطر بیشتری قرار دارند.
علائم و نشانه های افسرده خویی
نشانه های افسرده خویی از یک بیمار به بیمار دیگر ممکن است کاملاً متفاوت باشد. نشانه های عمومی عبارت است از کاهش فعالیت، اثر بخشی یا عملکرد. اغلب نشانه های افسرده خویی مشابه افسردگی عمده هستند امّا نه به آن شدّت. به دلیل آن که بیماران افسرده خو معمولاً نشانه های خود را عادی تلقی می کنند، نشانه های بیماری ممکن است قبل از خود بیمار، توسط دیگران تشخیص داده شود. علائم و نشانه های افسرده خویی عبارتند از:
تغییر حال. بیماران معمولاً احساس غمگین بودن، ناامیدی، ناکامی یا بی احساسی (فقدان هیجان) دارند. این گونه بیماران معمولاً دچار بدبینی هستند و حس می کنند که همه چیز در زندگی سرانجام بدی پیدا خواهد کرد. حساسیت فزاینده عاطفی و هیجانی و گریه کردن دوره ای از دیگر نشانه های افسرده خویی است. خشم فزاینده، زودرنجی، تحریک پذیری و بداخلاقی، به ویژه در کودکان، از دیگر نشانه های قابل ذکر است.
بی علاقگی و انزوای اجتماعی. بیماران ممکن است علاقه اندک یا کاملاً بی علاقگی نسبت به فعالیت هایی که قبلاً برایشان خوشایند بود نشان دهند. آن ها همچنین ممکن است از فعالیت های اجتماعی کناره گیری کنند.
کمبود اعتماد به نفس. این یکی از نشانه های رایج در افسرده خویی است. بیماران ممکن است احساس بی ارزش بودن، گناه یا سرزنش از خود کنند.
خستگی و کمبود انرژی.
عدم تمرکز. بیماران ممکن است مشکل عدم تصمیم گیری، عدم توانایی برای تفکر، توجه یا تمرکز به موضوعات یا مشکلات حافظه داشته باشند.
تغییر اشتها و تغییر عمده وزن. بیماران افسرده خو ممکن است اشتهایشان زیادیا کم شود و وزنشان در یک دوره زمانی نسبتاً کوتاه، به طور عمده ای افزایش یا کاهش یابد.
تغیرات در الگوی خواب. بیماران ممکن است دچار بی خوابی یا پرخوابی شوند. این گونه بیماران معمولاً صبح زود از خواب بیدار می شوند و دیگر نمی توانند به خوابشان ادامه دهند.
روش های تشخیص افسرده خویی
پیش از تشخیص افسرده خویی، باید آزمایش های پزشکی کاملی صورت گیرد تا مشخص شود که نشانه های بیماری های دیگری با افسرده خویی اشتباه گرفته نشده باشد. بسیاری از دارو درمانی های طولانی مدّت (مثل کورتیکواستروئید) یا بیماری های مزمن (مثل کم کاری تیروئید و کم خونی) می توانند باعث به وجود آمدن نشانه های مشابهی با افسرده خویی گردند.
تشخیص افسرده خویی با ارزیابی سلامت روانی که توسط یک پزشک یا یک متخصص سلامت روان صورت می گیرد آغاز می شود. این ارزیابی شامل به دست آوردن تاریخچه کامل نشانه ها (زمان شروع، طول مدّت ماندگاری و میزان شدّت آن) است. همچنین باید مشخص شود که آیا بیمار این نشانه ها را قبلاً نیز داشته است یا نه و در صورتی که داشته، درمان شده است یا نه. پزشک همچنین اطلاعاتی راجع به مصرف الکل و دارو توسط بیمار جمع آوری می کند و این که سایر اعضای خانواده او دچار انواع افسردگی، نظیر افسرده خویی یا افسردگی عمده، بوده اند یا نه. اگر سابقه افسردگی در هر یک از اعضای خانواده بیمار وجود داشته باشد، روش و اثربخشی درمان باید گزارش شود.
معیارهای خاصی برای تشخیص افسرده خویی وجود دارد که عبارتند از:
کیفیت و طول دوره تغییر حال. بالغین باید در اغلب اوقات شبانه روز، در اغلب روزها و حداقل به مدّت دو سال دچار حالت افسردگی باشند. کودکان و نوجوانان نیز باید در اغلب اوقات شبانه روز، در اغلب روزها و حداقل به مدّت یک سال دچار افسردگی و زودرنجی و تحریک پذیری باشند.
نشانه ها. دو مجموعه جداگانه ولی دارای همپوشانی از نشانه ها از سوی پزشکان و متخصصان سلامت روان ممکن است به کار گرفته شود. به طور کلّی، بیماران باید دو یا بیشتر از نشانه های زیر را در طول مدتی که حال و وضع روانی شان تغییر می کند داشته باشند:
ناامیدی
تغیر چشمگیر اشتها
کم خوابی یا پرخوابی
خستگی
کاهش اعتماد به نفس
بی تصمیمی یا مشکل در تمرکز
زودرنجی یا خشم فزاینده
بدبینی
بی علاقگی به انجام فعالیت هایی که قبلاً خوشایند بودند
کناره گیری اجتماعی
احساس گناه نسبت به گذشته
کاهش فعالیت، اثربخشی و عملکرد
سازگاری. نشانه ها نباید برای بیش از دو ماه متوالی در یک دوره دو ساله در بالغین و یک ساله در کودکان و نوجوانان، غیبت داشته باشند.
اختلال. نشانه ها باید آنقدر جدّی باشند که حداقل باعث اختلال ضعیفی در عملکرد کاری، تحصیلی یا اجتماعی شده باشند.
تشخیص افسرده خویی تنها هنگامی داده می شود که تشخیص اختلالات روانی دیگری مثل افسردگی عمده یا اختلال دو قطبی برای بیمار داده نشده باشد. البته شرایط خاصی وجود دارد که ممکن است افسرده خویی و افسردگی عمده با هم وجود داشته باشند (افسردگی مضاعف). برای مثال، بسیاری از بیمارانی که دچار افسرده خویی هستند نهایتاً به افسردگی عمده مبتلا می گردند و برعکس. برای تشخیص قطعی، باید نشانه ها مربوط به شرایط جسمی بیمار یا در نتیجه استفاده از دارو نباشند.
سن آغاز بیماری در انتخاب روش درمانی مؤثر است. بیمارانی که پیش از 20 سالگی دچار افسرده خویی شده باشند به احتمال زیاد سرانجام در آینده به افسردگی عمده مبتلا خواهند شد.
درمان و جلوگیری از افسرده خویی
تنها 10 درصد احتمال دارد که نشانه های افسرده خویی بدون درمان، خود به خود از بین برود. درمان افسرده خویی مشکل است امّا غالباً به از بین رفتن کامل نشانه ها می انجامد، هر چند ممکن است برای پیشگیری از بازگشت آن ها به طور همیشگی ادامه یابد. معمولاً تنها هنگامی که افسرده خویی به افسردگی عمده تبدیل می گردد متخصصان سلامت روان مورد مشاوره قرار می گیرند، گرچه افسرده خویی به تنهایی ممکن است به الکلی شدن یا خودکشی بیانجامد. در بسیاری موارد، افسرده خویی هم از طریق روان درمانی و هم از طریق دارو درمانی درمان می گردد.
روان درمانی به آموزش مهارت های وفق پذیری و روش های موثرتر برای برخورد با مشکلات زندگی می پردازد. این روش همچنین نشانه ها و هر نوع مصرف مواد را هدف می گیرد. یکی از روش های روان درمانی که غالباً مورد استفاده قرار می گیرد، درمان رفتار شناختی ( CBT ) است. در این روش، درمانگر بیمار را به حرف می گیرد تا بینش بهتری نسبت به او به دست آورد و الگوهای منفی فکری یا رفتاری مربوط به افسرده خویی را تغییر می دهد. گاهی اوقات به بیمار در بین جلسات روان درمانی، «تکلیف خانگی» داده می شود. درمان رفتار شناختی به بیماران می آموزد که از اعمال خود، رضایت بیشتری کسب کنند و به حل مسائل بپردازند.
دارو درمانی معمولاً رهایی نسبتاً سریع از نشانه ها را به همراه دارد. دارو درمانی برای اختلال افسرده خویی معمولاً با داروهای ضدافسردگی آغاز می شود. بیماران باید آگاه باشند که پزشک برای به دست آوردن بهترین نتیجه با کمترین اثرات جانبی، ممکن است میزان مصرف دارو را کم و زیاد کند و یا نوع دارو را تغییر دهد. بنا به توصیه اداره دارو و غذای آمریکا ( FDA )، مصرف داروهای ضدافسردگی ممکن است باعث افزایش خطر فکر خودکشی در برخی بیماران، به ویژه کودکان و نوجوانان، گردد. بدین خاطر، تمام افرادی که با داروهای ضدافسردگی تحت درمان قرار می گیرند باید برای تغییرات غیرعادی در رفتارشان، از نزدیک مورد مراقبت قرار گیرند. برخی افراد برای درمان افسرده خویی خود به مصرف مکمّل های غذایی مجاز و داروهای گیاهی روی می آورند. با وجودی که در اروپا از این مکمل ها برای بسیاری از اشکال افسردگی خفیف تا متوسط استفاده می شود امّا مطالعات علمی در این زمینه هنوز ناکافی است. به بیماران توصیه می شود قبل از مصرف هر نوع داروی گیاهی یا مکمل های غذایی با پزشک مشورت کنند زیرا بعضی از مکمل های غذایی ممکن است باعث تداخل دارویی گردند.
مطالعات نشان می دهد که ورزش، به ویژه تمرینات هوازی، تأثیر مثبتی بر انواع خفیف و متوسط افسردگی، از جمله افسرده خویی دارد. به بیماران معمولاً توصیه می شود که به ورزش بپردازند.
پرسش هایی برای پرسیدن از پزشک
آماده کردن پرسش هایی از قبل به بیماران کمک می کند تا گفتگوی معنی دارتر و هدفمندتری با پزشک خود درباره وضعیت شان داشته باشند. بیماران می توانند پرسش های زیر را در ارتباط با افسرده خویی از پزشکشان بپرسند:
آیا شما در درمان افسردگی و سایر اختلالات روانی تخصص دارید؟
چرا فکر می کنید که من افسرده خویی دارم نه افسردگی عمده؟
آیا من به دلیل افسرده خویی، در معرض خطر بیشتری برای سایر بیماری ها هستم؟
آیا این احتمال وجود دارد که افسرده خویی من خود به خود برطرف گردد؟
آیا درمان افسرده خویی من از طریق دارو درمانی خواهد بود؟
چه نوع دارو درمانی برای من مناسب تر است؟
دارو درمانی من چقدر طول خواهد کشید؟
چند وقت پس از شروع دارو درمانی، نشانه های بهبودی در من ظاهر خواهد شد؟
بهترین روش درمان برای من چیست؟
درمان من چقدر طول خواهد کشید؟
چقدر طول می کشد تا خودم یا دیگران متوجه تغییر در حالتم شوند؟
آیا سبک زندگی متفاوتی را برای من پیشنهاد می کنید که به وضعیتم کمک کند؟
چگونه می توانم از بازگشت نشانه های افسرده خویی جلوگیری کنم؟


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 12:22 عصر


افسردگی در کودکان
1- خلاصه
افسردگی یک بیماری روانی است که گاهی کودکان را تحت تأثیر قرار می دهد و باعث می شود که آن ها برای یک دوره زمانی طولانی احساس غم، عصبانیت و ناکامی کنند. در گذشته، متخصصان بر این باور نبودند که کودکان نیز ممکن است دچار افسردگی شوند امّا اکنون دانشمندان معتقد شده اند که افسردگی عمده (حاد) در بین کودکان بسیار شایع است. بر طبق آمارهای منتشر شده از سوی اتحادیه ملّی بیماری های روانی در آمریکا ( NAMI )، در حدود 2 درصد کودکان 6 تا 12 ساله و 4 درصد نوجوانان به افسردگی عمده مبتلا هستند.
برخی حملات افسردگی، خیلی شدید ولی نسبتاً کوتاه مدّت هستند. برخی دیگر، از شدّت کمتری برخوردارند امّا ممکن چند سال ادامه یابند. کودکان پس از آسیب هایی مانند مرگ پدر و مادر، بیماری یا جدایی والدین ممکن است دچار افسردگی شوند. در سایر موارد، علّت این تغییر حال و وضع روانی در کودکان زیاد واضح نیست.
متخصصان، افسردگی را به شیوه های مختلفی رده بندی می کنند. دو رده عمومی افسردگی به قرار زیر است:
افسردگی عمده. این نوع افسردگی که افسردگی بالینی یا افسردگی تک قطبی نیز خوانده می شود، نوع حاد و شدید افسردگی است که به درمان نیاز دارد. اغلب بیمارانی که دچار حمله افسردگی عمده بشوند احتمالاً در آینده نیز این حملات برای آن ها تکرار خواهد شد.
افسردگی دو قطبی. این نوع افسردگی که قبلاً بیماری شیدایی- افسردگی خوانده می شد، دارای دوره های متناوب شیدایی و افسردگی است. نشانه های افسردگی دوقطبی در کودکان و نوجوان تاحدودی با آنچه در بالغین وجود دارد متفاوت است.
متخصصان از شیوه های دیگری نیز برای رده بندی انواع افسردگی در کودکان استفاده می کنند. از جمله:
افسرده خویی.
شکل مزمنی از افسردگی خفیف که حداقل دو سال پایدار باشد. کودکانی که دچار افسرده خویی باشند، همیشه حالت غمگینی دارند.
اختلال سازگاری همراه با افسردگی.
یک نوع حمله افسردگی که پس از یک تغییر عمده در زندگی، مثل مرگ کسی که دوستش داریم یا یک فاجعه بزرگ رخ می دهد.
علّت افسردگی کاملاً روشن نیست. به نظر می رسد تغییر مواد شیمیایی مغز در آن نقش داشته باشد. در برخی کودکان، افسردگی ممکن است ریشه ژنتیکی داشته باشد.
غمگینی مداوم، زودرنجی، تحریک پذیری و یک نوع حس کلّی نومیدی، از جمله حالت هایی است که در کودکان افسرده وجود دارد. آن ها ممکن است علاقه ای به فعالیت های جدید از خود نشان ندهند و نیز ممکن است دیگر از فعالیت هایی که قبلاً برایشان دلپذیر و خوشایند بود لذت نبرند. این کودکان ممکن است با مشکلات تحصیلی و الگوهای رفتاری پرخاش گرانه یا ضداجتماعی روبرو گردند. برخی دیگر ممکن است دچار تغییر وزن یا اختلال در الگوی خواب شوند. بسیاری از کودکان افسرده از خستگی دائم و کمبود انرژی شکایت دارند. آن ها حتی ممکن است درباره آرزوی مرگ یا موضوعات دیگری از این قبیل که نشانگر افکار مربوط به خودکشی است، صحبت کنند.
به اولیاء توصیه می شود که درصدد مراقبت پزشکی از هر کودکی که دارای نشانه های افسردگی عمده است و تأثیر منفی ان بر کیفیت زندگیش آشکار گشته برآیند. اگر پزشک متخصص کودکان مشکوک شود که شاید کودک دچار افسردگی باشد از والدین کودک می خواهد که برای ارزیابی بیشتر و درمان او به روان پزشک متخصص کودک و نوجوان یا دیگر متخصصان سلامت روان مراجعه کنند.
درمان افسردگی در کودکان معمولاً شامل روان درمانی، دارو درمانی یا ترکیبی از این دو است. روان درمانی ممکن است به صورت فردی یا خانوادگی صورت گیرد. برای درمان از طریق دارو درمانی نیز معمولاً از داروهای ضدافسردگی استفاده می شود.
2- درباره افسردگی در کودکان
افسردگی یک بیماری روانی است که باعث احساس غمگین بودن، عصبانیت، ناامیدی یا ناکامی در افراد برای مدتی طولانی می شود و کارکرد روانی- اجتماعی را مختل می کند. افسردگی عمده (حاد) در 2 درصد کودکان 6 تا 12 ساله و 4 درصد نوجوانان دیده شده است. طبق آمار منتشر شده از سوی اتحادیه ملی بیماری های روانی در آمریکا ( NAMI )، تقریباً 20 درصد از کل جوانان، بعدها در زندگی خود حداقل یک نمونه از افسردگی عمده را تجربه خواهند کرد.
همه ما در لحظاتی از زندگی خود احساس ناراحتی و غم می کنیم. کودکان نیز از این قاعده مستثنی نیستند. امّا افسردگی چیز دیگری است. افسردگی یک احساس شدید غمگینی و از دست دادن علاقه به فعالیت های مختلف است که در لذت بردن از زندگی تداخل ایجاد می کند. در گذشته، متخصصان بر این باور بودند که کودکان دچار افسردگی نمی شوند. امّا اکنون دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که افسردگی در واقع بسیار هم در بین کودکان شایع است. همچنین اختلالات روانی در جوانان در مقایسه با بالغین، نسبت به دارو درمانی مقاوم تر است و احتمال بیشتری برای مزمن شدن دارد.
برخی حملات افسردگی، شدید ولی نسبتاً کوتاه هستند. برخی دیگر خفیف ترند امّا ممکن است سال ها ادامه داشته باشند. کودکان معمولاً پس از آسیب هایی نظیر از دست دادن یکی از والدین، جدایی پدر و مادر یا بیماری شدید آنان (سرطان، دیابت و غیره) دچار افسردگی می شوند. کودکانی که مورد آزار جنسی یا بی توجهی قرار گرفته باشند نیز در معرض خطر بیشتری برای ابتلاء به افسردگی قرار دارند. در بعضی موارد، کودکان ممکن است علیرغم وجود هیچ رویداد یا دلیل روشنی نیز دچار افسردگی گردند.
یک کودک ممکن است تنها یک دوره افسردگی را تجربه کند و یا چند دوره که در فواصل آن حال عادی داشته باشد. یک دوره افسردگی نوعاً بین 6 تا 9 ماه به طول می انجامد. کودکانی که یکبار دچار حمله افسردگی شده باشند در خطر ابتلاء به حمله ای دیگر ظرف مدّت 5 سال قرار دارند. همچنین به گفته اتحادیه ملی بیماری روانی در آمریکا ( NAMI )، این کودکان 5 برابر بیشتر از کودکانی که دچار افسردگی نشده اند احتمال دارد که در بزرگسالی دچار افسردگی گردند. در بعضی موارد، افسردگی یک کودک پیش از آن که سال ها بعد دوباره ظاهر گردد بهبود می یابد. در موارد دیگر، کودکان ممکن است افسردگی های مداومی داشته باشند که نیازمند درمان تا دوران بزرگسالی است.
کودکان و بالغینی که افسردگی دارند غالباً در معرض اختلالات روانی دیگر مانند اختلالات تغذیه ای، خودزنی، اختلال اضطراب، اختلالات یادگیری یا مشکلات سوء مصرف مواد قرار دارند.
به علاوه، بر طبق آمارهای آکادمی روان پزشکی کودکان و بزرگسالان آمریکا ( AACAP )، نزدیک به یک سوم کودکان بین 6 تا 12 ساله که دچار افسردگی عمده شوند در آینده دچار افسردگی دو قطبی خواهند شد.
کودکانی که از افسردگی رنج می برند همیشه قادر نیستند یا تمایل ندارند که با پدر و مادر خود درباره وضعیت شان صحبت کنند. به این دلیل، پدر و مادرها باید مراقب نشانه های افسردگی در کودکان خود باشند. به پدر و مادرها توصیه می شود که درباره افکار و احساسات کودکانشان از آن ها سوال کنند. به علاوه، پدر و مادرها می توانند با یک متخصص سلامت روان درباره این که هیجانات یا رفتار کودکانشان نشان دهنده وجود مشکل است یا نه مشورت کنند.
3- انواع افسردگی در کودکان و تفاوت آن ها
چند نوع مختلف افسردگی وجود دارد که یک کودک ممکن است به آن مبتلا شود. این انواع عبارتند از:
افسردگی عمده . شامل حداقل یک دوره از این اختلال (که افسردگی بالینی یا تک قطبی هم خوانده می شود) که همراه است با حالت غمگینی پایدار و نشانه هایی مانند افکار خودکشی، از دست دادن علاقه نسبت به فعالیت هایی که قبلاً خوشایند بودند، تغییرات عمده در وزن یا الگوی خواب، و کناره گیری اجتماعی. این وضعیت می تواند به سایر اختلالات روانی مانند اختلالات تغذیه ای نیز بیانجامد. کودکانی که افسردگی عمده را تجربه کرده باشند به احتمال زیاد در آینده نیز دچار حملات افسردگی خواهند شد.
اختلال دو قطبی . این اختلال که قبلاً بیماری شیدایی-افسردگی نامیده می شد مستلزم دوره های متناوب تغییر شدید حال و وضع روانی (شیدایی و افسردگی) است. وضع بیمار در دوره های افسردگی مشابه افسردگی عمده است. دوره های شیدایی شامل نشانه هایی چون نیاز کمتر به خواب، تند حرف زدن، افکار رقابت جویانه و رفتار شتاب زده و نسنجیده است. نشانه های اختلال دو قطبی در جوانان تا حدودی با بزرگسالان متفاوت است. برای مثال، کودکانی که در مرحله شیدایی هستند بیشتر از بزرگسالان زودرنج، تحریک پذیر و دارای رفتارهای تخریبی می باشند. سرخوشی آنان نیز معمولاً کمتر از بزرگسالان است. تشخیص اختلال دو قطبی در کودکان می تواند بسیار مشکل باشد زیرا نشانه ها و علائم آن ممکن است با اختلالات شایع دیگر در کودکان چون اختلال نقص توجه/ بیش فعالی ( ADHD ) و اختلال رفتاری اشتباه گرفته شود.
افسرده خویی . یک نوع افسردگی خفیف مزمن که حداقل یک سال در کودکان پایدار باشد. کودکانی که افسرده خویی دارند همیشه غمگین به نظر می رسند و حالت زودرنجی و تحریک پذیری در آن ها نمایان تر از افسردگی است. افسرده خویی در کودکان ممکن است با ADHD و سایر وضعیت های روانی و پزشکی ارتباط داشته باشد. بیمارانی که دچار افسرده خویی هستند غالباً به افسردگی عمده مبتلا می شوند و برعکس.
اختلال سازگاری . نوعی حمله افسردگی که پس از یک تغییر عمده در زندگی مانند مرگ یک عزیز، و یا یک فاجعه عمده بروز می کند. دوره سازگاری در کودکانی که دچار این اختلال باشند، بیشتر از حدّ عادی مورد انتظار طول می کشد یا این که این دوره با فعالیت های روزانه آن ها تداخل پیدا می کند.
4- دلایل بالقوه افسردگی در کودکان
علل افسردگی کاملاً شناخته شده نیست. به نظر می رسد تغییرات در مواد شیمیایی مغز باعث آن باشد. این مواد شیمیایی که انتقال دهنده های عصبی خوانده می شوند، پیام ها را بین سلول های عصبی در مغز رد و بدل می کنند. برخی از این انتقال دهنده های عصبی مسئول تنظیم حالت و وضع روانی انسان هستند. اعتقاد بر این است که برخی از انتقال دهنده های عصبی، به ویژه نوراپینفرین، سروتونین و دوپامین باعث تغییر حالت می شوند.
در برخی کودکان، به نظر می رسد افسردگی دارای ارتباط ژنتیکی باشد. بر اثر بیماری های خانوادگی و ارثی، ممکن است بعضی کودکان با سطح ناکافی از انتقال دهنده های عصبی تنظیم حالت، به دنیا آیند. این امر غالباً به افسردگی منجر می شود.
در سایر موارد، رویدادهای پراسترس، مانند مرگ یک عزیز، می تواند سطح این انتقال دهنده های عصبی را در کودکان تغییر دهد و باعث افسردگی کودک گردد. کودکانی که بیشتر در خطر ابتلاء به افسردگی قرار دارند آن هایی هستند که دارای اختلالاتی مانند ADHD ، اختلال یادگیری، اختلال رفتاری و اختلال اضطراب باشند. سابقه سوء استفاده، بی توجهی و بیماری های شدید (مانند سرطان و دیابت) نیز کودکان را در معرض خطر بیشتری برای ابتلاء به افسردگی قرار می دهد.
در بسیاری موارد، افسردگی در نتیجه ترکیبی از عوامل ژنتیکی و محیطی پدید می آید. در بعضی موارد نیز منشاء آن زیاد واضح نیست.
5- نشانه های افسردگی در کودکان
کودکان افسرده معمولاً زودرنج، تحریک پذیر و غمگین هستند و این حالت در آن ها (به ویژه کودکانی که هنوز به مدرسه نرفته اند) از طریق گریه و یک حس کلّی نومیدی نمود می یابد. آن ها ممکن است به فعالیت های تازه، علاقه مندی کمی نشان دهند و یا از فعالیت هایی که پیش از این برایشان خوشایند بوده دیگر لذت نبرند. کودکان افسرده معمولاً در مدرسه مشکل دارند و دارای الگوهای رفتاری پرخاش گرانه و ضداجتماعی هستند. تغییرات عمده در وزن و الگوی خواب از دیگر نشانه های افسردگی در کودکان است.
بسیاری از کودکان افسرده از ناراحتی و ملال دائمی و کمبود انرژی شکایت دارند. تعداد دوستان آن ها معدود است و دوستانی که قبلاً پیدا کرده اند را ترک می کنند. حتی ممکن است به صحبت کردن درباره مرگ یا عبارات مشابهی که نشانگر افکار مربوط به خودکشی باشد بپردازند. نشانه های افسردگی بر حسب سن کودکان ممکن است متفاوت باشد.
نشانه های مربوط به دوران پیش از مدرسه یا دوران دبستان عبارتند از:
مشکلات تحصیلی
ملال و ناراحتی
گریه کردن بیش از حدّ
کاهش علاقه به بازی کردن
به سرعت ناراحت شدن
ارتباط عاطفی ضعیف با خانواده و دوستان
زودرنجی و تحریک پذیری فزاینده
بی حوصلگی و دمدمی مزاجی
ظاهر غمگین
صحبت کردن درباره مرگ
نشانه های افسردگی در بین نوجوانان عبارتند از:
بحث و جدل با پدر و مادر و معلمان
خستگی مداوم
رفتار آسیب رسان، مانند خودزنی
امتناع از انجام تکالیف
کناره گیری از فعالیت های مورد علاقه
افکار یا بیان جملاتی درباره خودکشی
سایر نشانه های عمومی افسردگی در کودکان عبارتند از:
اعتماد به نفس ضعیف
احساس گناه
ترس از شکست یا قبول نشدن
خشم و دشمنی پایدار
سردرد، معده درد یا سایر ناراحتی های جسمی به طور مرتب
ناتوانی در تمرکز
تغییر در الگوهای تغذیه ای و خواب
رفتار خود تخریبی
تهدید به فرار از خانه
کودکی که پنج یا بیشتر از نشانه های بالا را برای یک دوره حداقل دو هفته ای داشته باشد به احتمال زیاد دچار افسردگی است. کودکان افسرده در معرض خطر خودکشی قرار دارند. نرخ خودکشی در بین جوانان از سال 1960 تا کنون تقریباً سه برابر شده است. بر طبق آمارهای انجمن ملّی سلامت روانی آمریکا ( NMHA )، هر سال تقریباً 5000 جوان بین 15 تا 24 سال خود را از بین می برند. اعتقاد بر این است که اغلب این قربانیان از افسردگی درمان نشده رنج می برده اند.
کودکانی که افسردگی شان تا دوران بلوغ و بزرگسالی ادامه داشته باشد، در معرض خطر فزاینده ای برای سوء مصرف دارو یا الکل، پرداختن به روابط جنسی ناسالم یا سایر رفتارهای پرخطر قرار دارند.
6- روش های تشخیص افسردگی در کودکان
به پدر و مادرها توصیه می شود که از نظر پزشکی مراقب کودکانی که نشانه هایی از افسردگی را بروز می دهند که تأثیر منفی بر کیفیت زندگی آنان دارد باشند. در تشخیص افسردگی، پزشک سابقه پزشکی کودک را به طور کامل در نظر می گیرد و آزمایش های تکمیلی را انجام می دهد. اگر کودک نشانه های افسردگی از خود بروز دهد، پزشک دستور آزمایش کامل خون می دهد تا احتمال بیماری های دیگری که نشانه های مشابهی دارند منتفی گردد.
اگر پزشک مشکوک شود که کودک دچار افسردگی است، او را به یک روان پزشک متخصص کودکان یا سایر متخصصان روان درمانی معرفی می کند تا تشخیص قطعی افسردگی داده شود. ارزیابی هایی که بدین منظور صورت می گیرد شامل بررسی کامل تاریخچه نشانه ها (زمان شروع، طول مدّت و شدّت) است. همچنین بررسی می شود که کودک این نشانه ها را قبلاً هم داشته است یا نه و اگر چنین بوده، چگونه درمان شده است. برای تشخیص قطعی افسردگی از پرسشنامه ها (مثل پرسشنامه اختلال حالت و وضع روانی) و سایر ابزارهای ارزیابی نیز ممکن است استفاده شود.
معمولاً پزشک متخصص درباره این که کودک افکاری در مورد مرگ یا خودکشی داشته سوال می کند و همچنین بررسی می کند که آیا اعضای خانواده کودک سابقه بیماری های روانی مانند اختلال حالت و وضع روانی یا سوء مصرف دارو و الکل داشته اند یا نه.
همچنین کودک برای سایر اختلالات سلامت روانی که معمولاً به همراه افسردگی وجود دارند، مورد ارزیابی قرار می گیرد. برای مثال، کودکانی که اختلال دو قطبی دارند ممکن است ADHD و یا اختلال رفتاری نیز داشته باشند.
7- روش های درمان افسردگی در کودکان
درمان افسردگی در کودکان معمولاً شامل روان درمانی، دارو درمانی یا ترکیبی از این دو است. روان درمانی غالباً در کمک به کودک برای نشان دادن علائم مربوط به افسردگی مفید است. این کار شامل جلسات روان درمانی فردی و نیز خانوادگی است. درمان رفتار شناختی ( CBT ) در درمان افسردگی کودکان بسیار موثر است. به عنوان بخشی از این روش درمانی، به کودکان یاد داده می شود که دیده گاه سالمتر و مثبت تری نسبت به خود به دست آورند. کودکان از مزایای درمان میان فردی ( IPT ) نیز بهره مند می شوند. این روش درمان بر رابطه کودک با دیگران تمرکز می کند و تلاش می کند مهارت های میان فردی کودک را بهبود بخشد. روان درمانی خانوادگی، نوعی درمان میان فردی است که در برگیرنده کلّ خانواده است. این روش به ویژه در هنگامی که استرس های خاص خانوادگی وجود داشته باشد، بسیار مفید و یاری رسان است.
دارو درمانی و استفاده از داروهای ضدافسردگی غالباً به طور عمده ای باعث رهایی از نشانه های مربوط به افسردگی می شوند. دارو درمانی معمولاً در مواردی استفاده می شود که روان درمانی به تنهایی برای برطرف کردن نشانه ها ناکام می ماند و یا کودک دارای افسردگی مزمن یا عودکننده باشد. این داروها به متعادل کردن سطح انتقال دهنده های عصبی در مغز کمک می کنند و معمولاً برای یک دوره حداقل 6 ماهه تا یک ساله تجویز می گردند. درمان برخی کودکان ممکن است سال ها به طول بیانجامد. هر چند شواهد اندکی وجود دارد که داروهای قدیمی تر مانند تری سیکلیک آنتی دپرسانت ها ( TCA ها) در درمان افسردگی در کودکان و نوجوانان موثر باشند، امّا تأثیر داروهای جدید مثل SSRT ها کمتر مورد تردید است.
تا کنون تنها فلوکستین ( Fluoxetine ) از طرف اداره دارو و غذای آمریکا ( FDA ) برای درمان افسردگی در کودکان مورد تایید قرار گرفته است. هر چند، بسیاری از پزشکان داروهای ضدافسردگی دیگری را برای بیمارانشان تجویز می کنند. این بدان معنی است که پزشکان بر پایه نشانه های بیماری در هر کودک، از تجربه و قضاوت شخصی خود برای انتخاب دارو استفاده می کنند. بررسی ها نشان می دهد که در بسیاری موارد این داروها برای درمان افسردگی کودک مفید بوده اند. به هر حال، پزشکان مختلف، روش های درمانی متفاوتی دارند و به اولیاء کودک توصیه می شود که از پزشک در مورد داروهایی که تجویز می کند و مزایا و خطرات استفاده از آ ن ها سؤال کنند.
بیماران باید آگاه باشند که پزشک ممکن است برای تنظیم میزان مصرف دارو برای حصول بهترین نتیجه و کمترین اثرات جانبی، نیاز به کم و زیاد کردن آن و یا تغییر دارو داشته باشد. به علاوه FDA اعلام کرده است که داروهای ضدافسردگی، از جمله فلوکستین، ممکن است خطر فکر کردن به خودکشی را در بعضی بیماران، به ویژه کودکان و نوجوانان، افزایش دهد و از این رو توصیه کرده است که کلیه کسانی که با این داروها تحت درمان قرار می گیرند، برای تغییرات غیرعادی رفتاری، مورد مراقبت دقیق قرار گیرند.
بر پایه مطالعه جدیدی که در شماره جون 2006 مجله روان پزشکی آمریکا منتشر شده است، اسیدهای چرب امگا 3 (یک نوع چربی اشباع نشده که در روغن ماهی یافت می شود و پژوهش های نشان داده که برای رشد کودک اهمیت دارد) می تواند برای کودکان مبتلا به افسردگی عمده مفید باشد. برای درک کامل تر تأثیرات امگا 3 بر نشانه های افسردگی، هنوز به پژوهش های بیشتری نیاز است.
کودکان و نوجوانانی که دارای اختلال دوقطبی هستند معمولاً توسط داروهایی که حالت و وضع روانی را ثابت و استوار می کنند، مثل وال پروات ( Valproate ) و داروهای ضدروان پریشی درمان می شوند. جلسات روان درمانی تکمیلی نیز برای اختلال دوقطبی مفید تشخیص داده شده است.
FDA برای کودکانی که افسردگی شان از طریق دارودرمانی مورد درمان قرار گرفته، رهنمودهای خاصی را توصیه کرده است. در نخستین ماه درمان، کودکان باید هر هفته از طرف پزشک ملاقات شوند. این ملاقات ها در خلال هفته های پنجم تا هشتم درمان باید یک هفته در میان باشد و اگر مشکلی وجود نداشته باشد پزشک باید در هفته دوازدهم کودک را دوباره ملاقات کند و پس از آن، با نظر و توصیه پزشک معالج.
8- پرسش هایی برای پرسیدن از پزشک
آماده کردن پرسش هایی از قبل به بیماران کمک می کند تا گفتگوی معنی دارتر و هدفمندتری با پزشک خود درباره وضعیت شان داشته باشند. اولیاء می توانند پرسش های زیر را در ارتباط با افسردگی کودکشان از پزشک بپرسند:
چه علائمی نشان می دهد که کودک من دچار افسردگی است؟
چه علائم و نشانه هایی وجود دارد مبنی بر این که افسردگی کودک من به مراقبت پزشکی نیاز دارد؟
وضعیت کودک من را چگونه تشخیص خواهید داد؟
کودک من احتمالاً چه نوع افسردگی دارد؟
آیا باید افسردگی کودک خود را به مدرسه یا مهدکودک اطلاع دهم؟
روش های مختلف درمانی کودک من کدامند؟
آیا این روش درمان خطر بالقوه یا اثرات جانبی دارد؟
آیا علیرغم هشدار FDA ، کودک من باید داروهای ضد افسردگی مصرف کند؟ منافع و خطرات این داروها کدامند؟
چه موقع من خواهم فهمید که باید کودکم مصرف داروهای ضدافسردگی را قطع کند؟
من چه ک ارهایی باید بکنم تا اثربخشی درمان کودکم را افزایش دهم؟
آیا باید کودک من روان درمانی هم بشود؟ آیا درمان خانوادگی هم مفید است؟
چقدر طول می کشد تا وضعیت کودک من بهتر شود؟
چه علائمی نشان می دهد که افسردگی کودک من رو به بهبود است؟
چقدر احتمال دارد که کودک من در آینده باز هم مورد حمله افسردگی قرار گیرد؟


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 12:22 عصر


امید و نقش تربیتی آن در زندگی انسان
مقدّمه
«تربیت» از جمله مسائل مهمی است که از دیرباز توجه معلمان و متولّیان آموزش و پروش را به خود مشغول ساخته است. در هر دوره‏ای دانشمندان و متفکران درباره تربیت، فعالیت‏های علمی و عملی داشته و در این زمینه، نظرات کاربردی مهمی ارائه داده‏اند. در منابع اسلامی (قرآن و روایات) بیش از هر امری، مسئله تربیت و سازندگی انسان به چشم می‏خورد. رشد معنوی انسان و رسیدن او به کمالات، از مهم‏ترین برنامه‏های انبیا و کتاب‏های آسمانی بوده است. در این مقاله، به «امید» به عنوان یکی از عوامل مهم در تربیت انسان از دیدگاه قرآن و نقش سازنده آن اشاره می‏شود.
«امید» یک حالت روحی و روانی و برانگیزاننده انسان به کار و فعالیت است. به طور طبیعی، انگیزه بشر در کارهای اختیاری امید به نفع یا ترس از زیان است. در واقع، خوف و رجا به منزله نیروی اجرایی برای حرکت بوده، عامل مستقیم تلاش‏ها و رفتارهای انسانی است.
به مثال ذیل توجه کنید: مردی در بیابانِ پر از برف و یخ قطب شمال، راه خود را گم کرده است. او می‏داند در نقطه دوری پناهگاهی وجود دارد و باید خود را به آن برساند. تمام سعی خویش را به کار می‏بندد تا به آن پناهگاه برسد. اگر این فرد بسیار خسته و سرمازده باشد، دوست دارد روی زمین دراز بکشد و استراحت کند، ولی می‏داند در این صورت به خواب می‏رود و خواهد مرد. امید، او را به حرکت وامی‏دارد تا به هدف خویش برسد.
امید، که از معرفت و شناخت نسبت به مبدأ و معاد حاصل می‏شود، اساس همه تلاش‏های مفید و پرثمر انسانی و نیز منشأ اصلاح امور در جامعه و رسیدن شخص به سعادت ابدی است؛ همان‏گونه که ناامیدی و قطع امید نسبت به خدا و روز قیامت منشأ فسادها و تبه‏کاری‏ها و منتهی شدن کار انسان به شقاوت ابدی است.(1) همین که انسان به آینده‏ای روشن امید داشته باشد، احساس نیکو و حالتی شاد به وی دست داده، باعث نشاط وی می‏شود و در او انگیزه کار و تلاش ایجاد شده، او را به فعالیت‏های صحیح زندگی وادار می‏کند.(2)
همیشه خردمند امیدوار
نبیند بجز شادی از روزگار.
(فردوسی)
امید در قرآن
مسئله امید در فرهنگ اسلامی مطرح شده است. قرآن برای تشویق و ترغیب انسان به کارهای شایسته، بهره فراوانی از امید برده است. در ذیل، به چند آیه در این زمینه اشاره می‏شود:
خداوند نسبت به دیدار خود امید می‏دهد:
ـ «مَن کَانَ یَرْجُوا لِقَاء اللّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللّهِ لاَتٍ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»(عنکبوت: 5)، کسی که به دیدار خداوند امید دارد [بداند که] اجل [او از سوی [خدا آمدنی است و اوست شنوای دانا.
امیدواران به لقای الهی، که همان مؤمنان هستند، باید بدانند که ملاقات با خداوند، وعده‏ای حتمی و قطعی از طرف پروردگار است، مرگ نیز پلی است که باید برای آن آمادگی داشت. بنابراین، لازم است امیدواران به تلاش و فعالیت روی آورند تا با سربلندی به لقای پروردگارشان برسند.
اگر امید در دل انسان وجود داشته باشد، منشأ اثر خواهد شد. نشانه بارز امید به خداوند و روز قیامت، انجام عمل شایسته است. قرآن می‏فرماید:
ـ «... فَمَن کَانَ یَرْجُوا لِقَاء رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحا وَلاَ یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدا» (کهف: 110)؛ هر کس امید به لقای پروردگارش (روز قیامت) دارد، باید عمل صالح بجای آورد و کسی را در عبادت پروردگارش شریک نسازد.
پس تنها راه رسیدن به رضایت خداوند و پاداش‏های وی، کارهای شایسته و پرستش خالصانه اوست. تا وقتی اخلاص و انگیزه الهی در عمل انسان نباشد رنگ عمل صالح به خود نمی‏گیرد. کسی که عمل شایسته ندارد، نباید به رحمت و آمرزش خدا امید داشته باشد.
شخصی به امام صادق علیه‏السلام عرض کرد: عده‏ای از یاران شما مرتکب گناه شده، می‏گویند: ما امید [به لطف و بخشش خدا[ داریم. امام فرمود: «دروغ می‏گویند؛ آنان پیرو ما نیستند، گروهی‏اند که آرزوهای [بی‏پایه] بر آنان غلبه یافته است. هر کس به چیزی امید دارد برای آن کار و فعالیت می‏کند، و هر کس از چیزی بترسد از آن فرار می‏کند.»(3)
حضرت علی علیه‏السلام می‏فرماید: «از کسانی مباش که بدون عمل شایسته، به آخرت امید دارند، و توبه را با آرزوهای دراز به تأخیر می‏اندازند.»(4)
باور به معاد، حتی در حد امید، اهرمی کارامد در گرایش به عمل است و در تنظیم زندگی سالم و تصحیح رفتارها و باورهای انسان نقش مهم دارد.
در آیه دیگری خداوند می‏فرماید:
ـ «إِنَّ الَّذینَ آمَنُواْ وَ الَّذینَ هَاجَرُواْ وَ جَاهَدُواْ فِی سَبیلِ اللّهِ أُوْلئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ» (بقره: 218)؛ آنان که ایمان آورده‏اند و کسانی که هجرت نموده و در راه خدا جهاد کرده‏اند، آنان به رحمت خدا امیدوارند، و خداوند آمرزنده مهربان است.
در آیه مزبور، امیدواری مؤمنان و مهاجرانِ مجاهد به رحمت خدا ذکر گردیده است. هرچند امید حالتی روانی است، ولی آثار آن در عمل آشکار می‏گردد. در واقع، آنان که در راه خدا هجرت و جهاد می‏کنند، می‏توانند ادعای امید به رحمت الهی داشته باشند.
چنان دارم امید از لطف یزدان  که زایل گردد از من ناتوانی.
(مسعود سعد)
ایجاد امید با توبه و شفاعت
انسان موجودی ضعیف بوده و در تمام مراحل زندگی نیازمند عنایت الهی است. نفس آدمی مؤثرترین عامل در انحطاط یا ارتقای اوست. بیشتر مردم مرتکب لغزش‏ها و نافرمانی خدا شده، در مبارزه با نفس شکست می‏خورند و در این هنگام است که ناامیدی به سراغ آنان آمده، حرکت قهقرایی در پیش می‏گیرند و برای همیشه از رستگاری و رسیدن به کمالات انسانی مأیوس می‏گردند. وقتی انسان راه بازگشت را به روی خویش مسدود می‏بیند، حاضر به تجدیدنظر در رفتار خود نیست و با توجه به تیرگیِ افق آینده‏اش، به هر سرکشی و طغیانی دست می‏زند. تجسّم اعمال زشت و سنگینی آن‏ها، همانند کابوسی وحشتناک بر روح انسان سایه می‏افکند و او را دچار اضطراب و فشار روانی می‏گرداند و بسا ممکن است تبدیل به افسردگی شود.
خداوند با عنایتی که به بندگان خویش دارد، راهی برای آنان قرار داده است تا هر قدر هم آلوده به گناه و نافرمانیِ حق باشند، راه نجات برایشان فراهم و امکان جبران مهیّا باشد؛ توبه و بازگشت به سوی پروردگار راهی است که خدا در برابر انسان‏ها قرار داده است تا از یأس و نومیدی بپرهیزند و بدانند آفریدگارشان پذیرنده افراد عاصی است. آیات توبه(5) نشان‏دهنده رحمت الهی نسبت به تمام بندگان هستند؛ چنان‏که هر کس با هر گناهی، اگر به طور حقیقی به سوی پروردگارش رود، با آغوش باز پذیرای او خواهد بود و گناهانش را می‏آمرزد.
اگر افراد مجرم در برنامه‏های غلط خود تجدیدنظر کنند، راه نجات برایشان باز است و از بیراهه به راه باز می‏گردند. در قوانین کیفری کشورها، قانونی به نام «عفو مجرمان بزرگ و زندانیانِ محکوم به حبس ابد، در صورت پشیمانی از جنایات گذشته» وجود دارد تا روزنه امیدی به زندگی برای آنان باشد. امید به زندگی برای این نوع زندانیان، مایه نشاط است تا حتی در زندان هم مشغول کار و فعالیت شوند و پس از رهایی، از دسترنج خود بهره ببرند. اگر چنین امیدی نباشد، نه نتها آنان هیچ‏گونه تلاشی انجام نمی‏دهند، بلکه در زندان دست به هر جنایتی می‏زنند.
احساس گناه یکی از عوامل اضطراب و افسردگی و مایه خستگی روح انسان است که باعث سرخوردگی در زندگی او می‏شود. فرد گنه‏کار احساس پوچی می‏کند و انگیزه ادامه زندگی را از دست می‏دهد و این موجب ناامیدی در او می‏شود.(6) فردی که برای خود آینده‏ای مبهم و تاریک ترسیم کرده است و وضعیت خود را نامشخص می‏داند، و یا در انتظار عذاب الهی پس از مرگ نشسته است، ناامیدی به سراغش می‏آید و او را دچار فشارهای روانی و اضطراب می‏سازد. اما اگر بداند که آمرزش الهی نصیب او خواهد شد، امید در او ایجاد شده، تلاش خویش را به کار می‏بندد تا مرتکب گناه نشود و اگر در صورت غفلت، مرتکب نافرمانی الهی شد، مأیوس نمی‏گردد.
آثار توبه
اگر به برخی از آثار توبه نظری بیفکنیم، خواهیم دید که هر کدام از این آثار به تنهایی نقش بسزایی در ایجاد امید و در نتیجه، به وجود آمدن نشاط در انسان خواهند داشت. در ذیل، به سه اثر توبه اشاره می‏شود؛ که هر کس توبه کند این آثار را مشاهده می‏کند:
1. محبوبیت تائب نزد خداوند
قرآن کریم درباره دوستی خداوند نسبت به فرد توبه‏کننده می‏فرماید: «... اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوَّابینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ» (بقره: 222)؛ خداوند توبه‏کنندگان و پاکیزگان را دوست دارد.
پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمودند: «... لیس شی‏ءٌ اَحبُّ اِلیَ اللّهِ مِن مؤمنٍ تائبٍ، او مؤمنةٍ تائبةٍ»(7)؛ نزد خداوند هیچ چیز دوست داشتنی‏تر از مرد و زن توبه‏کننده نیست.
افراد آلوده دامن، که دل‏هایشان را با گناهان تیره کرده، روشنی امید را از دست داده‏اند، احساس می‏کنند در جامعه هیچ جایی برایشان نیست و از هیچ نوع احترام و منزلتی برخوردار نیستند؛ زمین و زمان با تمام گستردگی‏اش بر آنان تنگ می‏گردد. آنان پس از بازگشت به سوی رحمت الهی، علاوه بر اینکه توبه‏شان پذیرفته می‏شود، محبوبیت ویژه‏ای پیدا کرده، از جاه و مقام بلندی برخوردار خواهند گشت. بنده‏ای که محبوب خدا شد، دیگران حق ندارند با دیده تحقیر و فرد ستمکار به او بنگرند؛ زیرا رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏فرمایند: «برای امّتم چهار حق قرار داده‏ام که آنان ملزمند رعایت کنند:
1. فرد توبه‏کننده را دوست بدارند.
2. ضعیف را مورد رحمت و مهربانی قرار دهند.
3. به نیکوکار کمک کنند.
4. برای گنه‏کار آمرزش بخواهند.»(8)
اینکه انسان بداند افراد جامعه و از همه مهم‏تر، پروردگارش او را دوست دارند، برایش بسیار لذت‏بخش است و در او نشاطی به وجود می‏آورد که انجام کارهای نیک را به دنبال دارد.
2. تبدیل گناهان تائب به حسنات
گناهانی را که فرد مرتکب شده از آن‏ها توبه کند، نه تنها خداوند می‏آمرزد و آن‏ها را نادیده می‏گیرد، بلکه آن‏ها را تبدیل به نیکی و پاداش می‏کند؛ می‏فرماید: «اِلاَّ مَن تَابَ وَآمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صَالِحا فَأُوْلَئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَ کَانَ اللَّهُ غَفُورا رَّحیما» (فرقان: 70)؛ مگر کسانی که توبه کنند و ایمان آورند و کار شایسته انجام دهند، پس خداوند بدی‏هایشان را به نیکی‏ها تبدیل می‏کند و خدا همواره آمرزنده مهربان است.
مشرکان به عذاب بزرگ الهی، که همراه با خواری آنان است، مبتلا می‏شوند. تنها افرادی از عذاب خداوند در امانند که توبه کنند و کار شایسته انجام دهند. در این صورت، خداوند به لطف و کرمش، گناهان بزرگ آنان را نادیده گرفته، گناهان کوچکشان را به حسنات تبدیل می‏کند و به جای هر گناه پاداش می‏دهد. و نیز آثار بدی را که گناه بر روح آنان در این دنیا داشته است برداشته، آثار نیک را جایگزین آن می‏سازد.
3. وسعت روزی توبه‏کننده
با توبه روزی توبه‏کننده در دنیا وسعت می‏یابد و روزی نیکو نصیب او می‏شود. توجه به این نتیجه که با توبه روزی انسان فراوان می‏گردد، باعث ایجاد امید و در نتیجه انجام اعمال صالح می‏گردد. خداوند در این زمینه می‏فرماید:
ـ «فَقُلْتُ اسْتَغْفِروُا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّارا یُرْسِلِ السَّمَاء عَلَیْکُم مِّدْرَارا وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَل لَّکُمْ جَنَّاتٍ وَ یَجْعَل لَّکُمْ أَنْهَارا» (نوح: 10ـ12)؛ و گفتم: از پروردگارتان آمرزش بخواهید که او همواره آمرزنده است؛ [تا] بر شما از آسمان باران پی در پی فرستد و شما را به اموال و پسران یاری کند و برایتان باغ‏ها قرار دهد و نهرها برای شما پدید آورد.
ـ «وَ أَنِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیْهِ یُمَتِّعْکُم مَّتَاعا حَسَنا إِلَی أَجَلٍ مُّسَمًّی...»(هود: 3)؛ و اینکه از پروردگارتان آمرزش بخواهید، سپس به درگاه او توبه کنید [تا اینکه] شما را با بهره‏مندی نیکویی تا زمانی معیّن بهره‏مند سازد.
این آیات بیان‏کننده پیوند دین با دنیا هستند که دین در زندگی همین دنیا تأثیر داشته، آبادکننده سرای دنیاست. در آیه اول، حضرت نوح علیه‏السلام با بشارت و تشویق به قوم لجوج خویش روی کرده، به آن‏ها وعده می‏دهد که اگر از شرک و گناه توبه کنید، پروردگارتان درهای رحمتش را به روی شما باز خواهد کرد؛ نه تنها گناهانتان را محو می‏سازد، بلکه باران‏های مفید، بموقع و پربرکتِ آسمان را پی درپی بر شما فرو می‏فرستد؛ بارانی که مایه روزی شماست، که اگر نباشد گرفتار قحطی و گرسنگی می‏شوید، و نیز اموال و فرزندان (سرمایه‏های انسانی) شما را افزون ساخته، برایتان باغ‏های سرسبز و خرّم و نهرهای جاری قرار می‏دهد.(9) این نعمت‏ها ویژه یک گروه نبوده و شامل تمام افرادی می‏شوند که به چنین دستوری عمل کنند؛ زیرا حضرت علی علیه‏السلام می‏فرماید: «طلب آمرزش [از خداوند[ روزی را فراوان می‏گرداند. زیاد استغفار کنید تا روزی را به سوی خود جلب کنید.»(10)
در آیه دوم، خداوند با لطف و مهربانی خطاب به مردم می‏فرماید: از گناهان خویش استغفار جویید و از آلودگی‏ها، خود را شست‏وشو دهید و به سوی پروردگارتان باز گردید، که اگر به این دستورات جامه عمل بپوشانید تا پایان عمر، شما را از زندگی سعادت‏بخش این دنیا بهره‏مند خواهم ساخت.
شفاعت
«شفاعت» در لغت به معنای میانجیگری، وساطت و پا در میانی کردن است(11) و در قرآن بدین مفهوم است که فرد گنه‏کار با داشتن برخی جنبه‏های مثبت، همچون ایمان و انجام برخی اعمال شایسته، شباهتی با اولیای الهی پیدا کرده، آنان با عنایات خود او را به سوی کمال سوق دهند و از پیشگاه ربوبی برای او درخواست آمرزش کنند.
اعتقاد به شفاعت نیز پدیدآورنده امید در دل گنه‏کاران بوده و مایه نشاط، ادامه فعالیت و بازگشت آنان از نیمه راه زندگی به سوی خدا می‏گردد. اگر مفهوم شفاعت به طور صحیح شناخته شود، نه تنها موجب جرئت بر گناه و نافرمانی پروردگار نمی‏گردد، بلکه سبب می‏شود تا نور امید در دل عده‏ای ایجاد شود و بتوانند به وسیله اولیای الهی آمرزش خدا را نسبت به گذشته تاریک خود جلب کنند و از عصیان و سرپیچی دست برداشته، به سوی حق بازگردند.
شفاعت موجب می‏شود تا گنه‏کاران بتوانند سرنوشت خود را تغییر داده، دیگر دنبال کارهای ناپسند نروند و از هم اکنون به کمک اولیای الهی تصمیم راسخ خود را بگیرند که از شیطان پیروی نکرده، از فرامین الهی اطاعت کنند و با این کار درهای سعادت را بر روی خویش باز کنند.
علت وضع شفاعت این است که در افراد امید ایجاد شود. بسیاری از افراد بر اثر غلبه هوای نفس مرتکب گناهان سنگین شده، به دنبال آن روح ناامیدی بر آنان چیره می‏شود؛ آنان گرفتار یأس از بخشودگی در پیشگاه خدا می‏شوند و چون راه بازگشت را به سوی خود بسته می‏بینند، حاضر به تجدیدنظر در رفتار خود نمی‏گردند و با توجه به تیرگی افق آینده، به آلودگی بیشتر دست می‏زنند و در گناهان غوطه‏ور می‏شوند. امید به شفاعتِ اولیای خدا به آن‏ها نوید می‏دهد که اگر همین جا توقف کنند و خود را اصلاح کنند، از راه شفاعت، گذشته‏شان جبران می‏شود.
از سوی دیگر، یکی از مهم‏ترین شرایط شفاعت، اذن و اجازه خداوند است، که اگر اجازه او نباشد هیچ کس قادر بر شفاعت نیست.(12) کسی که امید و انتظار شفاعت دارد باید اجازه پروردگار را به نحوی فراهم سازد؛ یعنی کارهای خداپسندانه انجام دهد تا به مقام رضایت الهی برسد؛ زیرا امام صادق علیه‏السلام می‏فرمایند: «هر که می‏خواهد از شفاعتِ شفاعت‏کنندگان نزد خداوند بهره‏مند شود، باید در جست‏وجوی رضایت خداوند باشد.»(13)
شفاعت همچنین موجب رابطه معنوی با اولیای الهی می‏شود. کسی که خواهان شفاعت است تلاش می‏کند تا با آنان رابطه داشته باشد، از آنان پیروی کند و کارهای خلاف شأن آنان انجام ندهد.
با توجه به تمام این‏ها، شفاعت یک عامل سازنده و بازدارنده است که می‏تواند از یک فرد مجرم و جنایت‏کار، شخصی صالح و کارامد بسازد.
شفاعت برای این است که روزنه امید را در دل انسان‏ها باز بگذارد، افراد برای اینکه مشمول آن شوند باید کوشش کنند تا کارهای شایسته‏ای از خود نشان دهند؛ زیرا شفاعت ویژه کسانی است که روابط خود را با خدا و اولیای دین حفظ کرده‏اند، نه افرادی که یکسره در گناه بوده، در عمر خود هیچ اطاعتی انجام نداده‏اند، که در این صورت، اینان هرگز مشمول شفاعت نخواهند بود.
اینکه انسان بداند چه در دنیا و چه در قیامت می‏تواند با اولیای الهی ارتباط پیدا کرده، آنان را واسطه درگاه خداوند قرار دهد که آنان برای او طلب آمرزش کنند و به دلیل نزدیکی‏شان با پروردگار بتوانند رحمت او را برای انسان جلب کنند و در قیامت برای نجات از عذاب الهی و یا برای بالا رفتن درجه‏اش، او را شفاعت با اذن خداوند کنند، امید فراوانی در او ایجاد می‏کند و او را به فعالیت و تلاش وامی‏دارد و او را از کسالت، تنبلی و خمودی باز می‏دارد. شفاعت مایه امید است؛ اگر نباشد موجب یأس می‏شود، و ناامیدی باعث دلهره و فشارهای روانی در انسان می‏گردد و اگر شدت یابد به افسردگی منجر می‏شود.
ناامیدی و زیان‏های آن
چنانچه اشاره شد، امید در زندگی انسان، باعث انجام کارهای شایسته و تلاش‏های مفید و پرثمر می‏شود. انسان امیدوار، هم در این دنیا راحت و سالم زندگی می‏کند و هم در آخرت از نعمت‏های فراوان الهی بهره‏مند می‏گردد. در برابر امید، ناامیدی قرار دارد که زیان‏های فراوانی برای فرد و جامعه به دنبال دارد. کسی که به علل گوناگونی همچون تبلیغات دشمن، عجول بودن و فقدان آینده‏نگری، احساس ناتوانی، احساس خود کم‏بینی و مشکلات جسمی، به زندگی در این دنیا امید ندارد، و کسی که از آمرزش پروردگار پس از مردن ناامید است، برنامه‏ای نیز برای بهره‏مندی از آن ندارد، زندگی را هیچ و پوچ می‏داند. او از هم اکنون ناراحت است که چه پیش خواهد آمد، و چه سرنوشتی در انتظار اوست. از این‏رو، به هیچ کار مهمی دست نمی‏زند و هیچ اقدام مثبتی انجام نمی‏دهد و چون امیدی به آینده ندارد، مرتکب جنایات بزرگ و خطرناگ می‏شود. روان‏شناسان برای افسردگی نشانه‏هایی ذکر کرده‏اند که یکی از آن‏ها نومیدی است. فرد افسرده نسبت به آینده بدبین و نومید بوده و بوی بهبودی از اوضاع جهان احساس نمی‏کند.(14) فرد نومید احساساتی همچون تنهایی، وازدگی، غمزدگی و بیروحی دارد که این امر منجر به سرخوردگی بیشتر او می‏شود.(15)
در آیه‏ای خداوند درباره نومیدی به سبب کم‏ظرفیتی انسان می‏فرماید: «وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لیؤوسٌ کَفُورٌ وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاء بَعْدَ ضَرَّاء مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ»(هود: 9ـ10)؛ و اگر از جانب خود رحمتی به انسان بچشانیم، سپس آن را از وی باز گیریم قطعا نومید و ناسپاس خواهد شد؛ و اگر پس از محنتی که به او رسیده است نعمتی به او بچشانیم، حتما خواهد گفت: گرفتاری‏ها از من دور شد. بی‏گمان، او شادمان و فخرفروش (خودستای) است.(16)
افراد کوته‏نظر، که تنها زمان حال خود را دیده، از امور دیگر غافلند، هنگام از دست دادن امکانات و موهبت‏های مادی، از رحمت الهی ناامید شده، تدبیر خداوند را در هستی منکر می‏شوند. چون انسان از نظر روحی و روانی ضعیف است، وقتی خداوند برخی نعمت‏های دنیوی را به او داد، سپس باز ستاند، ناامید شده، تصور نمی‏کند که دیگر آن نعمت‏ها به سویش بازگردند. گویا امکانات مادی را حق مسلّم خود دانسته، خدا را مالک آن‏ها نمی‏شناسد. چنین افرادی پس از گذر از سختی‏ها و دست‏یابی به موهبت‏های دنیوی، به شادمانی بسیار، تکبّر، و فخرفروشی، که صفات نکوهیده‏ای هستند، مبتلا خواهند شد و آنچنان به خود مغرور می‏گردند که تصور می‏کنند همه مشکلات و ناراحتی‏های آن‏ها برطرف شده‏اند، و هرگز باز نخواهند گشت. بدین دلیل، شادی و سرمستی بی‏حساب و فخرفروشی بیجا به حدی سر تا پای آنان را فرا می‏گیرد که از شکر نعمت‏های پروردگار غافل می‏مانند.
این افراط و تفریط بلای بزرگی است که اینان بدان مبتلا شده‏اند؛ زیرا سبب می‏شود اینان هرگز نتوانند در زندگی موضعی متعادل و صحیح داشته باشند؛ گاه مغرور و متکبر و گاه ناامید می‏شوند. از این‏رو، دایم در حال تشویش و دلهره‏اند. فقط افراد با ایمان، که روحی بلند و سینه‏ای گشاده (شرح صدر) دارند و در برابر شداید و حوادث سختِ زندگی صبر را پیشه خود ساخته‏اند و در همه حالات از کارهای شایسته فروگذار نمی‏کنند از این دو حالت افراط و تفریط بیرونند؛ آنان هنگام فراوانی نعمت مغرور نمی‏شوند و خدا را فراموش نمی‏کنند، و هنگام سختی‏ها و مصیبت‏ها از رحمت خدا ناامید نمی‏گردند و به تدبیر او در هستی کافر نمی‏شوند.(17) به همین دلیل، برای اینان آمرزش از گناهان و پاداش بزرگ الهی (بهشت) خواهد بود.
پس راه مبتلا نشدن به یأس دو امر است: 1. صبر و تحمّل مشکلات؛ 2. ایمان به این واقعیت که نعمت‏ها در ید قدرت الهی‏اند؛ به هر کس بخواهد و مصلحت بداند می‏دهد، و از هر کس بخواهد می‏گیرد، و به آنکه گرفته است، می‏تواند بازگرداند.
خداوند در آیاتی چند بشر را از ناامیدی باز داشته است؛ از جمله در آیه 53 سوره زمر می‏فرماید: «قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَی أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ ...»؛ بگو ای بندگان من که بر خویشتن زیاده‏روی روا داشته‏اید، از رحمت خدا نومید مشوید.
به دلیل فراوانی ضرر نومیدی، خداوند با لحنی آکنده از محبت و لطف، آغوش رحمت خویش را باز کرده و فرمان عفو عمومی صادر کرده است؛ می‏فرماید: به بندگان گنه‏کار من بگو: هر اندازه گناه کردید، مبادا از رحمت الهی ناامید شوید، بلکه با توبه کارهای زشت خویش را تدارک کنید. از آیه استفاده می‏شود که ناامیدی از گناهان بزرگ است.
امام صادق علیه‏السلام می‏فرمایند: «... ناامیدی از رحمت خداوند، از بزرگ‏ترین گناهان نزد پروردگار است.»(18)
ناامیدی را خدا گردن زده است
چون گنه مانند طاعت آمده است
کوی نومیدی مرو، امیدهاست  سوی تاریکی مرو، خورشیدهاست.
(مولوی)
حضرت علی علیه‏السلام در ضرر ناامیدی می‏فرماید:
ـ «فقیه (و دین‏شناسِ) کامل کسی است که مردم را از آمرزش و مهربانی خداوند ناامید نسازد و از عذاب ناگهانی ایمن نسازد.»(19)
ـ «... اگر نومیدی بر [دل] چیره شود، تأسّف خوردن آن را از پای درآورد.»(20)
ـ «بزرگ‏ترین بلا [برای انسان] قطع شدن امید است.»(21)
ـ «ناامیدی آدم را از پا در می‏آورد.»(22)
ـ «قرنت الهیبةُ بالخیبةِ؛ ترس با ناامیدی همراه است.»(23)
ـ «تعجب می‏کنم از کسی که [از رحمت خداوند] ناامید است، در صورتی که وسیله رستگاری با اوست که آن استغفار کردن است.»(24)
برخی آیات، قطع امید نسبت به خدا و روز قیامت را منشأ فسادها، تبه‏کاری‏ها، انجام کارهای ناپسند، طغیان و سرکشی و منتهی شدن کار انسان به شقاوت ابدی می‏دانند (یونس: 7 و 8 و 11 و 15 / فرقان: 21).(25)
امید به رحمت خداوند، که قدرت بی انتها دارد، مطابق فطرت انسان است. اما اگر فطرت پوشیده شود ناامیدی به سراغ او می‏آید. یأس از رحمت پروردگار محدود کردن رحمت او و نیز عفو و آمرزش الهی را نادیده گرفتن است؛ چنان‏که امید محرّک انسان به فعالیت و تلاش بود، ناامیدی سبب بازماندن او از عمل و دست کشیدن از جدیّت در کارها و بریدن از بندگی خداست.
از دام‏های بزرگ شیطان این است که در ابتدا بنده را فریب می‏دهد و با گناهان کوچک و بزرگ او را مشغول می‏سازد و چون مدتی بدین صورت با او بازی کرد، اگر باز در او نورانیتی دید که احتمال توبه و بازگشت به سوی حق در او وجود داشت، او را به یأس از رحمت می‏کشاند و به او می‏گوید: از تو گذشته و کار تو اصلاح‏پذیر نیست. این دام بزرگی است که شیطان بر سر راه بندگان گذارده، تا آنان را از درگاه پروردگار روی گردان کند. اگر چنین حالتی برای فردی پیش آمد، ضررهای فراوانی برای خود و دیگران دارد. چنین فردی دنبال فعالیت نمی‏رود و از زندگی دنیا باز می‏ماند، و چون امیدی به زندگی ندارد دچار خمودی و افسردگی می‏شود و همه چیز و همه کس را با دیده زشت و باطل می‏بیند، و چون برای آخرت نیز کار شایسته‏ای انجام نداده است، پس از مرگ، از عذاب الهی در رنج است.
فرد مؤمن دایم بین خوف و رجا (بیم و امید) قرار دارد؛ بدین معنا که او از یک سو، به فقر و نداری خود نگاه می‏کند که سرتا پا نقص و کمبود است، از خود هیچ‏گونه کمال، عزّت و توانایی ندارد و آنچه دارد همه از خداوند است. او از عبادت‏های خود بیم دارد، چه رسد به گناهان و نافرمانی‏هایش از پروردگار؛ و از سوی دیگر، به رحمت گسترده الهی، که تمام عالم را فرا گرفته است، نظر افکنده، امید دارد که این رحمت شامل او نیز می‏شود.(26)
بدین روی، امام صادق علیه‏السلام می‏فرماید: «در سفارشات لقمان به فرزندش امور عجیبی بود؛ عجیب‏ترین آن‏ها اینکه از خداوند آن‏گونه بترس که اگر در درگاه او خوبی‏های جن و انس را آوردی، تو را عذاب می‏کند؛ و به خدا این‏گونه امیدوار باش که اگر گناهان جن و انس را بیاوری تو را می‏آمرزد.» سپس امام فرمودند: «هیچ بنده مؤمنی نیست جز اینکه در دل او دو نور است: نور امید و نور بیم، که اگر هر کدام را وزن کنند بر دیگری نچربد.»(27)
••• پی‏نوشت‏ها
1ـ ر.ک: محمدتقی مصباح، اخلاق در قرآن، تحقیق و نگارش محمدحسین اسکندری، قم، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)، 1376، ج 1، ص 400.
2ـ حتی بیمارانی که مرگ آنان نزدیک است، با امیدِ به آینده می‏توانند روحیه خویش را حفظ کرده، روزها، هفته‏ها و ماه‏ها درد و رنج را به راحتی تحمل کنند. (ر.ک: الیزابت کوبلر، پایان راه (پیرامون مرگ و زندگی)، تهران، رشد، 1379، ص 142 / غلامحسین معتمدی، انسان و مرگ (درآمدی بر مرگ‏شناسی)، تهران، نشر مرکز، 1372، ص 40)
3ـ محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 68.
4ـ نهج البلاغه، ص 663، حکمت 150.
5ـ شوری: 25 / نساء: 145 و 146 / هود: 99 و... .
6ـ ر.ک: ناتانیل براندن، روان‏شناسی حرمت نفس، ترجمه جمال هاشمی، تهران، مترجم، 1376، ص 241.
7ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 6، ص 21، ح 15.
8ـ همان، ج 6، ص 20، ح 10.
9ـ ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج 25، ص 68.
10ـ عبدعلی جمعه حویزی، نور الثقلین، ج 5، ص 424، ح 13 و 14.
11ـ ر.ک: راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص 457.
12ـ «یَوْمَئِذٍ لا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِیَ لَهُ قَوْلاً» (طه:109)؛ در آن روز شفاعت [به کسی] سود نبخشد، مگر کسی را که [خدای] رحمان اجازه دهد و سخنش او را پسند آید. و نیز ر.ک: انبیاء: 28.
13ـ عبدعلی جمعه حویزی، پیشین، ج 5، ص 53، ح 61.
13ـ «... فرد افسرده تقریبا همیشه آینده را با بدبینی و نومیدی زیاد می‏بیند. او معتقد است که اقدامات وی، حتی اگر بتواند از عهده آن‏ها برآید، محکوم به شکست هستند. ... فرد افسرده به تعداد زیادی دلیل برای شکست آینده مجهّز است، و اصلاً دلیلی برای موفقیت نمی‏بیند.» «وقتی از یک بیمار افسرده سؤال می‏شود که چه احساسی دارد، رایج‏ترین صفت‏هایی که به کار می‏برد عبارتند از: غمگین، دمغ، بدبخت، درمانده، ناامید، تنها، ناخشنود، اندوهگین، بی‏ارزش، شرمنده، حقیر، نگران، بی‏مصرف، گناه‏کار.» (دیوید روزنهان و دیگران، روان‏شناسی نابهنجاری آسیب‏شناسی روانی، ترجمه یحیی سیدمحمدی، تهران، ارسباران، 1379، ج 2، ص 11 و 6.)
15ـ ر.ک: غلامحسین معتمدی، پیشین، ص 39.
16ـ شبیه آیه مزبور، آیه 83 سوره اسراء است که خداوند می‏فرماید: «وَ إِذا أَنْعَمْنَا عَلَی الإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَی بِجَانِبِهِ وَ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَؤُوسا»؛ (و چون به انسان نعمت ارزانی داریم، روی می‏گرداند و پهلو تهی می‏کند و چون آسیبی به وی رسد نومید می‏گردد.) فردِ بدبین چون توجیه عقلانی و منطقی صحیحی از رابطه خود با اجتماع و هستی ندارد، حوادث را نسبت به خود به صورت تحمیل می‏نگرد. بنابراین، احساس فشار روانی می‏کند و دچار ناامیدی می‏گردد.
17ـ ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیشین، ج 9، ص 31 / علی‏اکبر هاشمی رفسنجانی و دیگران، تفسیر راهنما، ج 8، ص 30.
18ـ محمدبن یعقوب کلینی، پیشین، ج 2، ص 544، ح 3.
19ـ نهج‏البلاغه، حکمت 90.
20ـ نهج‏البلاغه، حکمت 108.
21ـ آمدی، پیشین، ج 1، ص 180.
22ـ همان، ج 2، ص 81.
23ـ نهج‏البلاغه، حکمت 21.
24ـ آمدی، پیشین، ج 2، ص 36.
25ـ برای تفصیل مطلب رجوع کنید به: محمدتقی مصباح، پیشین، ج 1، ص 402.
26ـ ر.ک: امام خمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، 1380، ص 129.
27ـ محمدبن یعقوب کلینی، پیشین، ج 2، ص 55، ح 1.


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 12:22 عصر


انسان و میل به جاودانگی
روانشناسی انسان
اصلی ترین گرایشهای روانی انسان حبّ ذات و حبّ به کمالات ذات است که به دو شعبه اصلی علم و قدرت منشعب می شود، که یکی حبّ به بقا و ابدیت است و دیگری هم حبّ به ذات.
حبّ بقا لازمه طبیعی حبّ ذات است؛ یعنی وقتی انسان وجود خود را دوست می دارد نه از آن جهت است که یک وجودِ لحظه ای است بلکه وجودش را در زمان بعد هم دوست می دارد و علاقه دارد که این وجود دوام داشته باشد. می توان گفت که طبیعی ترین اثری که بر حبّ ذات مترتب می شود حبّ بقاست و هر انسانی بالفطره این غریزه را دارد.
همان طور که در سایر گرایشها علم و معرفت، نقش اساسی را در تعیین مصداق و تعیین جهت آنها بازی می کرد در این جا نیز همین گونه است؛ یعنی اگر انسان حقیقت خود و حیاتش را به درستی شناخت آن وقت این گرایش هم جهت صحیح خود را پیدا می کند وگرنه دچار اشتباه در مصداق می شود و منشأ انحرافات اخلاقی فراوانی می گردد. اگر انسان فهمید که حقیقت او یک حقیقت غیر مادی است و حیات انسان منحصر به این حیات دنیوی نیست حبّ بقا و خلود، جهت طبیعی و فطری خود را می یابد و علاقه انسان متوجه به زندگی ابدی می شود. ولی اگر این معرفت برایش حاصل نشد و خیال کرد که وجود او همین وجود مادی است و حیات او منحصر به همین حیات دنیاست، آن گرایش فطری، منحرف می شود و در همین مرحله کوتاه از وجود انسان متوقف می گردد. و به دنبالش آثار بسیار نامطلوبی به بار می آید.
علت علاقه انسان به زندگی دنیا علاقه به جاودانگی است، منتها خیال می کند که وجودش همین وجود مادی و زندگی اش نیز همین زندگی دنیوی است لذا می خواهد این زندگی ادامه پیدا کند اگر متوجه شود و یقین پیدا کند که حقیقت زندگی برتر از این حیات مادی است دیگر با آن چشمی که قبلاً به زندگی دنیا می نگریست نمی نگرد و نظرش تغییر می کند.
اصل این گرایشها از نظر اخلاقی نه خوب است و نه بد، اینها لازمه وجود انسان است و در حوزه اخلاق چیزی قرار می گیرد که اختیار و انتخاب انسان در آن نقشی داشته باشد. اصل این میل همین طور است که انسان میل دارد باقی و جاودانی باشد. این میلی است فطری انسان و از نظر اخلاقی نه خوب است و نه بد، زیرا اختیاری نیست. آنچه اختیاری است جهت دادن به این میل و تعیین مصداق برای این میل است و چیزهایی که به دنبالش مترتب می شود.
میل به جاودانگی از نگاه قرآن
در قرآن شریف آیاتی هست که دلالت بر این میل فطری دارد و از این میل برای تربیت انسان استفاده شده است. و روشن است که از این جهت از دیدگاه اسلام چیز نامطلوبی نیست بلکه میل به خلود و جاودانگی را در انسان تأیید می کند و بر اساس این میل، تعالیمی را عرضه کرده و انسان را بر اساس آنها تربیت می کند.
در داستان حضرت آدم(ع) و وسوسه شیطان، شیطان از دو راه آدم را وسوسه کرد: یکی از راه علاقه به قدرت و سلطنت و ملک: «قل هل ادلّک علی شجرة الخلد و ملک لایبلی»1 و دیگری از راه علاقه به خلود: «ما نهیکما ربکما عن هذه الشجرة الاّ ان تکونا ملکین او تکونا من الخالدین»2 این دو آیه از این جهت که مشتمل بر مفهوم «خلود» هستند در این بحث مورد استشهاد واقع می شود؛ یعنی چون حضرت آدم یک میل فطری به خلود داشت ابلیس از این موقعیت سوء استفاده کرد و چنین وانمود کرد که آن خلودی که شما دوست دارید با خوردن این شجره تأمین می شود. و آن مطلوب شما به این وسیله تحقق پیدا می کند. پس پیداست که از آغاز خلقت، حضرت آدم چنین میلی را داشته و این یک میل فطری در نوع انسان است.
در بسیاری از آیات که درصدد تشویق انسان به زندگی آخرت است دنیا را با آخرت مقایسه کرده و می فرماید: زندگی اخروی بقای بیشتری دارد؛ یعنی چون شما دنبال چیزی می گردید که باقی تر باشد باید دنبال آخرت بروید. اگر چنین میلی در انسان وجود نداشت که باقی باشد این بیان فایده ای نمی بخشید. پس معلوم است که در فطرت انسان میل به بقا هست که قرآن درصدد تعیین مصداقش برمی آید.
راجع به این مضمون چندین آیه داریم از جمله این آیه کریمه از سوره نحل: «ما عندکم ینفد و ما عندالله باق»3 یعنی این چیزهایی که در اختیار شماست (از نعمتهای دنیا) فانی شدنی است اما آنچه که نزد خداست بقا دارد. این بیان برای کسی مفید است که فطرتا طالب بقا باشد آن وقت مصداقش را به او نشان می دهند که آن مطلوب تو در آن جاست نه در این جا.
در سوره اعلی می فرماید: «بل تؤثرون الحیوة الدنیا والآخرة خیر و ابقی»4 نوع انسانها قبل از این که تعالیم انبیا به آنها برسد زندگی دنیا را ترجیح می دهند یا اصلاً توجهی به آخرت ندارند یا اگر توجهی هم پیدا می کنند به خاطر انسی که به زندگی دنیا دارند، جاذبه زیادی برایشان ندارد، لذا زندگی دنیا را مقدم می دارند. «بل تؤثرون الحیوة الدنیا» شما ایثار می کنید و انتخاب می کنید زندگی دنیا را در حالی که «والآخرة خیر و ابقی» خیر بودن آخرت مربوط به بحث دیگری است، فعلاً تکیه بحث بر روی کلمه «ابقی» است. قرآن برای این که مردم را از دلبستگی به دنیا باز
علت علاقه انسان به زندگی دنیا علاقه به جاودانگی است، منتها خیال می کند که وجودش همین وجود مادی و زندگی اش نیز همین زندگی دنیوی است لذا می خواهد این زندگی ادامه پیدا کند اگر متوجه شود و یقین پیدا کند که حقیقت زندگی برتر از این حیات مادی است دیگر با آن چشمی که قبلاً به زندگی دنیا می نگریست نمی نگرد و نظرش تغییر می کند.
بدارد می فرماید: آخرت پایدارتر است. این تعلیم هم در جایی مؤثر است که چنین میل طبیعی وجود داشته باشد و انسان بخواهد پایدار باشد تا به او بگویید تو اشتباه می کنی که دنبال دنیا می روی. باید دنبال آخرت بروی که بقائش بیشتر است.
در آیه 131 از سوره طه می فرماید: «و رزق ربک خیر و ابقی» انسان قبل از این که معرفت کامل به ذات مقدس الهی پیدا کند محبّت خدا برای او اصالت ندارد اگر هم محبّتی داشته باشد به خاطر این است که وسیله ای است برای تأمین سایر مطلوبهایش. اما اگر کسی به این حد از معرفت برسد که بفهمد خدای متعال اصالتا خواستنی و دوست داشتنی است وقتی او را با سایر محبوبها و مطلوبها مقایسه می کند می بایست محبت خدا را ترجیح بدهد چون هم کاملتر و هم باقی تر است. انسان به هر چیزی علاقه داشته باشد می خواهد آن محبوبش باقی باشد تا از دیدنش از اُنس با او و ارتباط با او لذت ببرد اگر محبوب لحظه ای و یک ساعتی باشد انسان خیلی داعی ندارد که با او ارتباط پیدا کند و دل به او ببندد «آنچه نپاید، دلبستگی را نشاید» دلبستگی باید به چیزی باشد که پایدار باشد: «والله خیر و ابقی»5 پایدار مطلق خداست. کلمه «ابقی» ما را متوجه می کند که بقا برای انسان مطلوبیت فطری دارد.
در آیه 60 از سوره قصص می فرماید: «و ما عندالله خیر و ابقی افلا تعقلون» آنچه نزد خدا هست پایدارتر است. اگر عقلتان را حاکم قرار دهید. عقل شما قضاوت خواهد کرد که باید دنبال چیزهای باقی تر بروید و آن چه باقی تر است نزد خداست. نظیر این آیه 36 از شوری است: «و ما عندالله خیر و ابقی للذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون». که اشاره به شرطش هم شده که اگر بخواهید به آن چیزی که نزد خدا هست برسید باید ایمان و توکل داشته باشید.
از جمله چیزهایی که می توان برای این مطلب استیناس کرد این است که یکی از اسمایی که خداوند متعال برای روز قیامت در قرآن شریف ذکر فرموده «یوم خلود» است و خود این تسمیه برای این است که مردم را متوجه آن عالم کند و علاقه شان را
به آخرت جلب نماید. در آیه 34 از سوره ق می فرماید: «ادخلوها بسلام ذلک یوم الخلود» روز جاودانگی امروز است. خود این تسمیه این نکته را در بردارد که انسان چون طالب خلود است متوجه شودکه عالم خلود آن جاست نه این عالم.
در آیه 46 از سوره کهف وقتی می خواهد مردم را تشویق به اعمال خیر کند، آنها را به نام «باقیات» می نامد: «والباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر املا».
نظیرش آیه 76 از سوره مریم است: «والباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر مردا».
خداوند متعال در سوره کهف این داستان را نقل می فرماید: دو رفیق ـ یکی مؤمن و موحد و معتقد به آخرت بود و دیگری مشرک و علاقه مند به همین زندگی دنیا ـ با هم گفت و گو می کردند، مشرک می گوید: «ما اظن ان تبید هذه ابدا»6 من گمان نمی کنم که این نعمت هایی که من دارم هرگز از بین برود. بعد رفیقش به او توجه می دهد که اینها قابل بقا نیست، یک وقت می بینی ناگهان همه این نعمتها از بین می رود یا آفت آسمانی به آنها می رسد، یا آب به باغ نمی رسد و این درختها خشک می شود و میوه هایش از دستت می رود. پیداست که هر دو طالب چیزی هستند که باقی باشد و فطرتا علاقه ای به چیزهای بی دوام ندارند منتها در تشخیص مصداق بحث می کنند که آیا همین باغی که در دنیا هست باقی خواهد ماند یا نعمت باقی را
باید در جای دیگری پیدا کرد. پس این داستان هم دلالت می کند بر این که میل فطری انسان به اموری است که بقا داشته باشد. این داستان با آیه44 به پایان می رسد: «هنا لک الولایة لله الحق هو خیر ثوابا و خیر عقبا».
در مقابل این استظهاری که از آیات شریفه شد که انسان میل به ابدیت دارد و این میل هم یک میل صحیحی است و لازم است باشد و قرآن هم نسبت به آن، نظر سویی ندارد بعضی از آیات هست که ممکن است از آنها چنین برداشت شود که قرآن این میل را تحقق نایافتنی می داند؛ یعنی می گوید شما بی جهت دنبال یک شیئی ابدی می گردید، انسان ابدیت ندارد در آیه 34 از سوره انبیاء می فرماید: «و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد افان مت فهم الخالدون» ما قبل از تو هم برای هیچ انسانی ابدیت قرار ندادیم. آیا اگر تو از دنیا بروی آنها ابدی خواهند بود؟ ما برای هیچ کس خلود قرار ندادیم تو هم خواهی مرد آنها هم خواهند مرد: «انک میت و انهم میّتون»7.
با توجه به سیاق آیه روشن می شود که منظور نفی خلود از زندگی دنیاست نه مطلق
در بسیاری از آیات که درصدد تشویق انسان به زندگی آخرت است دنیا را با آخرت مقایسه کرده و می فرماید: زندگی اخروی بقای بیشتری دارد؛ یعنی چون شما دنبال چیزی می گردید که باقی تر باشد باید دنبال آخرت بروید. اگر چنین میلی در انسان وجود نداشت که باقی باشد این بیان فایده ای نمی بخشید. پس معلوم است که در فطرت انسان میل به بقا هست که قرآن درصدد تعیین مصداقش برمی آید.
خلود؛ آن همه آیاتی که درباره خلود دربهشت یا خلود در جهنم هست: «خالدین فیها ابدا»8 اصولاً روز قیامت به نام «یوم الخلود» نامیده شده کافی است که جلوی چنین توهمی را بگیرد.
صورت هدایتِ میل جاودانگی
حال سؤال این است که این میل چگونه باید هدایت شود؟ فراموش نکرده ایم که در همه این امیالی که به عنوان کششها و گرایشهای اصیل انسان مطرح می شود هیچ کدام خود به خود مصداقش را نشان نمی دهد.
انسان می خواهد باقی باشد اما این بقا کجاست؟ و در چه چیزی یافت می شود؟ همه اینها بستگی دارد به این که از علم و معرفت کمک بگیریم. کسانی که عقلشان را به کار بگیرند و معرفت صحیحی نسبت به نفس خود پیدا کنند و از راههای مختلفِ عقلی و نقلی دریابند که حقیقت انسان نابود شدنی نیست و نفس او باقی است و روزی در عالم دیگری باز خواهد گشت و یک معاد و زندگی ابدی خواهد داشت، می توانند از این میل، به نحو مطلوب استفاده کنند و در راه تکامل خود گام بردارند و برای فعالیتهای مثبت و سازنده، انگیزه ای قوی داشته باشند. ولی قبل از این که این معرفت کسب شود اگر انسان در به کارگیری عقلش سستی ورزد و حقیقت خویش را به درستی نشناسد طبعا بقای همین زندگی دنیا برای او مطلوب خواهد بود؛ یعنی آنچه را به اسم حیات می شناسد همین حیات دنیاست و می بیند که انسانها بعد از چندی که در این دنیا زندگی کردند می میرند و خاک می شوند پس نتیجه می گیرد که وجود انسان یک دوران محدودی دارد مثل سایر پدیده هایی که در این عالم به وجود می آیند و پس از چندی از بین می روند. وقتی بینش انسان این گونه باشد آن گرایش در سایه این بینش شکل خاصی پیدا می کند و به دنیا دوستی، دنیاطلبی و کم کم دنیا پرستی مبدل می شود، خواه کسانی باشند که اصلاً ایمان به آخرت نداشته باشند و منکر آخرت باشند و بگویند «ما هی الاّ حیاتنا الدنیا نموت و نحیی»9 یا کسانی باشند که شک داشته باشند. «بل هم فی شک یلعبون»10 «بل ادارک علمهم فی الآخرة بل هم فی شک منها بل هم منها عمون»11 یا بگوید «و ما اظن الساعه قائمه»12 گمان نمی کنم قیامتی در کار باشد.
به هر حال کسانی که ایمان ندارند اعم از این که ایمان به نقیضش داشته باشند یعنی منکر وجود آخرت باشند و یا در حال شک و گمان به سر ببر ند طبعا چنین کسانی علاقه شان فقط به دنیا متوجه خواهد شد و بقایشان همین میل به بقای زندگی مادی می شود.
قرآن کریم از قول اهل کتاب نقل می فرماید که اینها دلشان می خواست هزار سال زندگی کنند: «و لتجدنهم احرص الناس علی حیاة و من الذین اشرکوا یودّ احدهم لو یعمّر الف سنة»13 آرزو می کردند که ای کاش ما هزار سال در دنیا زندگی می کردیم میل به این که زندگی دنیا طول بکشد از یک میل فطری به بقا و ابدیت، نشأت می گیرد، و آن خود به خود بد نیست، انسان باید علاقه به بقا داشته باشد اما آن میل با یک بینش غلط توأم شده که فکر می کند زندگی انسان همین دنیاست، این است که آن میل در این شکل انحرافی ظاهر می شود و ارزش منفی پیدا می کند.
کسانی که ایمان ندارند اعم از این که ایمان به نقیضش داشته باشند یعنی منکر وجود آخرت باشند و یا در حال شک و گمان به سر ببرند طبعا چنین کسانی علاقه شان فقط به دنیا متوجه خواهد شد و بقایشان همین میل به بقای زندگی مادی می شود.
پس علت این انحراف که هیچ گاه دلشان نمی خواهد از این عالم بروند و از مرگ می ترسند همین است که اعتقاد آن چنانی به زندگی آخرت ندارند.
امروز هم یکی از مسائلی که در همه دنیا مطرح است و در فلسفه ها و مذاهب مختلف درباره آن زیاد بحث می کنند همین مسأله ترس از مرگ است. اگر آدمی بخواهد راحت زندگی کند باید ترس از مرگ از او برداشته شود که این هم نشدنی است. پس چه باید کرد؟ بسیاری از کسانی که مبتلا به امراض روانی می شوند در اثر همین ترس از مرگ است.این است که روان شناسان روی این مسأله خیلی کار می کنند که چگونه می توان این ترس از مرگ را از بشر برداشت تا بتواند راحت زندگی کند. و بالاخره فکرشان به این جا رسیده که باید آرام آرام به فرد قبولاند که این واقعیتی است و باید آن را پذیرفت.
این است که روان شناسان سعی می کنند که کودکان از اول طوری تربیت شوند که واقعیات را آن طور که هست درک کنند و بپذیرند. جمله معروفی است از مربیان و روان شناسانی که این مشی را دارند که «خودت را آن طور که هستی بپذیر» انسان باید واقعیات را قبول کند و فکر چیزهای نشدنی نباشد. و از جمله این که آدمی بخواهد نمیرد، این شدنی نیست و باید خیالش را از سر بیرون کند.
غرض این است که مسأله ترس از مرگ یک مسأله عظیمی است و نقش بزرگی در زندگی انسان دارد و موجب ناراحتی افراد می شود، کسانی که سرگرم زندگی هستند آن چنان به خوردن و آشامیدن مشغولند که ممکن است یاد فردا
را هم نکنند ولی کسانی که مقداری هشیارند و توجه می کنند که بالاخره مرگی در کار هست این فکر آزارشان می دهد و ناراحتشان می کند و یکی از عواملی که پوچ گراها را به این مسلک می کشاند همین فکر مرگ است که بالاخره ما این همه در دنیا تلاش بکنیم آخرش خواهیم مرد و هیچ خواهیم شد پس چرا ما خودمان را به زحمت بیندازیم؟ گاهی خودکشی می کنند و گاهی به مواد مخدر و سکرآور پناه می برند و گاهی دست به رفتارهای انحرافی و نامعقول می زنند.
پس اگر ما حقیقت انسان را درست شناختیم و فهمیدیم که حیات انسان منحصر به همین دنیا نیست بلکه اصلاً این حیات را نسبت به حیات آخرت نمی توان زندگی نامید و اولی است که کسی این زندگی را مرگ بنامد چنان که قرآن می فرماید: کسانی که در روز قیامت اندوخته ای ندارند و اعمالی انجام نداده اند که از آن استفاده کنند می گویند: «یا لیتنی قدّمت لحیوتی»14 ای کاش برای حیاتم چیزی پیش فرستاده بودم آن وقت می فهمد که آنچه در دنیا به نام حیات می نامید حیات نبود و نیز می فرماید: «انّ الدار الآخرة لهی الحیوان»15 لام تأکید و هی که ضمیر فصل است، و خبر که الف و لام دارد دلالت بر حصر می کند اصلا زندگی منحصر است به زندگی آخرت، زندگی واقعی آخرت است اگر آدمی چنین بینشی پیدا کند آن وقت علاقه به خلود و ابدیت جای خودش را پیدا می کند و انسان
روان شناسان سعی می کنند که کودکان از اول طوری تربیت شوند که واقعیات را آن طور که هست درک کنند و بپذیرند. جمله معروفی است از مربیان و روان شناسانی که این مشی را دارند که «خودت را آن طور که هستی بپذیر».
می فهمد این علاقه پوچی نیست و چنین واقعیتی هست و باید دنبالش رفت و آن را یافت. پس علت انحرافی که در این زمینه پیدا می شود از نقص شناخت و معرفت سرچشمه می گیرد که نمی فهمد که زندگی واقعی چیست. نه این که میل به زندگی ابدی داشتن چیز بدی باشد.
چگونگی زندگی در این دنیا
در این جا مسأله دیگری مطرح می شود و آن این که: حالا که فهمیدیم زندگی حقیقی انسان زندگی ابدی است و بقا و خلود در آن جا میسر است پس باید نسبت به زندگی دنیا چه بینشی داشته باشیم؟ آیا باید مایل باشیم هرچه زودتر بمیریم تا به آن عالم برسیم یا باید موضع دیگری داشته باشیم؟ چه بسا از ظاهر بعضی از آیات قرآن، فهمیده شود که خوب است آدمی طالب مرگ باشد مانند آیاتی که خطاب به یهود می فرماید:
«قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انّکم اولیاء لله من دون النّاس فتمنّوا الموت ان کنتم صادقین»16 اگر شما خودتان را اولیای خدا می دانید پس آرزوی مرگ بکنید، زیرا عالم آخرت عالم ملاقات با خداست و هر محبّی دوست دارد محبوبش را ملاقات کند. شما هم اگر اولیا و دوست خدایید باید علاقه مند به لقای او باشید لقای او که در این جا میسر نیست پس باید آرزوی مرگ کنید تا بعد از مرگ او را ملاقات نمایید.
نظیر این آیه در سوره بقره هم هست و مفادش این است که قرآن علمای اهل کتاب و به خصوص یهود را تکذیب می فرماید چون ادعای دروغی می کردند و خود را دوست خدا قلمداد می کردند و علامت دروغشان همین است که هیچ وقت آرزوی مرگ نمی کردند بلکه دلشان می خواست هزار سال در این دنیا زندگی کنند.
آیا می توان از این آیات نتیجه گرفت که هر کس بینش صحیحی دارد و علاقه به آخرت و خدا دارد پس باید زودتر بمیرد و دست کم از مرگ، جلوگیری نکند و مثلاً به معالجه امراضش نپردازد تا بمیرد؟ می دانیم چنین برداشتی صحیح نیست. درست است که انسان باید طالب آخرت باشد اما معرفت دیگری هم باید پیدا کند و آن این است که برای چه هدفی در این جهان آفریده شده است؟ و رابطه این زندگی با آن زندگی چیست؟
اگر کسی این را شناخت که عالم دنیا مقدمه آخرت است و باید سعادت آخرت را با اعمال دنیا به دست آورد و همین لحظات کوتاهی که در این عالم در اختیار ماست کلید یافتن گنجهای اخروی و ابدی است آن وقت به جای این که نسبت به زندگی دنیا دشمنی داشته باشد نسبت به آن
علاقه مند هم خواهد بود و برای این که هر چه در این جا بیشتر باشد بیشتر می تواند تکامل پیدا کند، اعمال صالح بیشتر انجام دهد و در نتیجه به مقامات بالاتری در آخرت نایل شود. آن دسته از روایات یا ادعیه ای که از ائمه ـ علیهم السلام ـ رسیده که دعا می کردند که: «خدایا عمر ما را طولانی کن» به خاطر این است که ایشان می دانستند که زندگی دنیا وسیله ای است برای سعادت آخرت. باید انسان در این جا باشد و کار بکند تا سعادت آخرت را به دست آورد نه این که دنیا چیز لغو و بیهوده ای است. باید بدانیم که این زندگی راهی است که باید آن را بپیماییم و وسیله ای است که باید از آن استفاده کنیم تا به مطلوب خود در عالم ابدی نایل شویم، وگرنه آن ابدیت ممکن است توأم با عذاب ابدی باشد و چنین ابدیتی از فنا بدتر است.
مشرکان و کسانی که در جهنم هستند از فرط عذاب به مالک جهنم پیشنهاد می کنند که : «و قالوا یا مالک لیقض علینا ربّک»17 بگو خدا ما را مرگ دهد. جواب می شنوند که هیهات، شما تا ابد این جا خواهید بود. پس ما که در این دنیا از نعمت حیات بهره مندیم باید بفهمیم که این نعمت برای چیست و چه نقشی دارد. اگر این را درک کردیم، و به آخرت هم ایمان آوردیم و رابطه دنیا و آخرت را هم فهمیدیم که این جا باید کاشت و آن جا درو کرد: «الدّنیا مزرعة الآخرة»18 آن وقت آدمی می خواهد که این زندگی اش هم طولانی تر باشد تا بیشتر بتواند کار بکند و نتایج بیشتری از عمرش ببرد.
با توجه به این نکته آن سؤال قبلی زنده می شود که پس این که می فرماید: اولیای خدا باید تمنای مرگ داشته باشند،
یا این که امیرالمؤمنین ـ سلام الله علیه ـ می فرماید: «والله لابن ابی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امّه»19 برای چیست؟ و چرا اولیای خدا دوست می داشتند که از این دنیا بروند تا به لقای محبوبشان برسند؟
جواب این است که مطلوبیت آخرت و تمنّای مرگ از این جهت است که ایشان را به مطلوب و محبوبشان می رساند ولی منافات ندارد که از جهت دیگری بقای این عالم را بخواهند بالعرض؛ یعنی چون وسیله ای است برای این که لقای آن جا پربارتر شود.
اگر شخص گرسنه ای بداند که در فلان مکان سفره ای انداخته اند و نان و پنیری مهیاست از آن جهتی که گرسنه است دوست دارد که به آن جا برسد و از آن نعمتها استفاده کند، ولی اگر بداند که با تحمل اندکی گرسنگی و تشنگی به غذای مطلوبتری خواهد رسید همین شخصی که علاقه دارد هرچه زودتر به سفره غذا برسد بالعرض نرسیدن هم برای او مطلوب است؛ یعنی برای این که به لذت بیشتری برسد می خواهد که این عطش را تحمل کند تا لحظه ای بعد به غذای مطلوب تری برسد، علاقه انسان به مطلوبهای اخروی هم همین طور است طبعا می خواهد زودتر به آن برسد راهش هم مرگ است باید از این عالم برود تا به آن جا برسد. پس مطلوب بالاصاله نعمتهای اخروی، کرامتهای الهی، رضای الهی و لقای الهی است از این جهت تمنّای مرگ می کند، ای کاش زودتر می رفتم و به آن جا می رسیدم، ولی اگر توجه داشته باشد که آن مطلوب و محبوب او می خواهد که وقتی می رود به آن جا با دست پر برود و آمادگی بیشتر برای استفاده
اگر کسی این را شناخت که عالم دنیا مقدمه آخرت است و باید سعادت آخرت را با اعمال دنیا به دست آورد و همین لحظات کوتاهی که در این عالم در اختیار ماست کلید یافتن گنجهای اخروی و ابدی است آن وقت به جای این که نسبت به زندگی دنیا دشمنی داشته باشد نسبت به آن علاقه مند هم خواهد بود.
از کرامتها و نعمتهای او کسب کرده باشد با این که دوری او برایش سخت است اما چون او دوست دارد که بیشتر در این جا باشد تا لیاقت و استعداد بیشتر کسب کند برای او ماندن در این جا هم مطلوب خواهد شد. پس مؤمنین از آن جهتی که می دانند زندگی باقی و حیات ابدی آن جاست و نعمتهای باقی در آن جاست اصالتا طالب آن زندگی هستند و چون راهش را مرگ می بینند علاقه مند هستند که زود از این عالم بروند؛ یعنی به این عالم از آن جهتی که دارای نعمتهای گذرا و فانی است دلبستگی ندارند، دلبستگی شان به عالم ابدی و باقی است ولی وقتی توجه می کنند به این که اگر این جا بیشتر بمانند می توانند از نعمتهای بیشتری در آن جا استفاده کنند و به مرتبه بالاتری از رضای محبوبشان نایل شوند آن وقت ماندن در این جا بالعرض برایشان مطلوب خواهد بود. و لذا در آن دعای حضرت سجاد(ع) هست: «خدایا اگر زندگی من مرتع شیطان شد زود جان مرا بگیر.» یعنی این زندگی مادامی برایم مطلوب است که بتواند کمکی به سعادت آن زندگی کند اما اگر موجب عقب گرد من بشود و باعث این بشود که بار من سنگین بشود و در آن جا از بعضی کرامات، محروم شوم چه بهتر که زودتر از این جا بروم پس تمنای مرگ برای اولیای خدا صحیح است، چون به لقای محبوبشان می رسند ولی ماندن در این زندگی هم برای ایشان مطلوب است تا موقع لقا به کرامتهای بیشتری نایل شوند. کسانی که اهل محبتند توجهشان فقط به این است که ببینند محبوبشان چه می خواهد، چون می دانند که خدای متعال ایشان را در این عالم آفریده و اراده تکوینی الهی بر این قرار گرفته که در این عالم زنده بمانند تا هنگامی که اجل محتومشان فرا رسد، چون اراده خداست زندگی این جا را دوست می دارند و چون او می خواهد که این جا بیشتر عمل صالح انجام دهند ماندن در این جا را ترجیح می دهند.
والسلام علیکم و رحمة الله
________________________________________
1 ) طه (20) آیه120.
13 ) بقره (2) آیه96.
15 ) عنکبوت (29) آیه64.
10 ) دخان (44) آیه9.
19 ) نهج البلاغه، خطبه 5.
18 ) کنوز الحقایق، باب دال.
16 ) جمعه (62) آیه6.
17 ) زخرف (43) آیه77.
14 ) حجر (89) آیه24.
12 ) کهف (18) آیه36.
11 ) نمل (27) آیه66.
2 ) اعراف (7) آیه20.
3 ) نحل (16) آیه96.
4 ) اعلی (87) آیه 17ـ16.
5 ) طه (20) آیه 73.
6 ) کهف (18) آیه 35.
7 ) زمر (39) آیه30.
8 ) نساء (4) آیه122 و 169 و... .
9 ) جاثیه (45) آیه24.


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 12:22 عصر


اندیشه، بینش و جوانی
گروه های سنی
«و قالوا لَوْ کُنّا نَسمعُ أو نَعقلُ ما کُنّا فی أصحابِ السّعیر؛(1)
و (دوزخیان) گفتند: اگر حرف شنو بودیم یا می اندیشیدیم، هم اکنون از اهل آتش نبودیم.
بروز و ظهور فرآورده های جدید هنری و توسعه رسانه های تبلیغاتی و پیچیدگی مسائل ارتباطی و تنوع خواسته ها و نیازهای جوانان و حجم گسترده برنامه های خبری و نیز تجارت جهانی محصولات فرهنگی، اکنون رفتار، ویژگی ها و نیازهای جوانان عصر ما را به شکلی مشخص، نسبت به گذشته، متفاوت ساخته است. درگذشته مواد تخدیر کننده فقط در هنگام بیماری و برای درمان به کار می رفت، در حالی که امروزه بسیاری از جوانان از آن برای سرپوش گذاردن بر آلام و دردهای درونی و برای بی حس کردن خود استفاده می کنند. در گذشته کوچک ترها از بزرگ ترها حساب می بردند و بزرگی و کوچکی مطرح بود؛ اما الان جوانان ما هیچ تفاوتی بین خود و بزرگ سالان نمی بینند. آن وقت ها جوانان در کنار خانواده ها احساس آرامش و امنیت می کردند، در حالی که امروزه به خاطر مشکلات زیادی که برای خانواده به وجود آمده است و نیز نبود زبان و درک مشترک، چنین احساسی را ندارند. درگذشته دسترستی جوانان به مواد تخدیری و محصولات مبتذل فرهنگی با کندی و دشواری صورت می گرفت و متضمن گذشت از موانع مختلف و پیمودن مراحل بسیاری بود و فساد در جاهای ناپیدایی انجام می گرفت؛ امّا امروزه به راحتی عوامل فساد در همه جا حتی در کوچه و خانه و بازار، دست به دست می چرخد و در عرض چند لحظه جوانان عزیز ما را گرفتار و از درس و کار و خانواده بیزار می کند. متأسفانه این، روند تهاجم فرهنگی در جامعه امروز ما و بلکه در همه جهان معاصر است.
تنها کاری که جوانان ما برای مقابله با این تهاجم می توانند بکنند، مجهز کردن خودشان به سلاح ایمان و تفکّر است. حتی ایمان هم زمانی برای آنان سودمند است که همگام و همراه با تعقّل و تفکّر منطقی باشد. بنابراین، جوانان ما زمانی می توانند به مبارزه با مشکلات و دشواری ها و از جمله تهاجم فرهنگی بروند که خودشان را مجهز به سلاح استدلال و تعقّل و تفکّر منطقی کرده باشند. امام علی(ع) می فرماید:
لا یُستَعانُ عَلَی الدّهْرِ إلّا بالعقلِ.(2)
بر زمان، پیروز نمی توان شد، مگر با تعقّل و تفکّر.
هیجانات جوان
منشأ بیشتر عصبانیت ها، نارضایتی ها و هیجانات جوانان، طرز تفکر و نحوه بینش و نگرش آنها در برخورد با مسائل و رویدادهاست.
وقتی به هیجانات و عصبانیت ها و برانگیختگی های خود در مواجهه با رویدادها و حوادث در طول روز بیندیشیم و عاقلانه درباره آنها به تفکر بنشینیم، می بینیم که به شرط برخورد صحیح و درست با آنها، می توانیم از تجارب و حوادث به نحو خوبی بهره برداری کنیم. رویدادها و اتفاقات ناخوشایند (مثل طرد شدن از طرف دیگران، شکست خوردن، موفق نشدن در کارها و روبه رو شدن با دشواری ها) که معمولا موجب تأسف و ناراحتی ما می شوند، اگر عاقلانه درباره آنها بیندیشیم و آنها را درست علّت یابی کنیم، نه تنها سبب عصبانیت ما نمی شوند، بلکه موجب رشد و بالندگی در برخورد با مسائل و یافتن مهارت در حل مسئله نیز خواهند شد. در نتیجه، با روحیه ای شاد و حالتی نشاطانگیز، با شوق تمام، به فعالیت روزانه خود می پردازیم و به صورتی روزافزون در کارها روندی موفقیت آمیز و پویا و حالتی شوق آمیز خواهیم داشت:
أصلُ العقلِ الفکرُ و ثَمَرتُه السّلامة؛(3)
ریشه و اساس عقل، اندیشیدن است و نتیجه اش آرامش روانی است.
تعقل و تفکر در مسائل جاری زندگی، به جوان کمک می کند تا خود را از شرّ هیجانات و احساسات آنی و عصبانیت های لحظه ای و زودگذر برهانَد و از وحشت و خشم آزار دهنده و پریشانی های نگران کننده و دائمی و مستمر خلاص کند؛ زیرا با تفکر، نقاط مبهم و پنهان امور و حوادث، روشن و قابل تحلیل می گردد:
بِالفکْر تَنْجَلی غَیاهِبُ الأمور؛(4)
در نتیجه تفکّر، پنهانی های کارها آشکارا می شود.
از آن جا که دیدگاه و طرز بینش و تلقّی هر انسانی نسبت به مسائل و رویدادها و موضوعات، موجب احساسات و هیجانات و بعضی اوقات هم عصبانیت های شدید در اوست، هرچه بینش و اندیشه و نگرش فردی متعادل تر، منطقی تر، روشن تر و حتی منصفانه تر(5) شود، هیجانات نامناسب و عصبانیت های نابهنجار و کُنش های نامتعادل وی نیز بیشتر کاهش می یابد و رفتار وی طبیعی تر، متعادل تر و منطقی تر خواهد شد.
ساز و کار درون
اگر جوان در عمق وجود و وجدان و فطرت خویش خوب بنگرد، درخواهد یافت که معمولا پذیرش استدلال های منطقی و آگاهی یافتن از علّت کارها و انصاف دادن در برخوردها و واقع بینی و واقع اندیشی در موضوعات، او را در تشخیص درست و ارزیابی صحیح از امور و حوادث، بسیار کمک می کند. مهم، فهم صحیح و همه جانبه مسائل و دریافت درست موضوعات است و تعقّل و تفکّر درباره علّت حوادث و رویدادها و عوارض جنبی و عواقب آنها مانع بروز هیجانات افراطی، عصبانیت های نابه جا و یا رفتارهای نامناسب جنسی می شود؛ چرا که اندکی اندیشیدن پیش از هر کار، خود به خود، انسان را به طرف کارهای درست و شایسته و انجام دادن آنها به پیش می برد:
التفکّرُ یَدعوا إلی البِرّ والعملِ بِهِ.(6)
تفکر، انسان را به سوی نیکی و نیک رفتاری فرا می خواند.
دیدگاه ها و قضاوت های یک جانبه و یک بُعدی جوان درباره رفتار دیگران (رفتاری که مورد نقد و ارزیابی قرار نگرفته) و همچنین داشتن انتظارات ثابت و کلیشه ای از افراد (به علت کم تجربگی) و حتمی دانستن بایدها و نبایدهای سلیقه ایِ خود درباره رفتار دیگر انسان ها و داشتن توقعات زورمدارانه از دیگران (بدون مشورت با آنان و یا نظرخواهی از آنان) و نیز نداشتن روحیه انعطاف پذیری، ریشه و اساس بروز هیجانات افراطی و عصبانیت ها و عکس العمل های نابهنجار و احیانا رفتار نامعقولانه جوان را تشکیل می دهند.
برخی احساسات و هیجانات، با اهداف و مقاصد ما هماهنگی دارند و موجب نشاط و افزایش انگیزه ما در کارها می شوند، به طوری که کمک می کنند تا با تلاش، به اهداف و مقاصد ارزشمند خود دست یابیم. این گونه احساسات و عواطف را «هیجانات مثبت» نام می نهند.
گاهی احساسات و هیجاناتی ظهور می یابند که مانع دستیابی ما به اهداف و مقاصد ارزشمند می شوند؛ یعنی بروز آنها همراه با حالت افسردگی، عصبانیت، نارضایتی، تأسف و فشار و خشونت است که عملا انسان را از رسیدن به اهداف و مقاصد متعالی باز می دارند. این گونه هیجانات را «هیجانات منفی» نام نهاده اند.
منشأ هیجانات
حال ببینیم که: منشأ این هیجانات و احساسات و عصبانیت ها در کجاست؟
بینش و افکار عاقلانه منجر به احساسات و هیجانات مناسب و متعادل می شود و در مقابل، بینش و افکار غیرعاقلانه و نادرست و غیرواقعی موجب احساسات و هیجانات نامناسب و افراطی. به طور کلی بینش و نگرش جوان در برخورد با مسائل و رویدادها موجب بروز هیجانات و احساسات مناسب و یا نامناسب در روح و رفتار وی است؛ چرا که نگرش ها و بینش های انسان، معمولا پایه و اساس ارزیابی ها و قضاوت های او را در ارتباط با خود و دیگران تشکیل می دهند. نگرش ها در برخورد با مسائل و اتفاقات، دائما واکنش های هیجانی و احساسات جدیدی را خلق می کنند.
اگر ارزیابی های ما همواره منفی بوده و از سوءظنْ سرچشمه گرفته باشد، هیجانات و احساسات ما منفی و عصبی خواهد بود که به طبع، موجب افسردگی، اضطراب، نگرانی و بی رغبتی است و کسالت در انجام دادن کارها و تکالیف را به دنبال خواهد داشت که در نتیجه منجر به رفتار غیر عاقلانه و نامناسب می شود.
اگر ارزیابی و قضاوت ما مثبت بوده و از حسن ظنْ سرچشمه گرفته باشد و با تحقیق و اطلاع و اندیشه منصفانه صورت پذیرد، هیجانات و احساسات مثبت و خوبی را درپی خواهد داشت. در نتیجه، با صبر و حوصله و عشق و علاقه و دل گرمی، به کار و فعالیت می پردازیم و تکالیف خود را با شور و نشاط تمام انجام می دهیم که این، طبعا منجر به رفتاری عاقلانه و متعادل خواهد شد.
تفکر عاقلانه جوان، سبب تعدیل هیجانات، آرامش روان و حفظ ارزش های شخصیتیِ وی می شود و او را برای یک زندگی سعادتمند و با نشاط و شاد، آماده می سازد.
بینش عاقلانه
مشخصه های بینش عاقلانه در برخورد با مسائل و رویدادها، به قرار زیر است:
1. بر واقعیات و حقایق عینی استوار است، نه بر اساس گفته های مجهول و توهمات نامعلوم؛
2. مقاصد و اهداف خود را شفاف و صریح و بدون ابهام بیان می کند؛
3. با بردباری و صبر و حوصله تصمیم گیری می کند؛
4. نسبت به افراد و مسائل، بدبین نیست و از اطلاعات واقعی برخوردار است؛
5. در عکس العمل ها آرامش دارد و در کار و تصمیم گیری عجول نیست؛
6. با واقع بینی، تعارضات و آشفتگی های درونی را به حد اقل می رسانَد؛
7. به خاطر تفکر و تعقل و تأمّل در کارها، در حلّ مسائل، مهارت دارد.
بینش غیر عاقلانه
مشخصه های بینش غیرعاقلانه در برخورد با مسائل و رویدادها، بدین شرح است:
1. از نوعی نگاه زورمدارانه و غیرقابل انعطاف، تبعیت می کند؛
2. هیچ گونه نظر و سلیقه ای را نمی پذیرد و با دید منفی و سوءظن به همه افراد و وقایع، نگاه می کند؛
3. بدون محاسبه و تفکر، و عجولانه اقدام می کند؛
4. از باورهای خرافی، مستبدّانه، نامعقول و تعصب آمیز سرچشمه می گیرد؛
5. مدام از خود و دیگران، ارزیابی و انتقاد نادرست دارد؛
6. پیش داوری های سطحی و ناآگاهانه دارد؛
7. اهداف و مقاصد خود را مبهم و پیچیده بیان می کند.
تفکر عاقلانه و منطقی سبب خواهد شد که فرد، با قدرت و نشاط تمام، اقدام به فعالیت نماید و در کارها و فعالیت های خود، پشتکار داشته باشد.
منطقی برای رفتار
معمولا ما در مواجهه با رویدادها و حوادث و اتفاقات، از خود، عکس العمل ها و رفتارهایی نشان می دهیم که ناشی از جریان تفکر و استدلالی است که در ذهن ما صورت می پذیرد و به طور خودآگاه یا ناخودآگاه، همراه با یک ارزیابی از واقعه است. اگر خوب دقت کنیم، می بینیم که در این قضاوت، یک «مقدّمه» (صُغرا) یک «مؤخّره» (کُبرا) و یک «نتیجه» نهفته است. در حقیقت، تصدیق یا عدم تصدیق هر موضوعی، با تشکیل یک قیاس در ذهن، صورت می پذیرد. حوادث و رویدادها و اتفاقات در ذهن ما یا موجب شادمانی ما می شوند و یا موجب افسردگی، دل سردی و بی علاقگی ما نسبت به کارها و انجام دادن وظایف. با توجه به بینش و تلقّی ما در برخورد با واقعه، حد اقل دو برداشت در ذهن ما می تواند ایجاد شود. مثلا اگر در انجام دادن کاری که با شکست روبه رو شویم، ممکن است دو نوع برداشت داشته باشیم که هر کدام، بستگی به طرز نگرش و تلقی ما از واقعه دارد: یا این که بگوییم: «شکست خوردم. خیلی بد شد. دیگر خراب شد. هر کس شکست بخورد، پیروز نخواهد شد. من هم نمی توانم پیروز شوم. پس من دیگر به درد نمی خورم». یا این که بگوییم: «شکست خوردم. خیلی بد شد؛ ولی هر کس شکست بخورد، می تواند پیروز شود؛ زیرا شکست، می تواند مقدمه پیروزی باشد و هر کاری ممکن است منجر به شکست یا پیروزی شود. پس من می توانم پیروز شوم؛ زیرا امکان جبران هست. من می توانم با تلاش و پشتکار در کار، موفق شوم».
در حقیقت در برابر یک واقعه، باتوجه به نگرش فرد، ممکن است دو تلقی و تفکر در ذهن، شکل بگیرد و در نتیجه موجب بروز دو نوع رفتار و عکس العمل متفاوت بشود، که این امر، بستگی به محاوره ای که ما به طور خودآگاه و یا ناخودآگاه در ذهن خودمان در برخورد با واقعه انجام می دهیم دارد. ما در حقیقت، دو نوع استدلال انجام می دهیم که منجر به دو نوع رفتار می شود. حال، کدام استدلالْ صحیح است؟ و کدام منجر به رفتار درست و عاقلانه می شود؟ طبعا استدلال و قیاسی که از تفکر و اندیشه صحیح برخوردار باشد.
همه ما اگر خوب بیندیشیم، خوب هم استدلال می کنیم و اگر دقت، تفکر و اندیشه صحیح در کارهای روزانه ما نباشد، منجر به تفکر غیرعاقلانه و در نتیجه رفتار غیر عاقلانه خواهد شد و این امر، زندگی را برایمان بسیار دشوار و ناگوار می کند. به همین دلیل است که قرآن می فرماید:
ویَجعَلُ الرّجسَ عَلَی الّذینَ لا یعقلون.(7)
و پلیدی و ناگواری از آنِ کسی است، که (در زندگی) نمی اندیشد.
جوان باید بداند که هیجانات افراطی و
عصبانیت های شدید و عکس العمل های نابهنجار، ریشه در بینش و طرز تلقّی او از هر واقعه و حادثه ای دارد. چنین رفتارهایی معمولا در اثر عدم تفکر صحیح و منطقی حاصل می شوند و از نظر روانی آثار و مشخّصه هایی همچون: افسردگی، اضطراب، خشم، احساس ناامنی، احساس گناه، احساس ترس، احساس گرسنگی و... دارند.
اگر ما بینش و طرز تفکر خود را اصلاح کنیم و در برخورد با مسائل و رویدادها و به هنگام بروز هیجانات و احساسات، راه و روش منطقی و تفکر عاقلانه را در پیش بگیریم، دچار رفتار نامتعادل و نابهنجار نخواهیم شد و اگر به محض بروز علائم این هیجانات، به تفکر و تعقل منطقی بپردازیم، شیوه برخورد صحیح را از ناصحیح، تشخیص خواهیم داد و تنها در این صورت است که راه و روش دین را پیموده ایم و در زندگی موفق خواهیم شد؛ زیرا: تمام خوبی ها و ارزش ها فقط با تفکر و تعقل به دست می آیند و کسی که (در زندگی) تفکر نمی کند، هیچ دینی ندارد: اِنّما یُدرِکُ الخَیر کُله بِالعَقلِ، وَلا دینَ لِمَن لا عَقْلَ لَه.(8)
حکمت وجودی احساسات و هیجانات
خداوند متعال، احساسات و عواطف و هیجانات را از روی حکمت در انسان قرار داده است، به طوری که اگر اینها نبودند، ما در صدد جلوگیری از خطرات و حوادث برنمی آمدیم؛ چرا که ترس، اضطراب، گرسنگی و... باعث جلوگیری از خطر و دفع آن و ادامه حیات و سلامتی در زندگی خواهند شد.
ندامت، آزردگی، برانگیختگی، خشم، ناکامی، ناامیدی و... عارضه هایی هستند که برای جلوگیری از خطر و برای این که صدمه ای به انسان وارد نشود، در وجود انسان قرار داده شده اند؛ امّا اگر به طور عاقلانه و منطقی با آنها برخورد نکنیم، سلامتی جسمی و روانی ما در معرض خطر واقع می شود.
جوان باید بداند که تسلط همیشگی این حالت ها بر روح و رفتار او، سبب اختلال جسمی و روانی در او می شود.
تفکّر صحیح، رفتار صحیح
مهم ترین راه حل در هر مسئله و یا اتفاقی که برای جوان پدید می آید، تفکر و تعقل صحیح است که خود به خود، موجب به دست آوردن مهارت در حل مسئله خواهد شد:
التفکرُ یَدعوا الی البِرّ و العملِ بِهِ.(9)
تفکر، انسان را به سوی نیکی و عمل کردن به آن، فرامی خوانَد.
تفکر و تعقل عاقلانه به جوانان کمک می کند تا احساسات خود را صادقانه تر و صمیمی تر ابراز کنند و با هیجانات نیز، برخوردی سازنده تر داشته باشند. تجارب هیجانی خوب است، ولی هیجان زدگیِ منفی و مخرّب و مبالغه آمیزِ جوان، به نشاط و شادکامی او لطمه می زند.
جایگاه تفکر منطقی
دیدگاه تفکر عاقلانه به «کرامت نفس» انسان تأکید دارد و ارزشمند بودن انسان را در گرو تعقل و تفکر و منطقی فکرکردن می داند و بس. جوان مؤمن، در بینش خود، بین «خوب بودن» یا «بد بودنِ» احساسات و عملکردها با «خوب بودن» یا «بد بودن» شخصیت خود، فرق می گذارد. گاه ممکن است انسان، احساسات و عملکردهای بدی داشته باشد؛ ولی این دلیل نمی شود که فرد فکر کند که آدم بدی است؛ چرا که می تواند جبران کند و خود را با تلاش و کوشش، از مهلکه هیجان زدگی و عملکرد بد نجات دهد.
بنابراین، تفکر و تعقل منطقی - که بسیار در قرآن به آن تأکید شده است - به ما کمک می کند که هر تصور و تفکری که درباره خود و دیگران داریم، عاقلانه، منطقی و همه جانبه باشد و از ارزیابی غلط و مقایسه های نابه جا و غیرعلمی درباره خود و دیگران پرهیز کنیم؛ با عینک خوش بینی به همه نگاه کنیم و همه را مخلوق خوب خدا بدانیم و بپذیریم که نباید به خاطر «داشتن» یا «نداشتنِ» امکانات یا توانایی ها و یا ضعف ها و کمبودها و یا گفتارها و رفتارهای مختلف، خود یا دیگران را دائم سرزنش کرد. باید عاقلانه و آرام و با تدبیر، اشکال ها، ضعف ها و نقص ها را برطرف کرد. باید ابتدا احساسات و هیجانات خود را صادقانه بپذیریم و سپس فکر کنیم و علاقه مند شویم و کنجکاوی کنیم و علت هر رفتار و حادثه را کشف کنیم، تا برخوردی منطقی و مناسب با آن داشته باشیم. اگر کسی توی خیابان به ما تنه محکمی زد، بلافاصله به او پرخاش نکنیم. احتمال این را بدهیم که او ممکن است دنبال کاری باشد که اگر به آن نرسد، موجب وارد آمدن صدمه جانی یا مالی به انسانی بشود. نباید بلافاصله عصبی شویم و به او پرخاش کنیم. دنیا که به آخر نرسیده! باید احساسات و هیجانات عصبی خود را کنترل کنیم و بدانیم که با ناراحتی و عصبیت،
کارها درست پیش نمی رود؛ بلکه فقط وقت را از بین می برد و موجب گناه و آزردن دیگران می شود.
اگر در برابر هر حادثه ای که در زندگی برایمان اتفاق می افتد، پاسخی منطقی و عاقلانه نداشته باشیم و درباره آن فکر نکنیم و آن را درست تحلیل و ارزیابی نکنیم، عوارض ناشی از آن رویداد، ممکن است موجب بروز علائم اختلال روانی (مثل: افسردگی، دل سردی، بی رغبتی، عدم احساس موفقیت در کارها و...) بشود و این امر اگر طولانی و مستمر شود، منجر به افسردگی های شدید و اختلالات روانی در ما خواهد شد. وجود هیجانات و احساسات در جوان، لازمه زندگی اوست. مهم، چگونگی برخورد با آنهاست؛ چرا که گاه عدم تفکر عاقلانه و منطقی و نیز طولانی شدن عوارض هیجانات و عصبانیت ها سبب تضعیف روحیه و تخریب شخصیت جوان می شود و تنها راه علاج آن و مقابله با آن، بازگشت به تفکر منطقی است که در دین مبین اسلام، بسیار نسبت به آن تأکید و سفارش شده است.
اگر در مسائل و رویدادها به علت یابی بپردازیم، خواهیم فهمید که اکثر هیجانات و احساسات و عصبانیت های ناراحت کننده، به علت عدم آگاهی و یا ناشی از توهّمات و بدبینی های نابه جا و تصمیمات عجولانه در کارها و یا وسوسه ها و القائات شیطانی در آدمی است و موجب دردسرهای فراوانی برای افراد می شود. به طوری که فرد به علت عدم تفکر و تحلیل و عدم واقع نگری نسبت به موضوع و حادثه ایجاد شده، تصوراتی نادرست و یا اغراق آمیز از مسئله پیدا می کند که موجب تداوم و بلکه افزایش حالت عصبیت او می شود. همین امر، در جای خود، مانع انجام یافتن کارهای مفید از افراد می شود و فرد مبتلا، وحدت و هماهنگی شخصیت خود و دیگران را دچار آسیب می کند. بنابراین باید توجه داشت که احساسات و هیجانات و حتی عصبانیت ها در بیشتر افراد به طور خودآگاه و یا ناخودآگاه، ریشه درست و منطقی ندارد.
دو استدلال درباره یک حادثه
جوان، قبل از هر عمل و یا تصمیمی باید به بررسی و ارزیابی منطقی بپردازد و قبل از هر اقدامی که ممکن است موجب آسیب و یا پشیمانی شود، موضوع را عاقلانه و آگاهانه بررسی نماید؛ چرا که رویدادها نیستند که جوان ها را آزرده خاطر می کنند؛ بلکه دیدگاه ها و بینش های آنان در برخورد با مسائل است که موجب رنجش و ناراحتی وعصبیتشان می شود. تصمیم های افراطی و غیر واقع بینانه، تحقیر اطرافیان، نگرش های منفی نسبت به قضایا، ارزیابی های نادرست از مسائل، همه و همه، موجب بروز احساسات منفی و عصبانیت های شدید می شود.
به این دلیل که ممکن است در ارتباط با یک رویداد، دو فرد به خاطر دو نوع بینش و دو طرز تفکر، دو برخورد متفاوت داشته باشند: یکی منطقی و عاقلانه برخورد کند و دیگری غیر منطقی و غیر عاقلانه، در این جا به تحلیل مکانیسم (ساز و کار) فکری و ذهنی دو بینش که موجب دو نوع رفتار و عکس العمل متفاوت می شود، می پردازیم.
یک حادثه، دو نوع تحلیل
ساز و کار ذهن در ارتباط با یک حادثه، بر اساس دو بینشی که ذکر کردیم، موجب دونوع رفتارو دونوع عکس العمل می شود:
بینش اول)
صغرا = من در این کار، شکست خوردم و ضرر کردم.
کبرا = هر کس شکست بخورد، نمی تواند پیروز شود.
نتیجه = پس من نمی توانم پیروز شوم.
بینش دوم)
صغرا = متأسفانه شکست خوردم و ضرر کردم.
کبرا = هر کس شکست بخورد می تواند پیروز شود؛ زیرا شکست می تواند مقدمه پیروزی باشد.
نتیجه = پس من می توانم پیروز شوم.
در بالا دو طرز بینش و تفکر در رابطه با یک واقعه بیان شده است. در بینش اوّل، ابتدا گزاره ای در قالب یک فرضیه مطرح شده که از نظر تجربی قابل اثبات است؛ چون فرد، آن را حس کرده است. اما در کبرا، گزاره و یا فرضیه ای مطرح شده که از نظر منطقی قابل اثبات نیست و نمی توان به سادگی اعتبار آن را اثبات کرد. بنابراین، نتیجه به دست آمده، صحیح و منطقی نیست؛ چرا که معنای آن «نتیجه» این است که: هر کس که شکست بخورد، نمی تواند پیروز شود. پس نباید شکست بخورم!». این غلط است؛ زیرا در عالم واقع و خارج این طور نیست. در حالی که شما می توانید در مقابل شکست ها مقاومت کنید، دوباره تلاش کنید و در زمان دیگری پیروز شوید و هیچ کس نمی تواند بگوید که شما نباید شکست بخورید! تجربه نشان داده که خیلی ها پس از شکست در کارها با تلاش، پیروز شده اند. بنابراین، تعمیم دادن این مطلب، غیرمنطقی و غیر علمی است و از این گونه استدلال های غیر منطقی در زندگی ما به وفور دیده می شود که موجب دل سردی و یأس و افسردگی و عدم رغبت ما به انجام دادن کار و تکلیف و اجرای وظیفه می گردد؛ چرا که دیدگاه واقع بینانه و عاقلانه می گوید: لازمه زندگی، پیروزی و شکست است.
نتیجه ای که شما بر اساس بینش اول گرفته اید، یک تصور غیرعاقلانه و غیرمنطقی است که عملا تمام رفتارها و عملکردهای بعدی تان را تحت الشعاع قرار داده است و براساس آن به دل سردی و بی رغبتی رسیده اید. درحالی که چه در اسلام وچه در نزد عُقلا، تنها استدلال منطقی و عاقلانه، قابل قبول است.
خیلی از جوانان، این طوری (بدون استدلال) فکر می کنند و این، حاکی از بینش و نگرش غلط نسبت به مسئله است. بیشتر نتیجه گیری هایی که آنان می کنند، هیچ پایه و استدلال منطقی و عقلانی و علمی ندارد. در دیدگاه ها و مبانی اسلامی، این که گفته شده: «یک ساعت تفکر، بالاتر از هفتاد سال عبادت است»،(10) مقصود، همین نوع تفکر (استدلالی و منطقی) است و قرآن با تأکیدی که بر تفکّر و تعقّل دارد، می خواهد انسان را وادار به تفکر مستدل و تعقل منطقی و پیشرو در کارها بنماید. حال اگر جوان، هر روز با تفکر و تعقل منطقی، اندیشه خود را مورد نقد و بررسی قرار دهد، به گفتگوهای درونی ذهنی ای که هیچ پایگاه و مبنای منطقی ندارند، پی می بَرد و با تفکر و استدلال صحیح، آنها را تغییر می دهد و عصبی نمی شود و خشم آنی خود را فرو می برد و مفروضات ناصحیح نهفته در ذهن خود را که موجب عصبیتی نابه جا گردیده اند، کشف می کند و به رفتاری صحیح و عاقلانه و منطقی می رسد و زندگی خود را بر اساس نتیجه گیری های غلط و استدلال های ناصحیح بنا نمی کند.
بنابراین، پی بردن به علت هیجانات و عصبانیت ها و همچنین پی بردن به علت مسائل و حوادث، امر مهمی در زندگی جوان است که در اثر تعقل و تفکر صحیح در امور، برای او حاصل می شود و وی را از ارزیابی های تکراری و افراطی و بدون منطق درست از خود و دیگران در زندگی بازمی دارد؛ چرا که بینش و نگرش صحیح، حاصل تفکر و تعقل صحیح است و عدم تعقل و تفکر، مخرّب بوده، راه تلاش، موفقیت و پیروزی را بر انسان می بندد:
قَوامُ المَرْءِ عَقْلُه وَ لا دینَ لِمَن لا عَقْلَ لَه.(11)
استواری و پایداری انسان به اندیشیدن اوست و کسی که نمی اندیشد، دینی هم ندارد.
اصول استفاده از تفکر و تغییر نگرش
باید به این مسئله توجه کنیم که ما همیشه بر اساس آنچه که می اندیشیم، عمل می کنیم (12) و این تفکر، ارتباط مستقیم با نحوه احساس و عواطف و هیجانات ما دارد. بنابر این اصل، مسائل و رویدادها باعث بروز اضطراب و نگرانی عاطفی نمی شوند؛ چون ممکن است دو نفر با حادثه مشابهی مواجه شوند، ولی دو عکس العمل متفاوت نسبت به آن نشان دهند؛ زیرا بینش و نگرش ما در عکس العمل ها و رفتارها و هیجاناتمان تأثیرگذار است. بنابر این، عواطف و احساس های آشفته و منفی، نتیجه بینش خشک، متوقّعانه و انعطاف ناپذیرند و در واقع، یک نوع نگرش غیر منطقی و غیر واقعگرایانه نسبت به مسئله شمرده می شوند؛ اجبارها و الزام های نادرست و حساب نشده ای که نشان دهنده توقعات و انتظارات غیرمنطقی ما از خود و یا اطرافیان اند. این نگرش، در حقیقت، یک نوع ارزشگذاری و قضاوت غیر منطقی درباره کارهای خود و دیگران محسوب می شود.
بررسی نیازها و خواسته های این گونه جوانان نشان می دهد که آنچه بِدان می اندیشند، باید به دور از رنجش و ناخرسندی و تلخی باشد و همیشه باید رضایت آنان حاصل شود. از نظر بیشتر جوانان، بایدهای مختلف، چنین گزاره هایی هستند: «من باید حتما کاری را که می خواهم، انجام دهم»، «دیگران باید دقیقا همان رفتاری را که انتظار دارم، با من داشته باشند» و «من می خواهم همه چیز در زندگی ام خوب و به جا باشد».
در واقع، «ارزش»ها از نظر آنان، اینها هستند: «من باید عالی باشم»، «هیچ اشتباهی نباید بکنم»، «اگر دیگران با من همکاری نکنند یا کارم را به طور کاملا درست انجام ندهم، فرد بی ارزشی خواهم بود» و «من نباید در کارها شکست بخورم».
وجود این نوع نگرش ها نیز نشان دهنده اعتقاد غیرمنطقی فرد، نسبت به مسائل است: «همه چیز در زندگی باید آسان انجام بگیرد!»، «من نباید برای چیزی زیاد زحمت بکشم!»، «من نمی توانم کارهایی را که حوصله ام را سر می برند، انجام دهم»، «من نمی توانم ناراحتی را تحمّل کنم!» و «من نمی توانم شکست را تحمل کنم!».
نتیجه چنین بینش خشک و انعطاف ناپذیر و غیر منطقی ای: عصبیت ها، جوش زدن ها، کم تحمّلی ها و هیجانات شدیدی است که مانع از برخورد صحیح (جوانان) با مسائل زندگی می شوند و از این که جوانان با مهارت های زندگی آشنا شوند، جلوگیری می کنند.
تحوّل در بینش، لازمه تحول در فکر
جوان برای حفظ سلامت روانیِ خود، باید نگرش و بینش منطقی را جایگزین تفکرات غیر منطقی بنماید. بینش منطقی با الهام از ارزش های دینی به شکل هیجاناتی معقول تر و متعادل تر با فراز و نشیب های کم تر، بروز می کند و مبتنی بر درک درست واقعیت است و به فرد کمک می کند تا به اهداف خود به طور صحیحی دست یابد.
بینش و نگرش منطقی، به تدریج و از طریق بحث و تبادل نظر و گفتگو(13) به دست می آید:
لا یُستَعانُ عَلی الدّهر إلا بِالْعَقلِ وَلاعَلی الأدَبِ بِالْبَحث.(14)
بر زمان، پیروز نمی توان شد مگر با تفکر و به رفتار نظام مند نمی توان رسید مگر با بحث و گفتگو.
طرح سؤالات و بحث های مناسب، زمینه ظهور انواع مختلفی از روش ها و شیوه ها جهت تغییر بینش ها و احساس ها و رفتارهاست. بحث درباره موضوعات اصلی زندگی و تبادل نظر همسالان با یکدیگر، سبب تغییر نگرش های غیر منطقی و غیر واقعی به وسیله پرسش و پاسخ و بررسی و گزینش نظراتِ برتر می شود و به طور ضمنی به خودکاوی و خودشناسی جوان می انجامد. به علاوه، خودشناسی و آگاهی یافتن از وضعیت خود نیز موجب پالایش هیجانات و عواطف به طور منطقی می شود. نتیجه تفکر، محاسبه نفس و تغییر نگرش غیرعقلانی و کاهش هیجانات ناراحت کننده است:
أصلُ الْعَقْلِ الفِکْر و ثَمَرَتهُ السّلامَة.(15)
اساس تعقل، اندیشیدن است و نتیجه اش سلامت روانی.
نگرش یک جوان به زندگی و هستی و افراد و رویدادها، به تدریج، با مشارکت در اجتماع و پاسخگویی به پرسش ها و گفتگو و آزاد شدن از هیجانات افراطی و شناخت استعدادها و ضعف ها و تعصّبات و لغزشگاه های فکری و کسب تجربه های عقلی
و... اندک اندک، واقع بینانه تر و عینی تر و ملموس تر می شود. برای مثال، جوانی که از طرف همسالان خود به یک جشنْ دعوت نشده است، ممکن است به گونه ای غیرمنطقی پیش خود فکر کند که: «هیچ کس او را دوست ندارد؛ کسی به او احترام نمی گذارد؛ هیچ وقت نخواهد توانست دوستانی پیدا کند؛ وجودش بی ارزش است، چون همه او را طرد کرده اند». همین جوان می تواند اگر از طریق تفکر و تجزیه و تحلیل درست بفهمد که هنوز فردی است با ارزش (حتی اگر از طرف جوانان دیگر هم دعوت نشود)؛ چون هیچ دلیل منطقی ای در دست نیست که به استناد آن بخواهد فکر کند که هیچ کس او را دوست ندارد و کسی به او احترام نمی گذارد و هیچ گاه نخواهد توانست دوباره دوستانی بیابد! بنابراین، غمگین و عصبانی نمی شود و به جای این که چندین روز را در حالت افسردگی و کسالت و بیهودگی وقت بگذراند و روحیه اش ضعیف گردد و اعتماد به نفس خود را از دست بدهد، می تواند به طرق مختلف، خود را سرگرم کند و با انجام دادن کارهای مفید دیگر، انسجام روحی خود را بازیابد؛ چرا که تفکر و تعقل، او را به این نتیجه می رسانَد که راه صحیح و منطقی کدام است، اگرچه آن راه، خیلی طرفدار نداشته باشد:
أیّهَا النّاسُ لا تَسْتَوْحِشُوا فِی طَرِیقِ الْهُدی لِقِلّةِ أَهْلِهِ.(16)
ای مردم! در راه صحیح، از کمیِ روندگان آن نهراسید.
________________________________________
12. علی (ع): التفکر یدعو الی البرّ والعمل به اندیشیدن، انسان را به سوی نیکی و عمل به آن دعوت می کند (بحارالأنوار، ج 1، ص 322).
16. نهج البلاغه، خطبه 1 و 2.
14. بحارالأنوار، ج 75، ص 7.
15. میزان الحکمة، ج 3، ص 2462.
11. مستدرک الوسائل، ج 11، ص 208.
1. الملک، آیه 10.
10. عوالی اللئالی، ج 2، ص 57.
13. Disputing
2. بحارالأنوار، ج 1، ص 82.
3. میزان الحکمة، ج 3، ص 2462.
4. همان جا.
5. یا بُنَیّ اجْعلْ نفسَکَ میزانا فیما بَینَکَ و بینَ غیرِک؛ ای پسرم (در خواسته ها و انتظارات از دیگران)، نفس خود را میزان قرار بده (نهج البلاغه، خطبه 51).
6. شرح اصول الکافی، ج 8، ص 177.
7. سوره یونس، آیه 100.
8. بحارالأنوار، ج 74، ص 158.
9. الکافی، ج 2، ص 24.


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 12:22 عصر


انسان به منزله عامل بحثی تطبیقی درباره نقش پیش فرض ها در روانشناسی
نظریه های علمی بر بستر پیشفرضهای دانشمند می رویند. اجزای مختلف نظریه ها همچون مفاهیم و مدلها به نحوی با پیشفرضها متناسب و سازگارند. در مقاله حاضر، پیشفرض «انسان به منزله عامل» که بر اساس منابع اسلامی می توان آن را مبنای تحقیق در روانشناسی قرار داد، مورد بررسی تطبیقی با نظریه عاملی اسکینر قرار گرفته است. کوشیده ایم این نکته را به اثبات برسانیم که عمل در نظریه اسکینر، مبتنی بر پیشفرضهای معینی است و محصور در حدود اقتضای این پیشفرضهاست. علّت گرایی و مشاهده گرایی حدود پیشفرضهای اسکینر را تشکیل می دهند. عمل در دیدگاه اسلامی، با استناد به مبانی معرفتی، میلی و ارادی، تصویری متفاوت به دست می دهد، که اگر به منزله پیشفرض تحقیقهای روانشناختی قرار گیرد، نتایجی متفاوت به بار خواهد آورد.
تکوین نظریه ها در ذهن دانشمندان، امری خلق الساعه نیست؛ بلکه همواره در بستر ذهنی معیّنی صورت می پذیرد. از این رو، میان نظریه یک دانشمند و زمینه ذهنی وی، تناسب و تلائم قابل توجهی وجود دارد. زمینه های ذهنی یا پیشفرضها نه تنها امکان فهم عمیقتر نظریه ها را فراهم می آورند، بلکه از یک جهت، فقر و غنای نظریه ها را نیز باید در آنها جستجو کرد. در نوشته حاضر، بر آنیم تا به بررسی تطبیقی نقش پیشفرضها در قلمرو روانشناسی بپردازیم. این مقایسه و تطبیق، میان پیشفرضهایی است که می توان از منابع اسلامی برای بررسیهای روانشناختی فراهم آورد، با پیشفرضهایی که در دو رویکرد مهم روانشناختی، یعنی رفتارگرایی اسکینر و شناخت گراییپیاژه جلوه گرشده اند. در آنچه ذیلاً می آید، نخست تعریف و تصوری از نقش پیشفرضهای علمی به دست خواهیم داد، سپس بر اساس انسانشناسی اسلامی، اشاره ای کوتاه به پیشفرضهای مناسب برای بررسیهای روانشناختی خواهیم نمود، و آنگاه به بررسی تطبیقی آن با آنچه در دو نظریه مذکور آمده خواهیم پرداخت.
نقش پیشفرضهای علمی
یک نظریه بر پیشفرضهای مختلفی تکیه دارد که دوری و نزدیکی آنها به نظریه مزبور متفاوت است. برخی از پیشفرضها به منزله لایه های زیرساز نظریه اند که در عین حال که تأثیر آنها بر نظریه برقرار است؛ اما این تأثیر، مستقیم و بیواسطه نیست و از این رو ممکن است به طور محسوس در پیکر نظریه ملاحظه نشود. پیشفرضهای مربوط به واقعیت جهان و انسان از این نوعند که گاه آنها را پیشفرضهای فلسفی می نامند. برخی دیگر از پیشفرضها که خود به نحوی بر این پیشفرضهای بنیادی استوارند، به پیکر اصلی نظریه نزدیکترند. مراد از نزدیکی آن است که تأثیر آنها در پیکر نظریه، مستقیم تر و محسوستر است. تناسب و سازگاری این دسته از پیشفرضها با مفاهیمی که در نظریه به کار گرفته می شوند، با تمثیلهایی که در نظریه مورد استفاده قرار می گیرند، و با مسائل و فرضیه هایی که به منزله راه حلهایی برای این مسائل عرضه می شوند، چشمگیر و قابل توجه است.
مارگارت ماسترمن1 (1970) در صورت بندی مشهوری که نسبت به الگوهای علمی2 در دیدگاه کوهن مطرح کرده، بر آن است که برای رفع ابهام از مفهوم الگوی علمی در دیدگاه وی، می توان گفت کوهن سه معنا برای الگو در نظر داشته است. ماسترمن این سه معنا را به این ترتیب نامگذاری می کند: الگوهای متافیزیکی، الگوهای جامعه شناختی و الگوهای ساختاری.3 الگو به معنای متافیزیکی، با نظر پردازیهای متافیزیکی سر و کار دارد یا با طریقه جدیدی از نگریستن به اشیا. الگو به معنای جامعه شناختی به عادات علمی4 ناظر است که توسط اجتماعی از دانشمندان در مواجهه موفق با مسائل تشکیل شده است و به فعالیتهای دانشمندان مبتدی شکل خواهد داد. الگو به معنای ساختاری، به منزله چارچوبی است که حل مسأله را برای ما ممکن می گرداند و به عبارت دیگر، ابزارهای مناسب برای این کار را در اختیار ما قرار می دهد.
ماسترمن معتقد است که از این سه معنا، معنای سومی در دیدگاه کوهن اساسیتر است: «چنانکه ملاحظه کرده ایم، اگر بپرسیم که الگوی کوهنی چیست؟ عادت کوهن در تعاریف چندگانه، ما را با مشکل مواجه می کند؛ اما اگر بپرسیم که الگو چه می کند؟ به یکباره آشکار می شود که (با مفروض گرفتن وجود علم هنجارین)، معنای ساختاری «الگو» و نه معنای متافیزیکی یا فرا الگویی معنای اساسی است؛ زیرا تنها با داشتن ابزار5 می توان معماها را حل کرد» (ص 70).
یکی از تفاوت های عمده الگوی ساختاری با دو نوع الگوی دیگر، آن است که آنها پیش از شروع کار علمی دانشمند وجود دارد، اما الگوی ساختاری، همزمان با شروع کار علمی دانشمند و در کار علمی وی، تأثیر خود را آشکار می سازد.
مفهوم الگوی ساختاری، تا حدی به آنچه آن را پیشفرضهای نزدیک به نظریه نامیدیم، شباهت دارد. پیشفرضهای نزدیک، رد پای خود را در اجزای مختلف نظریه آشکار می سازند؛ به عنوان مثال، پیشفرض انسانشناختی یک نظریه ـ در صورت بنیادی یا فلسفی خود ـ ممکن است نوعی ماده انگاری مبنی بر این باشد که: انسان صرفا بدن است نه ترکیبی از نفس و بدن. اما این پیشفرض برای آنکه بتواند در جریان نظریه پردازی روانشناختی تأثیر آفرینی کنند، محتاج آن است که تفصیل بیشتر و دقیقتری یابد؛ مثلاً ارگانیسم و مکانیسم های شناخته شده آن می تواند شکل تفصیل یافته ای از پیشفرض مذکور باشد که استعداد آن را دارد که در جریان نظریه پردازی روانشناختی تأثیر آفرینی کند. این نکته در ضمن مقاله حاضر توضیح بیشتری خواهد یافت.
انسان به منزله عامل
پیشتر، در بررسی جداگانه ای پیشنهاد کرده ایم که بر اساس انسانشناسی اسلامی می توان پیشفرض مناسبی برای پدیدآوردن روانشناسی اسلامی در نظر گرفت که در آن انسان به منزله عامل لحاظ می شود. در اینجا نیازی به بازگویی پیشنهاد مذکور نیست و می توان به اشاره کوتاهی اکتفا کرد. در این پیشفرض، تصویری که از انسان در نظر داریم، به منزله موجودی است که در کشاکش نیروهای مختلف محیطی، خود منشأ عمل است و با اعمال خویش، هویّت خود را رقم می زند و عمل، رفتاری است که لازم است بر مبادی معینی استوار شده باشد. حداقل مبادی لازم برای آنکه رفتاری را به عمل تبدیل شود، سه مبدأ است: مبدأ معرفتی، مبدأ میلی و مبدأ ارادی.
انسان به منزله عامل، تصویری است که نگرش اسلامی در مورد انسان به دست می دهد، صرف نظر از اینکه چه هویتی یافته باشد و به چه راهی رفته باشد: (الناس فی الدنیا عاملان: عامل فی الدنیا للدنیا ... و عامل عمل فی الدنیا لما بعدها...) «مردم در دنیا عاملند و از این حیث دو دسته اند: یکی عاملی است که در دنیا برای دنیا کار می کند و دیگری، عاملی است که در دنیا برای آنچه پس از آن به ظهور خواهد رسید، عمل می کند...» (نهج البلاغه، حکمت 269).
پیشفرض «انسان به منزله عامل» با سه مبنایی که برای عمل ذکر کردیم، استعداد آن را دارد که به مفاهیم و فرضیه هایی شکل دهد که سازنده پیکر یک نظریه باشند. بررسی تفصیلی این مسأله را به مقاله دیگری باید واگذاشت. آنچه در اینجا بررسی می کنیم این است که آیا چنین پیشفرضی در نظریه های موجود روانشناسی، لحاظ نشده است؟ آیا این براستی پیشفرض تازه ای است که بتوان انتظار داشت یافته های تازه ای را در تحقیقهای روانشناختی به بار آورد؟ پاسخ ما به این سؤال، مثبت است.
بررسی این مسأله را در اینجا با توجه به دو نظریه به انجام خواهیم رساند: نظریه رفتارگرایی اسکینر و نظریه شناختی پیاژه؛ وجه مشترک این دو نظریه آن است که مفهوم عمل6 در هر دو به طور ویژه ای مورد توجه قرار گرفته است.
جایگاه و ویژگیهای عمل در نظریه اسکینر
مفهوم عمل، در نظریه اسکینر از جایگاه ویژه ای برخوردار است، چندانکه او راه خود را از رفتارگرایی کلاسیک جداکرده و دیدگاه خود را شرطی شدن عاملی7 نامیده است. اما باید به این نکته توجه داشت که الفاظ «عمل»، «عامل»، «عاملی» و نظیر آن، هرچند در نظریه های مختلف به کار گرفته می شوند، ولی از حیث معنا و دلالت یکسان نیستند. از این رو هر چند بتوان گفت که پیشفرض «انسان به منزله عامل» در نظریه های مختلف لحاظ شده است، امّا با تحلیل بافت ویژه این پیشفرض در هر یک از نظریه ها، تفاوتهای گاه چشمگیری رامی توان در معنا و مفهوم آن سراغ گرفت.
زمینه فکری اسکینر که پیشفرضهای روانشناختی او از آن نشأت یافته، علم گرایی8 اوایل قرن بیستم بود. علم گرایی در عین حال که متکی به علم است، نباید آن را با علم یکی دانست. علم گرایی، در واقع نوعی ایدئولوژی است که ممکن است با توجه به مقطع معینی از تاریخ علم و هویت ویژه ای که علم در آن مقطع داشته، به صورت بندی اصول و هنجارهایی برای تفکر و زندگی انسان بپردازد. شکلی از این علم گرایی که به صورت آیین فکری درآمد، عمل گرایی9 اوایل سده حاضر در جامعه آمریکاست. اسکینر با اعتقاد به علم گرایی، آن را به منبعی برای استخراج پیشفرضهای مورد نیاز خود در روانشناسی تبدیل می کند. اسکینر (1956 ـ 1955) در این مورد چنین می گوید: « ...علم نهایتا رفتار را برحسب «علل» یا شرایطی تبیین می کند که در ورای خود فرد قرار دارند. به موازات شناختن روابط علّی بیشتر و بیشتر، می توان از قضیه ای عملی سخن گفت که مقاومت در برابر آن دشوار است؛ باید بتوان صرفا با تنظیم شرایط مناسب، رفتار را براساس طرح و نقشه تولید کرد. (ص414)»
بر اساس چنین برداشتی از علم که هر رفتاری را به منزله معلولی در نظر می گیرد که علل نه در خود فرد، بلکه در ورای اوست، پیشفرض تعیین کننده ای برای اسکینر به وجود می آید که می تواند در شکل دهی به نظریه روانشناختی او نقش آفرینی کند. طبق این پیشفرض، انسان به منزله معلول نیروهای محیطی نگریسته می شود. حال اگر اسکینر بخواهد از «عمل» آدمی سخن بگوید، متناسب با چنین پیشفرضی از عمل سخن خواهد گفت:
زمانی ما معتقد بودیم که انسان آزاد است، چندانکه بتواند نظر خود را در هنر، موسیقی و ادبیات اظهار کند، در مورد طبیعت به پژوهش بپردازد، و در جستجوی رستگاری به طریق خاص خود باشد. البته انسان می تواند منشأ عمل باشد و تغییراتی دلخواه و مطابق میل به وجود آورد و تحت حادترین اجبارها، نوعی انتخاب برای او باقی می ماند. او می تواند در مقابل هر گونه تلاشی برای به کنترل درآوردن وی مقاومت کند، هرچند ممکن است این به بهای زندگی او تمام شود. اما علم بر این پای می فشارد که عمل توسط نیروهایی ایجاد می شود که بر روی فرد تأثیر می گذارد و آنچه مطابق میل خوانده می شود، تنها نام دیگری برای رفتاری است که هنوز ما برای آن علتی نیافته ایم (همان، ص316).
بر این اساس، عمل آدمی باید در تحلیل نهایی به منزله معلول علل بیرونی و محیطی نگریسته شود. در ادامه این سخن، اسکینر از دموکراسی به منزله شیوه ای از حکومت نام می برد که بر تصویر علمی از انسان مبتنی نیست. قائل شدن آزادی برای فرد، حقوق فردی و مسئولیت فردی که پایه های دمکراسی را تشکیل می دهند، از نظر اسکینر ترفندهایی برای کنترل مردم بوده اند که در فقدان تصویری جامع از «علل» رفتارهای افراد و کنترل مناسب آنها از طریق علل مذکور به کار گرفته شده اند. به بیان وی، دموکراسی نیز شکلی از حکومت است که ابزار کنترل آن در مورد افراد تنبیه است، تنها تغییری که در دموکراسی حاصل شده، تغییر در صورت تنبیه است؛ مسئولیت فردی، شکل درونی شده فشار و کنترل بیرونی و تنبیه بیرونی است که از آن به کنترل خویش10 یاد می کنند. در مدینه فاضله اسکینر (1948) که در کتاب «والدن دو»11 ترسیم شده، انسانها نیازی به کنترل خویش ندارند؛ زیرا بنای چنین جامعه ای بر تنبیه (بیرونی یا درونی) نیست، بلکه رفتار آدمیان از طریق مکانیسم های شناخته شده علّی توسط علم رفتار تنظیم می شود.
پیشفرض «انسان به منزله معلول محیط»، مفاهیم اساسی نظریه رفتارگرایی اسکینر را متناسب با اقتضای خویش شکل می دهد (محرک، پاسخ، تقوی ت و نظیر آنها) در پیکره هر یک از این مفاهیم، روح پیشفرض مذکور حاضر است. بویژه، مفهوم تقویت که از اساسیترین مفاهیم این نظریه است، از این حیث قابل توجه است که به همان نیروهایی نظر دارد که اسکینر در تصویر علمی از انسان، تأثیر آفرینی آنها را بر روی فرد در نظر می گیرد. تقویت به بیان دیگر، یعنی نیرو بخشی مجدّد12 به فرد از بیرون. مدل اسکینر ( S-R ) نیز به وضوح، متناسب با پیشفرض مذکور تعبیه شده است.
تعیین کنندگی پیشفرض اسکینر در ساختار نظریه وی، با وضوح بیشتری در مواجهه وی با مسأله قصد13 و قصدمندی14 در آدمی قابل ملاحظه است. گفتنی است که اسکینر علی رغم گرایش شدید اولیه خویش به عملیاتی کردن15 مفاهیم ذهنی در روانشناسی تحت تأثیر کار بریجمن16 در فیزیک، نهایتا ناخرسندی خویش را از این شیوه ابراز کرد. اسکینر (1964) با بیان این امر که علم غالبا در مورد اموری سخن می گوید که نمی توان آنها را دید یا اندازه گیری کرد، عدم موفقیت عملیات گرایی را به تصریح اظهار کرد. حتی اسکینر (1972) بیان کرد که رفتارگرایی رادیکال ممکن است گاه در باب رخدادهای خصوصی17 هم سخن بگوید (ص 383). نمونه این مطلب، توجه ویژه ای است که اسکینر به مسأله قصد در آدمی نشان داده است؛ اما چنانکه در توضیح این مسأله ملاحظه خواهیم کرد، این بدان معنا نیست که رخدادهای خصوصی، اموری ماهیتا متفاوت با امور مادی باشد که علم به مطالعه آنها می پردازد، بلکه نهایتا باید گفت سخن گفتن از رخدادهای خصوصی، حاکی از رشته های علّی پیچیده ای است که موقتا به دلیل ناشناخته بودن این رشته ها، به شیوه مذکور سخن می گوییم.
اسکینر در مورد مسأله قصد در آدمی، بر آن است که رفتار گرایی کلاسیک از تبیین آن عاجز بوده است. رفتارگرایی کلاسیک به دلیل اینکه به شرایط مقدم18 بر رفتار توجه نشان می دهد، و رفتار را بر حسب شرایط مذکور تبیین می کند، نمی تواند از مسائلی چون قصد یا هدف سخن بگوید. اما از نظر اسکینر، در رفتارگرایی مورد نظر وی، می توان به تبیین چنین اموری پرداخت، زیرا در شرطی شدن عاملی، نتایج و پیامدهای19 رفتار مورد توجه قرار می گیرند. از این رو، اسکینر(1976) می گوید: «رفتار عاملی، قلمرو اصلی قصد است ... و ماهیتا معطوف به آینده است. شخص به این قصد که پیامد آن رخ خواهد داد عمل می کند و این ترتیب، زمانی است» (ص 55). با توجه به اینکه پیامدهای رفتار، امور قابل مشاهده محیطی هستند. اسکینر امیدوار است که به این ترتیب توانسته باشد جنبه های اسرارآمیز قصد را که به طور سنتّی در خصیصه التفاتی بودن20 آن جستجو می شده، برحسب امور قابل مشاهده تبیین کند. خصیصه التفاتی، حاکی از مربوط بودن به چیزی21 است، و به همین سبب، تنها می تواند ویژگی امور ذهنی باشد. اشیا نمی توانند «درباره» چیزی باشند، بلکه تنها می توانند چیزی باشند. بر این اساس، نمی توان بدون فرض وجود ذهن و امور ذهنی، از امور التفاتی شامل قصد، سخن گفت.
آیا اسکینر توانسته است با توسل به پیامدهای رفتار، قصد و قصدمندی را به خوبی تبیین کند؟ اقتضای دیدگاه پیامدگرا این است که رفتار هدفمند، همواره مبتنی بر گذشته باشد، به این معنا که فرد در پی آن باشد که تجربه های مطلوب پیشین دوباره واقع شوند. بر این اساس، هدف نمی تواند امر واقع نشده ای باشد. اگر هدف و مقصود، امری باشد که پیشتر به منزله پیامد رفتار رخ نداده باشد، در این صورت نمی توان آن را با توسل به پیامدگرایی تبیین کرد؛ اما از سوی دیگر، ملاحظه می کنیم که میزان قابل ملاحظه ای از اهداف و مقاصد مردم، امور آرمانی هستند که قبلاً به منزله پیامد رفتار تجربه نشده اند. پس باید نتیجه گرفت که پیامدگرایی برای تبیین همه جلوه های قصد و قصدمندی کافی نیست. اگر پیامدی وجود نداشته که قصد را توضیح دهد، پس جنبه ذهنی یا التفاتی قصد را به ناگزیر باید پذیرفت.
اما در باب مواردی که پیامد مطلوبی بر رفتار مرتب شده چه می توان گفت؟ آیا در این موارد می توان جنبه ذهنی یا التفاتی قصد را به طور کامل حذف کرد و تنها با بسنده کردن به پیامدها، قصد را توضیح داد؟ چنانکه دنت22 به درستی می گوید، اسکینر امور التفاتی را حذف نکرده، بلکه بر چهره آنها نقاب کشیده است:
«تصور می رود که طرح آزمایشی23 اسکینر، امور التفاتی را حذف کرده است، اما آن صرفا امور التفاتی را به نقاب درکشیده است. پیش بینی های غیرالتفاتی24 اسکینر تا آن حد که موفقیت آمیز است نه به سبب آن است که اسکینر براستی قوانینی رفتاری غیرالتفاتی را یافته است، بلکه از آن روست که پیش بینی های التفاتی کاملاً معتبر که زیرساز موقعیتهای آزمایشی او هستند (موش تمایل به غذا دارد و باور دارد که با فشار دادن میله غذا را به دست خواهد آورد ... پس میله را فشار می دهد)؛ به این ترتیب لباس مبدل به تن کرده اند که تقریبا هیچ جایی در محیط برای عمل مناسب در نظر نگرفته اند، جز حرکت بدنی؛ و تقریبا هیچ جایی در محیط برای اختلافی که میان باور فرد و واقعیت به بار می آید قائل نشده اند (دنت 1978، ص 15).
اگر بخواهیم عمل فرد را به طور مناسب در نظر بگیریم، ناگزیریم به چیزی بیش از حرکت بدنی وی در جریان عمل توجه کنیم. به عبارت دیگر، عمل و حرکت بدنی یک چیز نیستند، بلکه عمل چیزی بیش از حرکت بدنی است. آنچه در این معادله میان عمل و حرکت بدنی، به نادرستی حذف شده، اموری چون نیازها، باورها و جنبه های التفاتی است که باید آنها را به حرکت بدنی افزود، تا معادله مذکور براستی برقرار باشد.
نتیجه
با ملاحظه مفهوم عمل در نظریه اسکینر و مقایسه آن با دیدگاه اسلامی انسان به منزله عامل، آشکار است توسل به دیدگاه نخست ما را از دیدگاه دوم بی نیاز نمی کند. عمل در مفهوم اسکنیری، پیش از مرحله شرطی شدن، به منزله حرکت کورکورانه ای است که مبتنی بر مبادی معینی نیست و پس از مرحله شرطی شدن، صرفا با توسل به پیامدهای رفتارهای پیشین، تبیین پذیر تلقی می شود. در صورت اخیر، دیدگاه اسکینر با این دو مشکل مواجه است که از سویی قصدهای غیرمبتنی بر پیامدهای رفتارهای پیشین را از صحنه حذف می کند و از سوی دیگر، در قصدهای مبتنی بر پیامدهای پیشین، عمل را به حرکت بدنی تقلیل می دهد. در برداشت اسلامی عمل، ابتنای رفتار به سه مبدأ معرفتی، میلی و ارادی برای تبدیل شدن آن به عمل، ضروری است. هرگونه تحویل گری در این مبادی غیرقابل قبول است، خواه به این نحو باشد که اراده، مآلاً با توسل به علل تعیین کننده محیطی حذف شود یا تحویل یابد، و خواه به این صورت باشد که مبادی معرفتی و میلی، به حرکتهای بدنی تحویل یابد و جنبه های التفاتی مبادی مذکور حذف شود.
________________________________________
18 - antecedent.
1 ـ نهج البلاغه
12 - reinforcement.
11 - Walden Two.
1 - Margaret Masterman.
17 - Private events.
14 - Purposivenes.
16 - Bridgman.
10 - self control.
19 - Consequences.
13 - Purpose.
15 - Operationalism.
2 - Paradigm.
2 ـ باقری، خسرو، حسین اسکندری، زهره خسروی و مسلم اکبری؛ پیشفرضهای روانشناسی اسلامی، فصلنامه حوزه و دانشگاه سال دوم، شماره 5، صص 25 ـ 37
21 - aboutness.
22 - Dennett.
20 - intentionality.
24 - nonintentional
23 - experimental design
3 - Construct paradigms.
3 - Dennett, D. (1978) Intentional systems in D.Dennett (1978) Brainstorms: philosophical Essays on Mind and Psychology. Montgomery, Vt: Bradford Books.
4 - Masterman, M, (1970). The Nature of a paradigm in Imre Lakatos and Alan Musgrave (eds), Criticism and the Growth of knowledge. Cambridge University Press, pp. 59 - 89.
4 - Scientific habits.
5 - Skinner, B.F. (1948) Walden Two. New York: Macmillan.
5 - artefact.
6 - action.
6 - Skinner, B.F. (1955 - 56) Freedom and the Control of Men; The American Scholar, Vol. 25, No: 1, Reprinted in Paul Nash (ed.), Models of Man, New york: John Wiley and sons, Inc. 1968, pp. 414 - 421.
7 - Skinner, B.F. (1964). Behaviorism at 50"""""""""""""""" in Skinner, 1972.
7 - operant conditioning
8 - Skinner, B.F (1972). Cumulative Record: A selection of Papers. New York. Appleton - Century - Crofts.
8 - Scientism
9 - Pragmatism
9 - Skinner, B. F. (1976). About Behaviorism. New York: Knopf.


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 12:22 عصر


الگوهای متغیر در سلامت*
بیل, پدر هفتادساله مری, بیمار درمان ناپذیری بود که از سرطان, دیابت و بیماری قلبی رنج می برد. او در اثر یک سکته در بستر افتاده بود و نمی توانست حرف بزند. روشن بود که درد زیادی داشت و ناامید بود. به مری و مادرش گفته بودند بعید است او تا یک هفته دیگر زنده بماند. سه روز بعد, معلوم شد قانقاریا در پای راست او پیشرفت کرده است. (در قانقاریا گوشت بدن فاسد می شود و همان طور که پیش می رود گازهای کشنده ای آزاد می کند.) پزشک های معالج او گفتند تنها راه های چاره این است که یا پای او را قطع کنیم یا بگذاریم که بمیرد. مری از آن ها پرسید که آیا پدرش می تواند با این وضع از یک عمل جراحی بزرگ جان سالم به در برد یا نه. آن ها به او گفتند که او بخت بسیار کمی برای جان سالم به در بردن دارد. سپس پرسید که آیا عمل جراحی درد آشکار او را آرامش می بخشد. آن ها گفتند چه بسا دردی که از قطع پا خواهد کشید بسیار شدید باشد. پزشکان صحبت هایشان را با توصیه به عمل جراحی به پایان بردند. مری و مادرش حیرت زده بودند. بیل در آخرین هفته عمرش بود و امیدی به بهبودی او وجود نداشت, عمل جراحی نه درد او را تسکین می بخشید نه عمر او را طولانی تر می کرد, و بعید بود از آن جان سالم به در ببرد. نهایتاً هم عمل جراحی هزارها دلار هزینه داشت. مری پرسید چرا آن ها در چنین شرایطی قطع پای او را توصیه می کنند. پس از یک سکوت دردناک, در نهایت یکی از آن ها پاسخ داد: (زیرا ما آموخته ایم که این گونه بیندیشیم. ما بخش های شکسته را یا تعمیر می کنیم و یا از میان برمی داریم.)
وقتی آن پزشک گفت (ما آموخته ایم که این گونه بیندیشیم,) او الگوی غالب در حرفه اش را توصیف می کرد ـ الگوی زیست پزشکی. وقتی مری توصیه پزشکان را به قطع پای پدر در حال مرگش زیر سؤال برد, او این الگو را به چالش می کشید. در پایان قرن بیستم الگوی زیست پزشکی با چالش های بسیاری روبروست. ما کار خود را با بحثی درباره ی این مشکلات و حوادثی که به این مشکلات منجر شدند آغاز میکنیم, زیرا روانشناسی سلامت در این انقلاب سهم مهمی دارد. ما نمی خواهیم دستاوردهای عظیم زیست پزشکی را انکار کنیم یا از یک رهیافت انحصاری (سلطه ذهن بر بدن) به عنوان نوعی جایگزین برای پزشکی سنتی طرفداری کنیم. زیست پزشکی اغلب بسیار خوب عمل می کند. برای مثال, اخیراً یکی از اساتید همکار که آب مروارید داشت, با عمل جراحی جلیدیه های چشمانش را عوض کرد و یک یا دو روز بعد با بینایی صد در صد به سر کارش برگشت.
ما فرض می کنیم که خوانندگان ما از طریق تجربه های خود, خانواده و دوستانشان به خوبی با موفقیت های زیست پزشکی معاصر آشنایی دارند. در واقع, بیشتر ما همیشه با سیلی از گزارش های رسانه ها از (معجزات) پزشکی مواجهیم. بیشتر ما نه تنها از موفقیت های زیست پزشکی اطلاع داریم, بلکه همچنین مایلیم درباره آن ها مبالغه کنیم. بیشتر مردم عوامل روانی و اجتماعی را برای سلامت جسمانی کم اهمیت یا غیر مهم می دانند. اما چنان که نشان خواهیم داد, شواهد علیه این دیدگاه هستند. ما نمی خواهیم از رهیافت های زیست شناختی ـ پزشکی بدگویی کنیم بلکه می خواهیم با منظور کردن عوامل قوی روانی ـ اجتماعی آن ها را تحکیم ببخشیم و تقویت کنیم.
الگوها: چارچوب های ذهنی علم تجربی
ذهن انسان همیشه مجذوب چارچوب های ذهنی ای می شود که به تعیین اینکه چگونه امور را ببینیم کمک می کنند. این چارچوب ها شاکله نامیده می شوند. نظریه پردازش اطلاعات می گوید ما نمی توانیم همه اطلاعاتی را که هر روز بر سر ما می ریزند پردازش کنیم. برای این که جهان را بفهمیم, اطلاعات را باید از فیلتر چارچوب های ذهنی بگذرانیم. سال ها قبل, روزنامه نگار آمریکایی, والترلیپمن (1922/1965) توصیف شیوایی از این فرایند ارائه کرد:
در بیشتر موارد, چنین نیست که ما ابتدا ببینیم, و سپس مشخّص کنیم, بلکه ابتدا مشخّص می کنیم و سپس می بینیم. در بی نظمی عظیم, پر سر و صدا, و فلان فلان شده جهان بیرونی, ما آنچه را فرهنگ برای مان مشخص کرده برمی گزینیم, و مایلیم آن چیزی را که برگزیده ایم به صورتی که فرهنگمان برای ما کلیشه کرده است ادراک کنیم. (صص55 ـ54).
این چارچوب های ذهنی در نحوه دیدن, سازمان دادن و تفسیر اطلاعات ما اثر می گذارند. zeitgeist نقش مهمی در شکل دادن به این چارچوب های ذهنی دارد. zeitgeist اوضاع کلی اقتصادی, سیاسی و فرهنگی یک زمانه ,سروح زمانهز است.
دانشمندان تجربی چارچوب های ذهنی شان را الگو (پارادایم) می نامند. الگو, مدل یا چارچوب چگونه اداره کردن علم است (Kuhn, 1962). الگو مسایلی را که می توانند تحقیق شوند تعیین می کند, و روش های تحقیق را که ممکن است به کار برده شوند معین می کند. آن مسائلی که با الگوی دانشمند سازگار نیستند معمولاً چرند یا فاقد ارزش تحقیق قلمداد می شوند. هرچند الگوها ممکن است توانایی ما را برای دیدن برخی چیزها محدود کنند, طرح منسجمی ارائه می کنند که دانشمندان می توانند حول محور آن, تلاش هایشان را برای فهم جهان هماهنگ سازند.
پزشکان, مانند دانشمندان, بسیار تحت تأثیر الگوها یا مدل ها هستند, هرچند اغلب به طور ناآگاهانه. آن ها الگوهای حرفه شان را, که بخشی از (پس زمینه فرهنگی ای) هستند (که آن ها در متن آن آموخته اند که پزشک شوند), می آموزند و تلقی به قبول می کنند (Engel, 1980, p.535). یک ضرب المثل قدیمی می گوید (ماهی آخرین کسی است که آب را می شناسد). چون تمایل داریم کاملاً در الگویمان غرق شویم, نمی توانیم به آسانی به تأثیر آن بر خودمان توجه کنیم. مثلاً پزشک جوان مزبور باید پیش از آن که به مری بگوید چرا او و همکارانش قطع پای پدرش را توصیه می کنند, واقعاً تأملی می کرد.
الگوی زیست پزشکی در مقابل الگوی زیست روان اجتماعی
در این بخش ما الگوهای زیست پزشکی و زیست روان اجتماعی را توضیح می دهیم و تاریخچه هر یک را بیان می کنیم. چالش فراروی الگوی زیست پزشکی و مقاومت آن را در برابر آن چالش بحث خواهیم کرد.
الگوی زیست پزشکی
الگوی غالب علم پزشکی در قرن بیستم الگوی زیست پزشکی نامیده می شود. این الگو به شدت متأثر از دوگانه انگاری دکارتی است. دوگانه انگاری دکارتی ذهن و بدن را دو جوهر جدا می داند. رنه دکارت (1650ـ1596) در قرن هفدهم تحت تأثیر عروسک های مکانیکیِ هم اندازه انسان بود که برای انجام حرکت هایی مشابه حرکت های انسان ساخته شده بودند. البته, آن ها نمی توانستند کارهای سطح بالای انسان را تکرار کنند, بلکه به نظر می رسید این اختراع های صرفاً مکانیکی برخی از کارکردهای انسان را تحقق می بخشند. این مشاهده سبب شد دکارت تصور کند که بدن ما مانند ماشین است, اما ذهن ما یک نوع موجود روحانی بسیار متفاوت است. بدین ترتیب میان کارکردهای ذهن و بدن شکاف عمیقی افتاد.
دیوید مکلِلَند, یکی از محققان برجسته در روانشناسی سلامت, الگوی زیست پزشکی را به عنوان یک الگوی مکانیک گرایانه توصیف می کند: (با بدن مانند ماشینی رفتار می شود که با حذف یا جایگزین ساختن بخشِ بیمار یا از بین بردن جسم خارجی ای که علت مشکل است تعمیر می شود) (1985, p.452). شما می بینید که این همان چیزی است که درباره پدر مری اتفاق افتاده است. آن ها می خواستند بیل را با حذف (بخش بیمار) (تعمیر کنند), بدون اینکه اثر روانی ای را که این کار بر او و خانواده اش خواهد داشت ملاحظه کنند.
قبل از اینکه دوگانه انگاری دکارتی مقبول واقع شود, نقش عوامل روانی را در تعیین سلامت و بیماری بسیار مهم می دانستند. پزشکان پیش از دوران جدید صور خیالی و عواطف را مؤثرترین عوامل در فرآیند بیماری می دانستند. در مقابل, الگوی زیست پزشکی صور خیالی و عواطف را متعلق به ذهن و, بنابراین, عاجز از تأثیرگذاری بر بدن می داند.
کشف عوامل بیرونی بیماری مانند باکتری, ویروس, مواد شیمیایی و کمبود ویتامین ها, قوت این الگو را در پزشکی جدید افزایش داد. در چارچوب الگوی زیست پزشکی, فقط عوامل زیست شیمیایی بیماری ملاحظه می شوند. ابعاد اجتماعی, روانی و رفتاری خارج از این چارچوب تنگ قرار می گیرند و در نتیجه مغفول واقع می شوند (Engel, 1980).
پزشکی روان تنی
چالش در مقابل گسترش مدل زیست پزشکی در اصل برخاسته از پزشکی روان تنی است (Engel, 1977). به رغم غلبه الگوی زیست پزشکی, پزشکی روان تنی از بیش از 50سال قبل یک علم نظام یافته و یک رهیافت درمانی بوده است (Lipowski, 1986). پزشکی روان تنی مطالعه تعامل عوامل روانی ـ اجتماعی و زیستی در سلامت و بیماری است.
باید متذکر شویم که وقتی می گوییم پزشکی روان تنی, معنای روان تنی, (ساختگی) یا (موهوم) نیست. روان تنی یعنی این که ذهن و بدن هر دو دخیلند. به موازات روشن تر شدن این که همه کسانی که در معرض عوامل بیماری زا قرار می گیرند بیمار نمی شوند, این رهیافت گسترش یافت (Ader, 1980) . همچنین روشن شد که عوامل زیستی ای که بر میزان احتمال بیماری تأثیر دارند فقط تعداد اندکی از موارد بیماری را تبیین می کنند (Syme, 1984).
ادر (1980) پیشنهاد می کند که همه اختلالات را می توان روان تنی نامید زیرا مغز همه ورودی های حسی را دریافت و تفسیر می کند. اما با این همه باید نشان داده شود که عوامل زیستی, روانی و اجتماعی در تحت تأثیر قرار دادن سلامت و بیماری تعامل می کنند. پزشکی روان تنی مسیر طولانی ای را به سوی این هدف طی کرده, و مجموعه وسیعی از داده های موید ارتباط نفس و بدن را فراهم کرده است. اکنون محققان در حال کشف مکانیسم های دخیل هستند (Boriysenko, 1984; Pert, 1986).
یک تغییر الگو
به نظر می رسد اکنون زمان مناسب برای توسعه الگوی زیست پزشکی و تبدیل آن به الگوی زیست روان اجتماعی فرا رسیده باشد. عوامل اجتماعی و روانی مؤثر بر مسائل مربوط به سلامت در دوره کنونی با چارچوب تنگ الگوی زیست پزشکی سازگار نیستند. رهیافت مکانیک گرایانه آن نارضایتی از نظام مراقبت های بهداشتی را به بار آورده است. الگوی زیست پزشکی از تخصص پشتیبانی می کند و مشوق اعتماد به درمان هایی است که پر هزینه و اغلب زیان آورند. به علاوه, مشوق پیش گیری, تقویت سلامت یا مسئولیت فردی برای سلامت نیست (Gordon and Fadiman, 1984).
مقاومت بسیاری در برابر گسترش الگوی زیست پزشکی برای شمول عوامل روانی و اجتماعی وجود دارد. انگل (1977, 1980) می گوید الگوی زیست پزشکی فراتر از حدود یک الگوی علمی رفته است. به اعتقاد او این الگو مرجعیت و سنّت حکم جزمی را به دست آورده است. یک الگوی علمی هنگامی که داده هایی کشف می شوند که با آن سازگار نیستند, مورد تجدیدنظر قرار گرفته یا کنار گذاشته می شود. اما یک حکم جزمی در داده های معارض تصرف می کند تا با آن الگو سازگار شوند, یا وجود آن ها را نادیده می گیرد.
به رغم این مقاومت ها, الگوی زیست پزشکی با یک چالش جدی مواجه است. این فرض که فقط عوامل زیستیِ سلامت و بیماری شایسته تحقیق و عمل اند در حال زیر سؤال رفتن است. چه بسا این الگو به ما عادت داده باشد که فکر کنیم بیماری معلول یک نوع عامل یگانه است, اما آگاهی رو به رشدی وجود دارد نسبت به این که سلامت و بیماری ابعاد بسیاری دارند, عوامل روانی و اجتماعی کارکرد زیستی را تحت تأثیر قرار می دهند و در سلامت و بیماری نقش دارند.
الگوی زیست روانی ـ اجتماعی
الگوی زیست روانی ـ اجتماعی پیشنهاد نمی کند که تأثیرات زیست پزشکی را نادیده بگیریم. به یاد داشته باشید که (زیست) هنوز هم در (زیست روانی ـ اجتماعی) هست. جان کلام بسط دادن الگویمان برای شمول عوامل مهمی است که اکنون از چارچوب آن بیرون می افتند. (Engel, 1980; Jasnoski and Schwartz, 1985). جورج انگل این مسئله را به شیواترین وجه در رساله ای که در سال 1977 در دعوت به بسط الگوی زیست پزشکی نوشت و تبدیل به نقطه عطفی شد, بیان کرده است:
ما اکنون با این ضرورت و کار خطیر مواجهیم که رهیافت به بیماری را بسط دهیم تا شامل امور روانی ـ اجتماعی هم بشود, بدون این که مزایای بی شمار رهیافت زیست پزشکی فدا شوند(ص130).
گنجاندن عوامل روانی ـ اجتماعی در این الگو امکان رهیافت درمانی ای را فراهم می سازد که خصلت های انسانی هر دوی بیمار و پزشک را در نظر می گیرد. این الگویی واقع گرایانه تر در پرتو نقش مهمی است که شیوه های زندگی در بیماری های قرن بیستم دارند. با مدارک کامل اثبات کرده اند که عوامل رفتاری در هفتاد درصد علل عمده مرگ در ایالات متحده دخالت دارند (Raub, 1989).
الگوی زیست روانی ـ اجتماعی مبتنی بر نظریه سیستم های کلی است. یکی از مفروضات اساسی این نظریه این است که در درون سیستم ها سیستم ها وجود دارند. به بیان دیگر هیچ چیزی به طور مجزا وجود ندارد. این رهیافت محققان و پزشکان را مجبور می سازد که دیدگاهی فراگیر را درباره کارشان بسط دهند. مثلاً, پزشکان را مجبور می سازد که آثار درمانشان را بر (کل) بیمار ملاحظه کنند, نه فقط بخشی که می خواهند (تعمیر کنند).
الگوی زیست پزشکی کل را فراموش می کند زیرا هر چیزی جز عوامل زیستی را نادیده می گیرد. بدین ترتیب فکر و ذکرش بدن و بیماری می شود و بیمار را به عنوان یک شخص فراموش می کند (Engel, 1980). اما دوباره می خواهیم تأکید کنیم که عوامل زیستی هم مهمند.
تعریف سلامت و واژه های مربوط
سلامت یکی از واژه هایی است که ابتدا فکر می کنیم تعریفشان آسان است, ولی بعداً می فهمیم که برای افراد متفاوت معانی متفاوت بسیاری دارند. استون (1979) متذکر شده است که مادام که نتوانیم بر سر معنا و چگونگی اندازه گیری سلامت به توافق برسیم, قادر نخواهیم بود به مسائل مربوط به این که چگونه می توانیم از آن مراقبت کنیم, آن را توسعه دهیم و آن را بهبود ببخشیم, پاسخ دهیم.
مفاهیم متغیر سلامت
این که ما بیمار شمرده شویم یا سالم صرفاً به این که چه احساسی داریم, یا به حال بدنمان وابسته نیست. چه بسا حتی بیش از آن به اوضاع اقتصادی, سیاسی و فرهنگی زمانه ای که در آن زندگی می کنیم وابسته باشد. مثال های فراوانی از این که چگونه روح زمانه وضع بسیاری از حالات یا رفتارها را از لحاظ (سلامت) تعیین کرده است, وجود دارد. مثلاً در طی این قرن طرز نگرش ها به هم جنس بازی تحولات بسیاری یافته است. هم جنس بازی از یک (گناه) به یک (بیماری) و از (بیماری) به یک (شیوه بدیل برای زندگی) تبدیل شده است. اخیراً, ویروس ایدز بسیاری از رفتارهای همجنس بازان مرد را تبدیل به (عوامل خطرساز) کرده است.
مصرف زیاد الکل اکنون یک بیماری دانسته می شود, اما در زمان نه چندان دوری یک مشکل قانونی و اخلاقی دانسته می شد. حدوداً در همین زمان سیگار کشیدن یک رفتار مطلوب و جذاب دانسته می شد. آگهی های تمام صفحه پزشکانی را برجسته می کردند که از مزایای سیگار کشیدن تعریف می کردند.
پس از این که رئیس اداره خدمات بهداشتی عمومی در امریکا, در 1964, به ما هشدار داد که ممکن است سیگار کشیدن برای سلامت ما زیان آور باشد, سیگار کشیدن به یک خطر برای سلامت و یک عادت بد تبدیل شد. با پیدا شدن شواهد روزافزون برای این که استنشاق غیر مستقیم دود برای غیر سیگاری ها مضر است, سیگار کشیدن در حال تبدیل شدن به یک رفتار به لحاظ اجتماعی ناپسند است (Glantz and Parmley, in press; USDHHS, 1986).
آنچه یک نقمت یا یک نعمت شمرده می شود از فرهنگی تا فرهنگ دیگر تفاوت دارد. مثلاً ناواجوها1 دوقلوزایی را ناپسند می شمرند زیرا دوقلوها را نتیجه تعدد روابط جنسی و نیز اتفاق می دانند. در مقابل, تا همین اواخر دو جنسی بودن را حالت بسیار ارزشمندی می دانستند. ناواجوها همچنین از بچه هایی که با انگشتان اضافه و نارسایی های باسن متولد می شوند استقبال می کنند. از سوی دیگر, نسبت به بچه های با کام شکافته عکس العمل منفی دارند (Kunitz and Levy, 1981).
زایمان مثال دیگری از چگونگی تفاوت دیدگاه های فرهنگ ها به یک فرایند واحد است. برخی از قبایل, زایمان را یک رویداد پزشکی نمی دانند. در این قبایل به نظر می رسد زنان درد کمتری را در هنگام زایمان احساس می کنند. شاید آن ها توجهشان را بیشتر بر آفرینش یک زندگی تازه یا منافع و شأن افزودن یک عضو تازه به خانواده یا قبیله متمرکز می کنند. اما بیشتر زنانی که در مراکز پزشکی بسیار پیشرفته زایمان می کنند, با وضع حمل درد را تداعی می کنند.
ما نمی خواهیم بگوییم که زنان آمریکایی درد کشیدن شان را (تخیل) می کنند بلکه می خواهیم بگوییم که افراد تمایل دارند بر هر آنچه فرهنگشان برایشان برجسته کرده است تمرکز کنند. چه بسا زنان در فرهنگ ما [آمریکا] بر درد تمرکز کنند زیرا زایمان یک رویداد پزشکی دانسته می شود. اتاق های زایمان بیمارستان های سنتی با ابزارهای فنی چشمگیر, باعث می شود مادران به سختی بتوانند تولد را رویدادی (طبیعی) بدانند. اکنون بیمارستان ها به طور فزاینده به مادران گزینه اتاق های (تولد) را پیشنهاد می کنند. این شرایط مطلوب به اضافه تلاش هایی که برای تبدیل تولد به یک جشن, نه یک بیماری, صورت می گیرد, نمونه هایی از تحولات اخیر در مراقبت های بهداشتی اند که عوامل روانی ـ اجتماعی را به حساب می آورند.
تأثیر تعریف های سلامت
نحوه تعریف سلامت و بیماری می تواند نتایج اجتماعی, حقوقی و اقتصادی داشته باشد. عنوانی که به رفتار خاصی داده می شود تعیین می کند که ما به خاطر آن مجازات خواهیم شد یا درمان. این هم به سهم خود تعیین می کند که چه کسی هزینه آن را خواهد پرداخت و چگونه با آن برخورد می شود. مثلاً, اکنون که اعتیاد به الکل یک مشکل پزشکی شمرده می شود, معتادان به مراکز درمانی یا کلینیک های سرپایی فرستاده می شوند. درمان اعتیاد به الکل به یک کار سودآور بزرگ برای صنعت پزشکی تبدیل شده است. هنگامی که اعتیاد به الکل یک مشکل حقوقی و اخلاقی قلمداد می شد, معتادان را اغلب به (سلول دائم الخمرها) می فرستادند.
چه بسا نحوه دسته بندی اعتیاد به الکل باز هم در فرایند تغییر باشد. دادگاه عالی ایالات متحده اخیراً حق اداره تأمین خدمات بازنشستگان ارتش امریکا را برای دسته بندی اعتیاد ابتدایی به الکل به عنوان (تخلف عمدی) تأیید کرد (Traynor v. Turnage and Mcklevey v. Turnage, 108 S. Ct., 1988). دیدگاه اکثریت فی الجمله مبتنی بود بر مجموعه گسترده ای از مکتوبات پزشکی که (قضیه اعتیاد به الکل یک بیماری است را زیر سؤال می برند) (ص1383) این تصمیم اداره تأمین خدمات را مجاز می سازد که تعمیم امتیازات آموزشی را پس از دوره ده ساله به بازنشستگانی که اعتیاد به الکل را نوعی معلولیّت قلمداد می کنند, انکار کند.
کتابچه راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات ذهنی (ویرایش سوم با تجدیدنظر) (DSM-III-R) مثال روشنی از آثار اقتصادی و سیاسی تعریف های مربوط به سلامت در اختیار ما می گذارد. این کتابچه اساساً راهنمای همه اختلالات پذیرفته شده روانی همراه با توصیف نشانه های اصلی آن هاست. این اختلالات و نشانه های آن ها را هیأتی از روانپزشکان و روانشناسان منتخبِ انجمن روانپزشکی آمریکا (APA) طبقه بندی کرده اند.
این کتابچه از آن رو مهم است که دادگاه ها, بیمارستان ها و شرکت های بیمه به طور کلی آن را قبول دارند. مثلاً, گرفتن هزینه از بیمه برای درمان بیماری ای که نشانه هایش در این کتابچه نیست, بسیار مشکل است. در سال 1980 این کتابچه اعتیاد به تنباکو را یک اختلال دانست. لئو (1985) می گوید که چه بسا این اختلال را برای این ابداع کرده باشند که شرکت های بیمه برای معتادانی که تلاش می کنند ترک کنند, هزینه درمان دریافت کنند.
چگونگی تعریف سلامت و واژه های مربوط به آن تأثیر عمده ای بر جامعه و بر ما به عنوان افراد دارد. در سال 1946 سازمان بهداشت جهانی, سلامت را به (حالت صحت کامل جسمانی, روانی و اجتماعی و نه صرفاً فقدان بیماری یا عارضه) تعریف کرد. تعریف این سازمان مشابه مفاهیم روانشناسان انسان گرایی مانند مزلو (1971) است. آن ها هدف انسان را تلاش برای تحقق بخشیدن به عالی ترین توانایی اش می دانند.
در واقع, چنین تعریفی از سلامت بدین معناست که افراد نمی توانند در غیاب شرایط ایده ال اجتماعی, سیاسی و اقتصادی سالم باشند. یک شخص را هم مادام که نتواند عشق بورزد, کار کند, و بیافریند, نمی توان سالم دانست. این نوع تعریف برای کسی که علاقمند است کمک کند تا افراد انسان های (کاملاً کارآمدی) بشوند, بسیار جذاب است.
متأسفانه, پذیرفتن چنین تعریفی خطراتی به بار می آورد. چنین تعریفی اجازه می دهد به هر کسی که ناراضی دانسته می شود برچسب (بیمار) بزنند. به لحاظ تاریخی, حکومت های فاسد از چنین تعاریفی سوءاستفاده کرده اند. آن ها افرادی را که با ایده آل های حکومتی هماهنگ نیستند به تیمارستان می سپرند و بدین وسیله مخالفان را کنترل می کنند.
تلاش ها برای اندازه گیری حالات سلامت اغلب بر موضوعات کارکرد ناقص متمرکز بوده است. لازم است هنگامی که تصمیم می گیریم چه کسانی و چگونه باید (کارکردهای) یک شخص را ارزیابی کنند, دقت کنیم. همیشه این خطر وجود دارد که افراد صرفاً به عنوان یک ابزار و نه به عنوان غایت فی نفسه قلمداد شوند. مثلاً, فنشل (1972) مقیاسی را طراحی کرد که مبتنی بود بر ارزیابی این که افراد تا چه حد می توانند از عهده فعالیت های معمولی روزانه شان بربیایند. پیشنهاد او این بود که تعیین حدود مطلوب فعالیت ها بر عهده (مسئولان ارائه خدمات اجتماعی, وزرا و مدیران وزارتخانه ها) باشد. گویا فنشل افراد را ابزارهای دولت می داند. این یکی از مشکلات تعریف بیماری به عنوان محدودیت در کارکرد است.
زنجیره سلامت
از قرار معلوم راهی برای تعریف روشن سلامتی وجود ندارد. همیشه هنگامی که می خواهیم برساخته های اجتماعی را تعریف کنیم این مشکل وجود دارد. همانطور که قبلاً گفتیم چه بسا برخی ویژگی های تکوینی که یک فرهنگ آن ها را اختلال قلمداد می کند, در فرهنگ های دیگر حالات مطلوب به شمار بیاید. حتی درون فرهنگ واحدی, برخی از رفتارهای مضر بیماری قلمداد می شوند و رفتارهای به همان اندازه مضر دیگری بیماری قلمداد نمی شوند. برخی از رفتارها در یک دهه عادات بدند و در دهه بعدی بیماری می شوند. اما, درباره این که سلامتی چه هست و چه نیست قلمروهای مورد وفاقی نیز وجود دارد.
ظاهراً بین روانشناسان سلامتی اجماعی بر سر این که سلامتی صرفاً فقدان بیماری نیست وجود دارد (Stone, 1987; Weiner, 1982). ما در تفکر روزمره عادت کرده ایم که دیدگاهی دو مقوله ای درباره سلامتی و بیماری داشته باشیم. همانطور که یک خانم یا باردار است یا باردار نیست, یک شخص هم یا مریض است یا مریض نیست. بدین ترتیب به ما هم یکی از این دو عنوان را می دهند: ما یا مریضیم یا سالم. تاکنون توجه مراقبت های بهداشتی متمرکز بر حرکت دادن افراد از دسته بیماران به دسته تندرستان بوده است.
مفهوم دو مقوله ای بیماری و سلامت را به طور گسترده ای نقد کرده اند. اولاً, این مفهوم توجهی به طیف نقاط بین بیماری و سلامت نمی کند. شخصی که واقعاً بیمار نیست, اما به شدت در معرض خطر است, بسیار متفاوت با کسی است که در سلامت پایدار به سر می برد. شخصی که صرفاً یک بیماری خفیف دارد به هیچ وجه شبیه کسی نیست که بیماری های جدی متعددی دارد.
توصیف واقعاً دقیق بیماری و سلامت آن ها را در یک زنجیره قرار می دهد. حالتی که در آن شخص به شدت در خطر مرگ زودهنگام است یک سر این زنجیره است . سر دیگر این زنجیره بهترین حالت سلامتی است که شخص در آن حالت کاملاً در مقابل بیماری مقاوم است. به طور کلی, سرِ سلامتی این زنجیره درجه ای را هم که در آن شادمانی و کمال زندگی تجربه می شوند به حساب می آورد. موقعیت ما در این زنجیره, ثابت نیست. حتی سالم ترین افراد هر از چندی روز بدی دارند.
دیدگاه دوگانه درباره بیماری و سلامت از برقرار ساختن تمایزهای دقیقتری که در دنیای سواقعیز وجود دارند عاجز است. چه بسا این دیدگاه ما را پذیرای این ایده سنتی بکند که مادام که به بیماری مبتلا نشویم مسائل مربوط به سلامت وجود ندارند. براساس دیدگاه رایج درباره مراقبت های بهداشتی , مادام که شخص دچار نوعی بیماری نشده, مراقبت های بهداشتی به فراموشی سپرده می شود. فقط پس از این که بیماری پیش آمد به دنبال درمان می گردیم. در مقابل, اگر بیماری و سلامت را در یک زنجیره قرار دهیم, باعث می شود اقداماتی انجام دهیم که ما را بیشتر به سمت بهترین وضع سلامت می برد (Antonovsky, 1979).
کتاب نامه :
Ader, R. (1980). Psychosomatic and psychoimmunologic research. Psychosomatic Medicine, 42, 307-321.
Antonovsky, A. (1979). Health, stress, and coping, San Francisco: Jossey-Bass.
Benson, H. (1984). Beyond the relaxation response. New York: Times Books.
Borysenko, I. (1984). Psychoneuroimmunology Behavioral factors and the immune response, Revision, 7, 56-65.
Engel, G. L. (1977). The need for a new medical model: A challenge for biomedicine. Science, 196, 129-135.
Engel, G. L. (1980). The Clinical application of the biopsychosocial model. American Journal of Psychiatry, 137, 535-544.
Fanshel, S. (1972). A meaningful measure of health for epidemiology. International Journal of health for epidemiology. International Journal of Epidemiology, 1, 319-337.
Glantz, S. A., & Parmley, W. W. (in press), Passive smoking and heart disease: Epidemiology, physiology, and biochemistry, Circulation.
Gordon, J. S., & Fadiman, J. (1984). Toward an integral medicine. In J. S. Gordon, D. T. Jaffe, & D. E. Bresler (eds.), Mind, body and health (pp. 3-18). New York: Human Sciences.
Jasnoski, M. L., & Schwartz, G. E. (1985). A synchronous systems model for health. American Behavioral Scientist, 28 (4), 468-485.
Kuhn, T. S. (1962). The structure of scientific revolutions. Chicago: University of Chicago Press.
Kunitz, S. J., & Levy, J. E. (1981). Navajos. In A. Harwood (ed.), Ethnicity and medical care (pp. 337-396) Cambridge, Mass.: Harvard University Press.
Lipowski, Z. J. (1986). Psychosomatic medicine: Past and present. Part 1. Historical background. Canadian Journal of Psychiatry, 31, 2-7.
Lippmann, W. (1965). Public opinion. Toronto, Ontario: First Free Press Paperback Edition. (Original work published in 1922.)
Maslow, A. H. (1971). The farther reaches of human nature. New York: Viking Press.
McClelland, D. C. (1985). The social mandate of health psychology. American Behavioral Science, 28, 451-467.
Pert, C. B. (1986). The wisdom of the receptors: neuropeptides, the emotions, and bodymind, Advances, 3 (3), 8-16.
Siegel, B. S. (1986). Love, medicine, and miracles. New York: Harper & Row.
Siegel, B. S. (1989). Peace, love, and healing. New York: Harper & Row.
Stone, G. C. (1979). Health and the health system: A historical overview and conceptual framework. In G. C. Stone, F. Cohen, & N. E. Adler (eds.), Health psychology _ A handbook (pp. 1-17). San Francisco: Jossey- Bass.
Stone, G. C. (1987). The scope of health psychology. In G. C. Stone, S. M. Weiss, J. D. Matarazzo, N. E. Miller, J. Rodin, C. D. Belar, M. J. Follick, & J. E. Singer (eds.), Health psychology: A discipline and a profession. Chicago: University of Chicago Press.
Syme, S. L. (1984). Sociocultural factors and disease etiology. In W. D. Gentry (ed.), Handbook of behavioral medicine (pp. 13-37). New York: Guilford Press.
Traynor V Turnage (108 S.Ct.). (1988). Supreme Court Reporter (interim ed.). St Paul. Minn.: West Publishing Co.
Weil, A. (1983). Health and healing: Understanding conventional and alternative medicine. Boston: Houghton Mifflin.
Weiner, H. (1982). Psychobiological factores in bodily disease. In T. Million, C. Green, & R. Meafher (eds.), Handbook of clinical health psychology (pp. 31-52). New York: Plenum Publishing Corp.
________________________________________
* این نوشته ترجمه بخشی از فصل اول کتاب زیر است :
Ch.L. Sheridan & S.A. Radmacker, Health Psychology, Challenging the Biomedical Model, (NewYork: Wiley, 1992), pp.1-8.
1 . هندیان آمریکایی ساکن در شمال نیومکزیک و آریزونا .


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ