تأثیر والدین بر رشد اخلاقی کودکان؛ تحلیلی مربوط به حیطه اجتماعی (1)
اشاره
در سده اخیر به موازات تحول در عرصههای مختلف، تحولات عظیمی نیز در عرصه علوم انسانی از جمله مباحث فلسفی و علوم تربیتی روی داده است. بیتردید این تحولات روبنایی است و خود حاکی از انقلاب در اندیشههای بنیادین آدمیان از جمله در نوع جهانبینی و فلسفه وجودی آنان است.
از جمله تحولات در این عرصه مربوط به حوزه مفاهیم و تعریف آنهاست. به بیان روشنتر، واژههایی نظیر اخلاق و تربیت اخلاقی، معنا و مفهوم پیشین خود را از دست داده و معنای دیگری از آن اراده میشود. تردید نیست عمق تعریف عرفا و اندیشمندان اخلاقی پیشین، اعم از مسلمان و مسیحی، از اخلاق و تربیت با آنچه امروزه به این نام خوانده میشود متفاوت است. راهیابی اندیشههای بنیان برانداز از قبیل نسبیت و... به وادی اخلاق، اخلاق عمیق و عرفانی غرب ـ و تا اندازهای شرق ـ را در حد «کیفیت روابط اجتماعی» تنزل داده است و درون مایههای ذاتی و فطری را به مظاهر و رفتار بیرونی تبدیل نموده است. به نظر میرسد، در قرن حاضر آدمی بر آن شده به نوعی درون را به دست فراموشی سپرده و به رفتارها و امور دیداری و شنیداری بسنده کند.
به هر حال، مسائل مطرح شده در این گفتار، بسیار سنجیده و قابل تأمل است، به گونهای که اندیشمندان تربیتی، همچنین روانشناسان از آن بینیاز نیستند. سؤالاتی مانند اینکه چگونه میتوان روابط اجتماعی را به فرزندان آموخت، آیا والدین در ایجاد روابط اجتماعی فرزندان نقش دارند، نقش رابطه عاطفی یا رابطه عقلانی والدین با فرزندان در تعیین روابط اجتماعی فرزندان چگونه است و چگونه میتوان فرزندان را به رعایت مقررات اجتماعی وادار نمودودهها سؤالدیگر از این دست به صورتی عالمانهوتحلیلی پاسخ داده شده است، هرچند در بسیاری موارد، جای سخن همچنان باقی است.مترجم
هرچند دانشمندانی که در باب جامعهپذیری نظریهپردازی کردهاند اعتقاد دارند درونیسازی امور اخلاقی Moral internalization )) اصولاً ریشه در تأثیر والدین بر کودکان دارد که از طریق اقدامات والدینی، راهکارهای تنبیهی و سایر شیوههایی که والدین انتخاب میکنند صورت میگیرد، اما نظریهپردازان ساختار ـ تحولی ( Structural - developmental ) معتقدند ماهیت سلسله مراتبی که بین والدین و فرزندان وجود دارد، رشد اخلاقی کودکان را شکل میدهد. این عقیده به تأکید بیش از اندازه بر نقش سازنده همسالان و نهادهای اجتماعی از قبیل مدرسه، در رشد اخلاق استدلالی و تقریبا نادیده گرفتن نقش خانواده منجر شده است. در این مقاله، از نقش والدین در رشد اخلاقی و اجتماعی کودکان از زاویه «نظریه حیطه اجتماعی» ـ دیدگاهی که اصالتا ساختاری تحولی است، اما در شیوهها با نظریهپردازیهای پیشین متفاوت است ـ سخن به میان آمده است.
براساس نظریه حیطه اجتماعی، کودکان از خلال تجربه اجتماعی با بزرگسالان (از قبیل والدین و معلمان) و همسالان و خویشان، انواع شناختهای اجتماعی، از جمله نظام اخلاقی و سایر علوم اجتماعی را کسب میکنند. تأکید اولیه این مقاله بر رشد اخلاقی است، اما برای فهم نظریه حیطه اجتماعی، باید نظام اخلاقی در سایر حیطههای اجتماعی ـ شناختی توضیح داده شود. بدین ترتیب در ادامه، حیطه دانش اجتماعی به صورت خلاصه بیان خواهد شد، سپس دو گزاره ذیل درباره نقش والدین به دقت مورد بررسی قرار خواهند گرفت: اولاً، این سخن مطرح شده که واکنشهای والدین که ماهیت عاطفی دارد، احتمالاً بستر را برای رشد اخلاقی کودکان آماده میکند. در ضمن این بحث، مکانیسمهای ویژه عاطفی نیز بیان شده است. ثانیا، این سخن مطرح شده است که جنبههای شناختی واکنش والدین نیز راه رشد اخلاقی کودکان را هموار میکند. مقصود از این گفته، بیان اهمیت بازخوردهای اختصاصی والدین در واکنش اجتماعی کودکان است.
حیطه علوم اجتماعی
براساس نظریه حیطه اجتماعی، بُعد اجتماعی انسان را نمیتوان از سایر ابعاد او تفکیک کرد. کیفیت کنشهای اجتماعی هر کودک با دیگری متفاوت است و همین تفاوتها به ساخت نظامها یا حیطههای متفاوت علوم اجتماعی منجر شده است. بنابراین، ویژگی اندیشه کودکان در فعالیتهای اجتماعی، نامتجانس بودن و مرکّب بودن از سوگیریها، انگیزشها و اهداف متفاوت اجتماعی است.
والدین موظفند آسایش کودکان خود را تأمین نمایند، از حقوق آنها حمایت کنند و طرز برقراری رابطه با دیگران را به آنها بیاموزند. براساس نظریه حیطه اجتماعی، این مسائل بخشهایی از حیطه اخلاقی است. نظام اخلاقی با مقرراتی سر و کار دارد که واکنشها و نیز روابط اجتماعی مردم را تنظیم میکند و بر مقولاتی از قبیل سود و زیان، اعتماد، عدالت و حقوق مبتنی است.
نظام اخلاقی در این مقاله به «فهم دیدگاه فرد از اینکه چگونه باید با دیگران رفتار کرد» تعریف شده است. این گفته نیز بیان شده که داوریهای اخلاقی باید الزامآور، قابل تعمیم، غیرقابل تغییر و غیرشخصی بوده و از طریق معیار ـ نه از طریق توافق، گفتوگو یا سنتهای نهادینه شده ـ تعیین شده باشند.
هرچند نظام اخلاقی، ترکیبی از واکنشهای دو جانبه اجتماعی کودکان است، اما همه مقولات اجتماعی را نمیتوان اخلاقی خواند. وظیفه والدین تربیت رفتار مناسب اجتماعی و تسهیل آرام و کارایی کافی دادن به واکنشهای اجتماعی کودکان است. براساس نظریه حیطه اجتماعی، این مطالب جنبههایی از فهم آدمیان از نظامها، سازمانها و سنتهای اجتماعی است که از جهت ذهنی و تحولی با فهم ما از نظام اخلاقی متفاوت است. سنتهای اجتماعی به مقرراتی استبدادی، تعیین شده با اجماع مردم، اموری مشابه با یکدیگر و رفتارهایی که واکنش افراد را نسبت به نظامهای اجتماعی تنظیم و مجموعهای از انتظارات را با توجه به رفتار مناسب تدارک میکند، تعریف شده است. فرض این است که سنتها تغییرپذیرند و از جهت محتوا نسبی و متکی بر مقررات و املای مقررات برتر.
واکنشهای اجتماعی نیز ممکن است به فهم آدمی از خود و دیگران به عنوان نظام روانشناختی نیازمند باشد. حیطه روانشناختی مربوط به فهم آدمی از خود، هویت، شخصیت و ویژگیهای آن با توجه به علل رفتاری خود و سایر آدمیان است. در حیطه روانشناختی، دو بخش از یکدیگر تفکیک شده است: مسائل احتیاطی ( Prudential issues ) به اموری از قبیل وارد آوردن خسارت به خود، امنیت، آسایش و سلامت آدمی مربوط است. مقررات احتیاطی، مانند مقررات اخلاقی، فعالیتهایی را تنظیم میکند که پیآمدهای جسمانی برای مردم دارد، در حالی که نظام اخلاقی به نحوه واکنش مردم نسبت به یکدیگر میپردازد. احتیاط به فعالیتهایی که پیآمدهای مستقیم و منفی برای فرد دارد مرتبط میباشد. مسائل شخصی فقط به فاعل نسبت داده میشود و تابع مقررات سنتی و نظام اخلاقی است. مسائل شخصی متضمن گزینش و انتخاب اموری از قبیل دوستان یا نوع فعالیت، بسته به شرایط جسمانی و زندگی شخصی است. مسائل شخصی، بخشی از ذات آدمی است که مرز میان فرد و دنیای اجتماعی را تشکیل میدهد و این مرزها ممکن است فعالیتهایی باشند که از محدوده خانواده به فرزندان منتقل شدهاند. اعتقادات شخصی افراد، جنبهای مهم از خودمختاری افراد یا وجه متمایز هر فرد از دیگری تلقّی میشود.
نظریههای سنتی ساختار ـ تحولی
نظریههای سنتی ساختار ـ تحولی، رشد اخلاقی را فرایند افزایش تفاوت بین مقولات اخلاقی و غیر اخلاقی مانند مفهوم سنت، مآلاندیشی و مصلحتجویی توصیف میکنند. نظریه حیطه اجتماعی از این جهت با این دیدگاه متفاوت است که در این نظریه، حیطههای اخلاقی، سنتی و روانشناختی از یکدیگر جدا بوده و نظامهایی تلقی میشوند که از جهت تحولی، خود تنظیم ( Self regul ating ) بوده و دارای ترتیب خاصی نیستند، بلکه فرض آن است که این امور از دوران کودکی با یکدیگر وجود داشتهاند. هرچند به نظر میرسد کیفیت مفهوم در هر حیطه همراه با سن تغییر میکند، اما تحقیقات نشان میدهد که از دوران کودکی اولیه تا پایان جوانی، آدمیان با استفاده از معیارهای نظری فوقالذکر، حیطهها را تشخیص میدهند. درست است که غالب تحقیقات در دسترس، بر کودکان سفیدپوست با طبقه اجتماعی متوسط متمرکز بوده، اما مجموعهای از تحقیقات که در طیفی از فرهنگها (مثل برزیل، کلمبیا، اسرائیل، هنگ کنگ، چین، ژاپن، کره، هند، اندونزی، نیجریه و زامبیا) انجام شده است و نیز تحقیقاتی که بر روی کودکانی از طبقات اجتماعی، مذاهب و قومیتهای مختلف در ایالات متحده انجام گرفته، این تمایزات نظری را تأیید میکند.
غالب نظریهپردازیها از منظر حیطه اجتماعی، بر تحول کودکان تأکید داشتهاند. در عین حال، فهم والدین از مقررات اجتماعی، اهداف ایشان از پرورش کودک و نحوه نگرش، همچنین پاسخ آنها به تخلفات کودکان نیز از جهت حیطه عقلانی متفاوت است. تحقیقات متعدد از بزرگسالان و واکنش کودکان به تخلفات، نشان میدهد که والدین در حیطههای متفاوت، به صورتهای متفاوتی پاسخ میدهند. تحقیقات نشان میدهد که انتخاب راهکارهای تنبیهی توسط والدین به ماهیت تخلف بستگی دارد.
ریشههای تجربی نظام اخلاقی
نظریه حیطه اجتماعی بر ترکیب فعال علمی کودکان از تجارب متفاوت اجتماعی و واکنش متفاوت اطرافیان از جمله والدین و همتایان تأکید دارد. تحقیقات متعدد حاکی است که نوجوانان، خسارات جسمانی و روانشناختی، تقسیم شادی و قانونگریزی در حین تجربه مقررات، قانونستیزی، جنایت و درگیری با همتایان را به صورت گستردهای در جامعه تجربه کردهاند. فرض این است که همین تجارب گوناگون نهایتا به ساخت مقولات اخلاقی منتهی میشود.
به تعبیر روشنتر، تجربه کودکان به عنوان کسانی که در چالشهای اخلاقی درگیر بوده و خود مجرم یا ناظر تخلفات اخلاقی بودهاند، به ترکیب اندیشههای انتزاعی از مفاهیمی از قبیل شادی و غم، و درست و نادرست منجر شده است. کودکان فهم خود درباره نادرستی قانون ستیزی را از تجربیات خود و از ویژگیهای درونی آن فعالیتها مانند زیان بار بودن یا غمگنانه بودن آنها شکل میدهند. این گزاره که واکنشهای اجتماعی، موجب ساخت مبانی تجربی برای رشد علوم اجتماعی میگردد، از طریق وارسی پاسخها به کودکانی که به گونهای طبیعی در حال انجام واکنشهای اجتماعی بودهاند، آزمایش شده است. محققان درصدد دستیابی به الگوهای نظامدار از واکنشهای اجتماعیاند که با تفاوتهای فرضی آدمیان در مقولات اجتماعی هماهنگی داشته باشد. برداشت این است که تعامل میان واکنشهای اجتماعی و داوریهای اجتماعی ثابت میکند که واکنشهای اجتماعی مبنای تجربی ساخت علوم اجتماعی را فراهم میآورد.
نتایج تحقیقات متعدد تجربی علاوه بر تحقیقات پیاژه ثابت میکند که مخالفت کودکان با مسائل اخلاقی از قبیل: اعتراض به مالکیت اشیا (مانند برداشتن اسباببازی دیگران یا نپذیرفتن هم بازی)، رعایت نکردن نوبت در بازی، تجاوز به حقوق همبازیها، آزارهای روانشناختی (از قبیل مسخره کردن و صدا زدن نام افراد با بیادبی) و نامهربانیها و سایر مسائل اخلاقی، از ابتدا با همتایان و غالبا از بازی آزاد آنها با یکدیگر آغاز میشود. علاوه بر این، همانگونه که دان ( Dunn ) و همکاران او ثابت کردهاند درگیریهای اخلاقی و واکنشها به صورت فراوان، ابتدا از برادران و خواهران آغاز میشود. این در حالی است که تحقیقات موجود ثابت کرده است که درگیری اخلاقی بین والدین و کودکان نسبتا اندک است.
غالب درگیریهای اخلاقی کودکان بدون مداخله بزرگسالان حل میشود. برخی پژوهشها نشان داده است که درگیری همسالان با یکدیگر در رشد اخلاقی کودکان نقش مثبتی ایفا میکند. تحقیقات درباره واکنشهای اجتماعی که به صورت طبیعی میان کودکان پیش دبستانی و کسانی که به سن مدرسه رسیدهاند ایجاد میشود ثابت کرده است که کودکان (اساسا تمام قربانیان) به تخلفات اخلاقی با گفتاری دشنامآمیز یا مزخرف، با واکنش احساسی و شمردن برتریهای خود پاسخ میدهند. علاوه بر این، تهدید به انتقام و امر به توقف رفتارهای رنجشآور، برخی از واکنشهای آنان است. تحقیقات نشان میدهد، بزرگسالان (از قبیل مادران و معلمان) در مقام پاسخگویی به درگیریها و تضادهای اخلاقی کودکان، معمولاً اصرار دارند دیدگاه قربانیان را بدانند و ارزیابی کنند که حق از آنِ چه کسی است. محتواهای عاطفی این واکنشها و شاخصهای شناختی پاسخهای والدین، در ترکیب معقولتر مقولات اخلاقی نقش مهمی ایفا میکند.
نقش عاطفه
عاطفه به دو صورت بر رشد اخلاقی اثر میگذارد: اولاً، جرایم اخلاقی در حوزه عاطفی روابط والدین ـ کودکان اتفاق میافتد. تحقیقات وسیع حاکی است که کیفیت پیوند والدین ـ کودکان و میزان گرمی این روابط بسیاری از ابعاد رشد کودکان را تحت تأثیر قرار میدهد. علاوه بر این، یکی از مستدلترین یافتههایی که در مقام بررسی واکنشهای خانوادهها ـ که مراحل استدلال اخلاقی کهلبرگ را تسهیل میکند ـ برآمده، این بوده است که عناصر عاطفی آن واکنشها، مثل گرمی والدین، سرگرم کردن کودکان و حمایت از آنان، با رشد استدلال اخلاقی در کودکان رابطه دارد. بدین ترتیب، پیوند گرم و حمایتآمیز والدین و کودکان با یکدیگر، این احتمال را که کودکان تشویق شوند پیامهای والدین را شنیده و به آن پاسخ دهند تقویت میکند.
ثانیا، عکسالعملهای عاطفی بخش تفکیکناپذیر تجربه کودکان از تخلفات است و واکنش اجتماعی نسبت به مقررات اخلاقی، قانونستیزی و تضادها ممکن است از طریق عاطفه والدین شدیدا تقویت شوند. عکسالعمل عاطفی والدین، به شرط منطقی بودن، ممکن است فهم کودکان از مقررات اجتماعی و رمزگذاری آن مقررات را تسهیل کند. تحقیقات آرسنیو نشان داده که کودکان گاهی برای طفره رفتن از فهم، تمیزدادن و یادآوردن وقایع اخلاقی و اجتماعی، از پاسخهای عاطفی استفاده میکنند. علاوه بر این، تحقیقات پیشین حاکی است که پاسخهای مادرانه به تخلفات اخلاقی با تأکید بر احساسات، برای کودکان خسارات بیشتری را در پی خواهد داشت، در حالی که پیآمد پاسخهای شناختی تا این اندازه زیانآور نیست. احتمال بیشتر آن است که والدین در پاسخ به تخلفات اخلاقی، بیش از سایر تخلفات از عواطف منفی از جمله ابراز ناراحتی و خشم استفاده کنند. اینگونه واکنشهای عاطفی به شرط همراه بودن با تبییناتی که بر آسایش و حقوق دیگران تأکید دارد، ممکن است تأثیر استدلالات را افزایش دهد؛ زیرا این امر به کودکان کمک میکند بر روی خسارات یا بیعدالتیهایی که خود مسبب آن بودهاند بیشتر فکر کنند.
علاوه بر آنچه بیان شد، تحقیقات نشان میدهد که در انگیزش عاطفی، سطوح بسیار مطلوبی وجود دارد. خشم افراطی ممکن است از جهت انگیزشی تأثیرات منفی بر جای گذارد و مانع توجه کودکان به احساسات دیگران شود. به عنوان مثال، بسیاری از مطالعات اخیر درباره تأثیرات نامتعادل عواطف نشان داده که انگیزش افراطی عواطف، به جای اینکه به واکنش دیگرمحوری ( Other oriented ) مانند همدردی بینجامد، به خودمحوری ( Self Oriented ) و واکنشهای انزجارآور عاطفی منجر میشود.
این بیانکه عاطفه ممکن است یکی از عناصر برجسته رشد اخلاقی باشد، با این سخن هافمن که نظاره کردن به انسانی که ناراحت است، موجب انگیزش همدردی آدمیان میشود، تأیید شده است. به هر حال، از نظر هافمن مراحل رشد به صورت متوالی انجام میگیرد و احساس همدردی ( empathy ) با دیگران، همراه با سن تغییر میکند. در برابر، دیدگاهی که در این مقاله به صورت عمیق بررسی شده این است که تجارب عاطفی کودکان بخشی از فهم کودکان و همچنین تأثیرگذار بر فهم آنان از تخلف اخلاقی و نیز رمزگذاری آن است. اما آنچه همزمان با سن تغییر میکند پاسخ عاطفی نیست، بلکه معرفت ذهنی است.
جنبههای شناختی واکنش والدین
علاوه بر امور عاطفی، در میان واکنشهای والدین نسبت به کودکان خود، عناصر شناختی نیز وجود دارد که احتمالاً رشد اخلاقی کودکان را تسهیل میکند. تحقیقات حاکی است که کودکان اطلاعات خود درباره تخلفات اخلاقی را از منابع مختلف ـ از جمله مشاهده و تجربه مستقیم جرایم اخلاقی ـ کسب میکنند. در عین حال، تجارب مستقیم تنها منبع رشد اخلاقی و اجتماعی نبوده و حتی همیشه مطلوبترین یا مؤثرترین منبع نیز به حساب نمیآید. از دیدگاه حیطه اجتماعی، رابطه والدین با فرزندان، بخشی از تجارب اجتماعی کودکان است که احتمالاً در ترکیب دانستههای اخلاقی آنان مورد استفاده قرار میگیرد. والدین با تبیین دلایلِ وضع مقررات اخلاقی و پاسخ مناسب به اخلاقستیزی کودکان، میتوانند کودکان را به اندیشیدن عمیق درباره رفتارهای خود وادار کرده و زمینه رشد اخلاقی آنها را فراهم آورند.
مطالب مزبور به این نکته اشاره دارد که پیامهای آن دسته از والدین که ـ درباره ماهیت حوادث و اینکه چرا رفتار خاصی را انتظار دارند یا چرا رفتارهای نامطلوب را نمیپسندند ـ با فرزندان خود صریحتر سخن میگویند، ممکن است مخصوصا بر نوجوانان تأثیر بیشتری داشته باشد. این گفته به نوبه خود ثابت میکند که اقامه دلیل، تبیین کردن و استدلال عقلانی، از سایر راهبردهای انضباطی در تسهیل رشد اخلاقی کودکان و همچنین ایجاد تحول در سایر ابعاد آنان، تأثیر بیشتری دارد.
هرچند مجموعه وسیعی از تحقیقات مربوط به رشد، اقامه دلیل به عنوان راهکارهای تأدیبی را تأیید میکند، اما برخی دانشمندان معتقدند اقامه دلیل، مقولهای گسترده و تعریف ناشده است. دیدگاه حیطه اجتماعی با بیان این سخن که اقامه دلیل تنها در صورتی مؤثر است که با حیطه رفتارهایی که دیگران مشاهده میکنند هماهنگ باشد، درک ما از اقامه دلیل به عنوان اقدام مؤثر والدینی را به صورت ویژهای افزایش میدهد؛ زیرا فقط همین تبیینهاست که کودکان را به شناخت اخلاقی مجهز میکند.
به تعبیر روشنتر، ایجاد تحول اخلاقی مؤثرتر، تبیین مقررات اخلاقی و پاسخ به خشونتهای اخلاقی نیاز به بیان پیآمد عملکردها نسبت به حقوق و رفاه دیگران دارد. تحقیقات گذشته که نشان میدهد اقامه دلیل از جانب والدین، به ویژه با محوریت دیگران، با «درون سازی» و رشد «نگران بودن برای دیگران» ارتباط دارد، تأییدی بر این گفته است.
مطالعات شهودی واکنش در برابر تخلفات نشان داده است که مادران (و سایر بزرگسالان) به صورت طبیعی تبیینهای خود را با ماهیت جرایم هماهنگ میکنند و به ندرت بر این موضوع تأکید دارند که این عملکرد چگونه پیآمدی برای دیگران دارد و در واکنش به تخلفات اجتماعی نیز دلیلی اقامه نمیکنند. این یافتهها، فی نفسه، به طور ویژه این گفته را تأیید نمیکنند که واکنشهایی که با محدوده تخلفات هماهنگاند، به صورت مناسبتری توسط کودکان مورد قبول واقع میشوند. به هر حال، تحقیقات تجربی بارها این گزاره را آشکارا آزموده است.
نتایج چندین پژوهش حاکی است که کودکان به صورت فعال پیامهای اجتماعی را بر حسب آنچه خود مثبت میدانند ارزیابی کرده و پیامهای غیر مثبت را که با ماهیت وقایع تفاوت داشته باشد نمیپذیرند. در تحقیقی، کودکان پاسخ معلمان به قانون شکنیهای اخلاقی و سنتی را، بر حسب حیطه آن تخلف، با گزینههای سهگانه موافق، مخالف یا بینظر ارزیابی کردند. به عنوان مثال، کودکان گزارههایی را ارزیابی میکردند که در پاسخ به قانون شکنیهای اخلاقی یا سنتی، بر ویژگیهای درونی رفتارها (مثل خسارات یا صدماتی که آن تخلفات ایجاد کرده) تأکید داشت که به ترتیب با پاسخهای مناسب و نامناسب این ارزیابی صورت میگرفت. از طرف دیگر، گزارههایی را ارزیابی میکردند که نشان دهنده این بود که آن رفتار خاص، در پاسخ به قانون شکنیهای اخلاقی یا سنتی اختلال ایجاد میکند. کودکان پاسخهای معلمان، همچنین خود معلمان را بسیار مثبتتر از حیطه نامناسب یا پاسخهایی که در حیطه نامشخص قراردارد ارزیابی کردند. در مطالعات اخیر نیز یافتههای مشابهی در رابطه با ارزیابیای که کودکان پیش دبستانی از پاسخهای معلمان به چالشهای مشابه به عمل آوردند به دست آمد. مطالعه بر روی دانشآموزان پیش دبستانی ژاپن در توکیو نیز همین نتیجه را به دست داد. بنابراین، مطالعات نشان میدهد که کودکان همسال درباره بزرگسالان به عنوان کارگزاران اجتماعی، به صورتی دستوری داوری میکنند و پیامهای بزرگسالان را بر حسب حیطه مثبت خود ارزیابی مینمایند.
علاوه بر امور مزبور، نظریه حیطه اجتماعی معتقد است استدلال والدین در صورتی مؤثر است که شرایط رشد کودکان در آن لحاظ شده باشد. به بیانی عمیقتر، اقامه دلیل از جانب والدین هرگز مؤثر نیست، مگر اینکه استعدادهای کلامی کودکان شکفته شده و قادر باشند پیامهای آنان را درک کنند. تحقیقات بیانگر آن است که والدین در سال دوم پس از تولد کودکان، راهکارهای فیزیکی برای جلوگیری از قانونشکنی کودکان را به راهکارهای کلامی تبدیل میکنند. این یافتهها بدان معناست که والدین نسبت به تحولاتی که در رشد ادراکی کودکان اتفاق میافتد به طور طبیعی واکنش نشان میدهند. در عین حال، ممکن است این وضعیت حاکی از انتظارات رو به افزایش والدین از کودکان برای انجام رفتارهای اخلاقی و سنتی مناسب باشد.
دانشمندان رشد ـ ساختارگرا شواهدی در دست دارند که اقامه دلیل به صورت تدریجی و متناسب، رشد کودکان را تسریع میکند. اما تحقیقات درباره تمایز مطلوب [بین سنین رشد [نتایج متفاوتی به دست داده است. تحقیقات نشان میدهد که پیامهای والدین باید از سطح ادراکی کودکان اندکی پیچیدهتر باشد، اما چندان برتر از درک آنان نباشد که کودکان پیامهای والدین را با سطح ادراکی خود همانندسازی کنند. تحقیقات، همچنین نشان میدهد زمانی که والدین میخواهند الگوی واقعی اخلاقی در زندگی به کودکان نشان دهند، نوعا سطح استدلال خود را با سطح ادراکی کودکان، هماهنگ میکنند.
این یافتهها و تحقیقاتی که در باب اقامه دلیل بدانها اشارت رفت، تبیینی افزونتر از رابطه مستحکم میان سلطه والدین و درونسازی امور اخلاقی به دست میدهد. تحقیقات اخیر بیانگر این حقیقت است که والدین سلطهطلب و سلطهجو و والدین منفعل از این جهت که داوریهای اجتماعی آنان در حیطه مثبت باشد یا نه با یکدیگر تفاوت دارند. والدین سلطهجو، به عکس سایر والدین (که توسط فهرست جهانی مربوط به والدین ارزیابی شده است) درصددند در داوریها و توجیهات، رفتارهای اجتماعی، سنتی خود را اخلاقی نشان دهند. به عنوان مثال، آنها تخلف از سنتها، مثل دشنام دادن به دیگران، را به عنوان رفتاری که خلاف تکلیف و دیدگاه عمومی است تلقّی میکنند. به نظر میرسد والدین سلطهجو بیش از دیگران تمایل دارند در مسائل شخصی کودکان از قبیل انتخاب لباس، شیوه آرایش مو، هزینه کردن پول و همچنین مسائل مربوط به انتخاب دوست، به عنوان موضوعاتی که هم از جهت سنتی و هم قانونی در حوزه سیطره آنهاست، دخالت کنند. اگر به این گفتهها توجه کنیم، یافتههای فوق با توضیحات بایومریند ( Baumrind ) درباره والدین سلطهجو ـ به عنوان کسانی که در صدد اخلاقی کردن و ایجاد مزاحمت (به ویژه در حیطه شخصی کودکان) بوده و فرمانبری را به عنوان یک فضیلت ارزشمند تلقی میکنند ـ استحکام بیشتری یافته است. به عکس، والدین آسانگیر بیش از دیگران درصدد محدود کردن تصمیمگیری شخصی کودکان خویشاند و درباره بسیاری از مسائل از جمله مسائل شخصی، آیندهنگری و دوست یابی، شخصا برای کودکان تصمیم میگیرند.
فقط والدین سلطهجو، بین مسائل اخلاقی، سنتی و شخصی مرزهای روشنی قایل میشوند، آن هم با شیوههایی که با حیطه انتظارات نظری هماهنگ است. این دسته از والدین مقررات اخلاقی و سنتی را به روشنی از یکدیگر متمایز میدانند. علاوه بر این، پاسخگوی نیازهای کودکان در عرصه کنترل شخصی و انتخاب بوده و دخالت در مسائل شخصی کودکان را حق انحصاری و شخصی بزرگسالان میدانند. درست، هم زمان، اموری را از قبیل دوستی و مسائل چند جانبه، به عنوان مسائلی که مشتمل بر هر دو عنصر سنتی و شخصی (مانند اتاق کودک که میتوان آن را به عنوان محدوده شخصی کودک یا بخشی از خانه تلقی کرد) است و به صورت سنتی تنظیم شده است تلقی کردند. یافتههای فوق با این گفته باویومریند هماهنگ است که والدین سلطهجو با فرزندان خود بیشتر وارد مذاکرهمیشوند، اما علاوه براین، وی پیشنهاد میکرد والدین ابتدا درباره مسائل شخصی با فرزندانخویش گفتوگو کنند.
علاوه بر این، نظریه حیطه اجتماعی، یافتههای مستحکم فعلی را، که ابراز قدرت باکمتر درونی شدن امور اخلاقی رابطه دارد، تأیید میکند. برخی وجوه ابراز قدرت مانند صدور فرمان و گزارههای مربوط به مقررات بازگشت به سلطه والدینی و برخی مجازاتها ممکن است در جایگزین کردن رفتار ضد اجتماعی یا تسهیل رشد اخلاقی بیتأثیر باشند. این صرفا بدان دلیل است که کسانی که ابراز قدرت میکنند
نمیتوانند بین وجود دلیل و مقررات یا ممنوعیتها رابطه برقرار کنند. این امر تبیین میکند که چرا ابراز قدرت، به رفتارهای ناخواسته پایان داده و نزاعهای کوتاه مدت را کاهش میدهد، اما رسش اخلاقی را آسان نمیکند. به عنوان نمونه، وجوه افراطی ابراز قدرت مانند واکنشهای کاملاً منفی، از قبیل خشم یا زورگویی، ممکن است موجب رمیدگی کودکان شده، احساس امنیت را از آنها زایل، در نتیجه، رشد اخلاقی آنان را مختل کند.
علاوه بر این، رابطه والدین و کودکان ممکن است درک اجتماعی کودکان را به شیوههای پیچیدهتری تحت تأثیر قرار دهد. همانگونه که برخی دانشمندان به این نکته توجه کردهاند، خانوادهها دارای ترتیب اجتماعی پیچیدهای هستند که متضمن نقش اجتماعی سلسله مراتبی و روابط قدرت است. در بسیاری خانوادهها در اموری از قبیل تقسیم قدرت (مانند قدرتی که در اختیار والدین و کودک است)، شیوه تخصیص منابع و اینکه چگونه فرصتها (مثلاً برای کار یا ابداع) کم یا زیاد باشد، تبعیض وجود دارد. چنین نیست که کودکان (یا بزرگسالان) لزوما این ترتیب ساختاری را آنگونه که ارائه شد بپذیرند. تحقیقات فراوان حاکی است کودکان و نیز بزرگسالان، عقیده خود درباره عدالت را از سلسله مراتب متفاوت اجتماعی میآموزند و این ارزیابیها، به موقعیت افراد در سلسله مراتب اجتماعی بستگی دارد. کسانی از قبیل بانوان که نقشهای فرعیتری بر عهده دارند و از جهت انتخاب و آزادی، در جامعه محدودیتهای بیشتری را تجربه میکنند، نسبت به کسانی که در موقعیت برتر برقرار دارند ـ یعنی کسانی که از قدرت گزینش و استحقاق افزونتر برخوردارند ـ بیشتر تمایل دارند اقدامات اجتماعی را غیرعادلانه ارزیابی کنند. بنابراین، کودکان پیامهای اجتماعی ضمنی فراوانی را دریافت میکنند که ممکن است برای ساخت معرفت اخلاقی از آنها استفاده کنند. علاوه بر این، نتایج تحقیقات بیانگر آن است که افراد به سادگی پیامهای اجتماعی را نمیپذیرند.
نتایج
خلاصه اینکه: والدین برای جلوگیری از رفتارهای خلاف اخلاق و آموزش دادن و واکنش نشان دادن نسبت به امور غیرقانونی نقش مهمی ایفا میکنند و به دلیل وابستگی عاطفی به کودکان خود، منبع تجارب اجتماعی آنان به حساب میآیند که در نهایت همین تجارب به شکلگیری مقولات اخلاقی طی دوران کودکی و بزرگسالی منجر میشود. در دیدگاهی که هم اکنون عرضه شد، والدین تنها منابع تأثیرگذار بر رشد اخلاقی کودکان محسوب نمیشوند. نظام اخلاقی نیز مستقیما توسط والدین به کودکان منتقل نمیشود؛ زیرا اعمال خلاف قانون و درگیریهای اخلاقی، اموری است که اساسا در تعامل با همتایان و خویشان ریشه دارد؛ نقش والدین این است که درسهایی را که از همین تعاملات تشکیل شده تأیید کنند.
والدین به دلیل اینکه نگران رشد و رفاه کودکان خویشاند، اصولاً از اهمیت فراوان برخوردارند. روابط عاطفی و تعامل طولانی مدت و گسترده والدین با کودکان و همچنین توانایی والدین بر واکنشهای فراوان، رشد اخلاقی کودکان را آسان میکند. پژوهشی که ذکر آن رفت، حاکی است که واکنش والدین در برابر قانونشکنی کودکان و درگیریهای اخلاقی و تبیین ادلّهای که بر رعایت مقررات و همچنین انتظارات اجتماعی دلالت میکند، ممکن است رشد اخلاقی کودکان را تسهیل کند. این گزاره که حیطه مثبت والدین و اقامه ادلّه دقیق و توجیهات متناسب با رشد، درک اخلاقی کودکان را افزایش میدهد، از منظر جامعهپذیری با تحقیقات پیشین هماهنگ است. اما شرح و بسط تحقیق سابق و ارائه جزئیات بیشتر و توجه به ادلّه مختلف، ممکن است رشد را به صورتی مؤثر تحریک نماید. اقامه دلیل و توجیه، باید در حیطه متناسب انجام گیرد تا به کودکان کمک کند به نتایج رفتارهای خود نسبت به دیگران توجه کنند و همچنین باید در سطوح شناختی قابل فهم برای کودکان باشد.
این توصیه بدان معنا نیست که تسهیل مؤثر رشد اخلاقی لزوما متضمن گفتوگوی عقلانی، بدون وجود عواطف است. همانگونه که تحقیقات مذکور ثابت کرده، عاطفه عنصری مهم از واکنشهای اجتماعی انسان است. واکنشهای عاطفی والدین ـ از جمله عواطف منفی، همراه با محدودیتهای معقولانه ـ نسبت به رفتار کودکان بدان شرط که با اقامه دلیل همراه باشد، با این هشدار به کودکان که باید به پیامهای والدین توجه کرد، رشد اخلاقی کودکان را آسان مینماید. هرچند تأکید این مقاله بر والدین است، اما روشن است نسبت به مدارسی که محور برنامههای آن تربیت اخلاقی است نیز این توصیهها صادق است.
همانگونه که اشاره شد، بسیاری از تحقیقاتی که در این مقاله ذکر شد، بر روی کودکان سفیدپوست از طبقات متوسط امریکا انجام شده است. لازم است تحقیقات بیشتری بر روی سایر کودکان از فرهنگهای مختلف، مانند گروههای متعدد موجود در امریکا صورت گیرد. داوریهای اجتماعی افراد، در محدوده و همچنین سراسر فرهنگها ناهمگون است و آدمیان دارای سوگیریهای متفاوت اجتماعیاند. این سوگیریها ممکن است شامل اندیشههای متضاد درباره عدالت، تکالیف اشخاص، سنتها، استقلال، انتخاب و استحقاقات شخصی باشد. در پژوهشها باید این نکته بررسی شود که مقولات متفاوت اجتماعی چگونه در جوامع متعدد و امور متعدد اجتماعی کاربرد دارد. نکته پایانی اینکه هرچند برای آزمودن گزارههایی که در این مقاله بیان شد، باید تحقیقات بیشتری انجام گیرد، اما نظریه حیطه اجتماعی نقش مثبت والدین در رشد اخلاقی کودکان را از جهت سازنده بودن مورد تردید قرار میدهد.
* مشخصات کتابشناسی مقاله به شرح ذیل است:
Role of Parents in moral development: A Social Domain analyses. Judith G . Smetana. The Journal of Moral Education. volume 28, N.3 september 1999 , P.311
تاثیر نماز بر
وسواس های فکری
امام صادق (ع)
:
شیطان ، به وسیله
وسواس نمی تواند بر ضرر بنده خدا کاری بکند
مگر آن که بنده از
یاد خدا اعراض کرده باشد .(1)
“ وسواس ( Obsession) از
قدیمی ترین اختلالات شناخته شده روانی است که بین مردم از شیوع نسبتا بالائی (
حدود دو درصد جامعه ) برخوردار است (2) وسواس را امروزه در دو عنوان کلی “ وسواس
فکری ” ( مانند احتیاط یا تنفر مربوط به ترشحات و مواد دفعی بدن ، ترس از وقوع
اتفاقات وحشتناک مثل آتش سوزی و مرگ و .. ) و “ وسواس عملی ”
( مانند شست و شوی
دست ، استحمام ، آرایش مفرط ، امتحان درها و قفلها ، مرتب و منظم کردن ، احتکار و
جمع آوری و .. ) طبقه بندی می کنند .(3)
موضوع سخن امروز ما “ وسواس فکری است ” که می تواند مشکلات متعدد و مسایل آزار
دهندة بسیاری را برای شخص مبتلا و اطرافیانش به همراه داشته باشد . در این حالت
شخص مبتلا ممکن است تصاویری ذهنی به شکل صحنه های وحشتناک و ناراحت کننده بسیاری
داشته باشد که هر چه بیمار سعی در مقاومت در مقابل آنها دارد ، نمی تواند از آنها
خلاص شود این وسوسه فکری از موضوعات بسیار کلی مانند سؤال ذهنی درباره اینکه : چه
کسی خدا را آفریده ؟ هدف از زندگی چیست ؟ و .. گرفته تا افکار گناه آلوده جنسی و
ترسهای مرضی و .. متفاوت است و تقریبا همه این افکار بیمار را در وضعیت وحشتناکی
قرار می دهند .
اما درست برخلاف آنچه که در مورد شخصیتهایی مثل “ جان بانی یان ” ( خطیب و مؤلف
انگلیسی در قرن هفدهم ) که به شدت از افکار وسواسی در ارتباط با خدا و مذهب رنج می
برد . به نظر می رسد ، مذهب و شکوهمندترین جلوه آن یعنی “ نماز ” می توانند در
زدودن وسواس فکری نقش بسیار مهمی بازی کنند .
گواه این موضوع نیز
یادآوری این مساله است که در منابع اسلامی وسواس پدیده شناخته شده ایست و به آن به
عنوان “ وسوسه ای از سوی شیطان ” اشاره می شود . به عنوان مثال در کتاب اصول کافی
( باب عقل و جهل ) آمده است : “ در نزد امام صادق (ع) شخصی را به عقل و درایت نام
بردند و گفتند او وسواس دارد ، حضرت فرمود : چگونه عاقل است که شیطان را اطاعت می
کند ؟ ”
در این مورد حتی منابع اسلامی از قول معصومین (ع) روشهای متعددی را برای پیشگیری و
درمان وسواس پیشنهاد کرده اند ، که از آن جمله بهره از ادعیه و اذکار خاصی از جمله
( لا اله الا ا… ) و ( لا حول و لا قوه الا باا … ) می باشد که در حقیقت ما حصل
همه آن روشها را می توان در “ ذکر خدا ” خلاصه کرد .
در منابع علمی جدید ، برای متوقف کردن افکار وسواسی ، علاوه بر درمانهای دارویی و
حتی قبل از آن درمانها ، از روشهای خاصی استفاده می شود که مهمترین آنها روش “
توقیف فکر ” نام داد و بدین ترتیب است که از بیمار خواسته می شود که به طور عمد
افکار وسواسی خود را آزاد بگذارد و در این بین ناگهان درمانگر با صدای بلند و
بیزار کننده ، فریاد می زند : ایست !؟! به نظر می رسد این عمل جریان فکر وسواسی را
متوقف می کند .(4)
با این وصف برخی از اذکار و توجهات حین نماز نه تنها به این قبیل روشها قابل
مقایسه است ، بلکه بسیار موثرتر به نظر می رسد .
استفاده زبان و ذهن از ذکر “ غیر المغضوب علیهم و الضالین ” که جدائی راه مؤمن را
از ابلیس و شیطان نشان می دهد دست کم ده بار ، طی نمازهای یومیه و فیض بردن از
سوره مبارکه “ ناس ” بعد از حمد ، بخصوص توجه آیات شریفه “ من شر وسواس الخناس ” “
الذی یوسوس فی الصدور الناس ” به عنوان عواملی قدرتمند در توقف افکار وسواسی
مطرحند .
همان طور که اشاره شد ائمه معصوم (ع) که پزشکان حقیقی بشرند ، برای دوری از وسواس
“ ذکر خدا ” را پیشنهاد کرده اند و این فرمان الهی است که “ برای ذکر من نماز را
به پا دارید ” ( اقم الصلوه لذکری ).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحار الانوار .
جلد 69 ، صفحه 124 ، حدیث 2
2. ترجمه سیناپس
کاپلان ـ سادوک ـ جلد 2 ـ ص 519
3. همان منبع ص 524
4. روانپزشکی
لینفوردریس ـ ص 302
تربیت دینی; هدایتیا تلقین؟
شیوه تلقینی، شیوه مقایسهای
تا نیمه قرن بیستم شیوه معمول در تعلیم و تربیت آن بود - و اکنون غالبا این است - که مکتب خاصی را تبلیغ و در نظر و عمل از آن دفاع کنند. اصولا «تربیت دینی» عبارت بود از: بیان مبانی، تبیین اصول و ترویج احکام یک دین خاص. هر مربی کوشش میکرد تا شاگردان خود را به دین معینی پایبند سازد. «هدفهای عمده و تقریبا انحصاری برنامههای تربیت دینی دو چیز بوده است:
1. متقاعد کردن فراگیران نسبتبه اینکه دین خاصی یگانه دین صحیح است.
2. تربیت فراگیران در قالب آیین و رویههای آن دین.» (1)
از دهه 1960 این سؤال مطرح شد که آیا نباید در روش مذکور تغییری صورت گیرد. پیشنهاد عملی این بود که ادیان مختلف را به شاگرد عرضه کنیم و فرصت انتخاب را هم به خود وی واگذار کنیم. بدین صورت، او در اثر انتخابی روشنگر ایمانی را یافته و با آن زندگی خواهد کرد. مجلس شورای سوئد در سال 1969 برنامه درسی «مقایسهای» را تصویب کرد. به موجب این قانون، آموزش باید بیطرف باشد و بدون هرگونه تبلیغی، فقط اطلاعات واقعی از اعتقادات دینی و فلسفههای ضد دین را در اختیار بگذارد و ضمن آنکه رشد شخصی و میزان جدیت آنان را بالا میبرد، به آنان برای درک ارزش اخلاقی شخصی و شناخت دین و احترام به آن کمک کند. (2) علاوه بر سوئد، کشورهای انگلستان، استرالیا و آلمان هم شیوه «مقایسهای» را برگزیدند و روش «تلقین» را ترک کردند.
البته همانگونه که اشاره شد، امروزه اکثر قریب به اتفاق کشورهای دنیا همان شیوه رایج را اعمال میکنند، ولی چون مربیان بعضی از کشورهای جهان، به ویژه برخی از روشنفکران جهان سوم، نسبتبه مبانی فکری این شیوه جدید تمایل و گرایش دارند، به نظر میرسد که طرح بحث و نقد و بررسی آن در مجامع و مجلات علمی موشکافیهای عالمانهای را زمینهسازی کرده و بالمآل، به انتخاب آگاهانه یک شیوه آموزشی مطلوب کمک خواهد کرد. از این گذشته، اتخاذ موضع اصولی در این بحث لوازمی دارد که بازتابهای آن در مسایل و موضوعات اجتماعی نزدیک به آن خود را نشان میدهد. در نوشتار حاضر، این مساله به صورتی گذرا طرح گردیده و چند بعد آن مورد بررسی قرار گرفته است.
تعریف و عناصر تلقین
اولین سؤال این است که عناصر تشکیل دهنده تلقین کداماند و وجه تمایز این موضوع از تعلیم و تربیت آزاد چیست؟ حقیقت آن است که اندیشمندان هنوز معیار دقیقی برای تعریف و تشخیص تلقین ارائه نکردهاند، هر چند سعی بر آن است که این واژه را تحدید کنند. در این زمینه، فلاسفه تحلیلی بر سر اینکه در مفهوم آن از چهار معیار (هدف، نتایج، محتوا و شیوهها) کدام را مد نظر قرار دهند و بر کدام اساس واژه مذکور را تعریف کنند، با هم اختلاف دارند. به عبارت دیگر، در قدم اول، با این سؤال مواجهاند که تلقین چه وقت روی میدهد; تلقین آن است که هدف از آموزش، یادگیری بدون دلیل باشد یا هنگامی که نتیجه و محصول آموزش ذهنهای بسته است تلقین صورت گرفته یا اساسا یادگیری محتواها و مسایلی مثل دین، اخلاق و سیاست همان تلقین استیا بگوییم این مساله بستگی به شیوههای غیر عقلانی دارد و سرانجام اینکه بگوییم مجموعهای از اینها منجر به تلقین میشود. (3)
تیسن (Thiessen) پس از آنکه این معیارها را ذکر میکند، توضیح میدهد که چون فلاسفه نتوانستهاند مفهوم دقیقی از تلقین ارائه کنند، این واژه گنگ و ابهامآمیز است. به همین دلیل، اتهام مربوط به تلقین در تربیت دینی هم کلامی نامفهوم میشود و نیاز به ایضاح دارد پس تا وقتی مراد خود را آشکار نساختهاند، انتظار پاسخ نداشته باشند. (4)
چنین به نظر میرسد که به رغم اشکال تی سن میتوان بر سر معیارها چانه زد و بحث را در همین مورد ادامه داد; زیرا هدف آن است که از میان شیوههای آموزشی، نمونههای ناصحیح را، که با معیارهای عقلپسند تنافی دارد، شناسایی کرده، از آنها اجتناب کنیم و فقط شیوهای را اتخاذ نماییم که قابل دفاع است. بر این اساس، در ابتدای مقال میپذیریم که هر جا هدف آموزش، انتقال آموزههایی بیدلیل باشد یا هر آموزشی که منجر به بسته شدن ذهن فراگیر شود و یا هر گاه از شیوههای غیر عقلانی بهره جویند فرایند آموزش قابل دفاع نیست. به عبارت دیگر، در بدو نظر به جز مورد سوم، هر یک از عناصر دیگر به تنهایی کافی است تا فرایند آموزش را زیر سؤال ببرد. اما مورد سوم یعنی آموزش محتوای یک دین خاص بحث مستقلی را میطلبد.
ارزشیابی عنصر سوم
در اینجا سؤالی وجود دارد که شاید صورت مساله را تغییر دهد: اگر موردی یافتشدکهبهوجهیاجرایروش مقایسهای در آن ممکن نبود، چه باید کرد؟ خود مربیان در برخورد با کودک چه میکنند; آیا به تبیین و توضیح میپردازند؟ آیا از شیوه عقلانی بهره میبرند؟ و آیا حاصل کار تربیت در این مرحله،ذهنهاییبسته است؟
البته، نمیخواهیم بگوییم آموزشهای مربوط به دوران طفولیت ناصحیح و غیر اصولی است، به عکس، به اعتقاد همه مربیان، این دوره نیز اصول و روشهای خاص خود را دارد که بیتردید، با اصول و شرایط مربوط به بزرگسالی متفاوت است. سخن در این است که ویژگیهای تلقین منحصر به تربیت دینی نیست و کسی که به شیوههای تربیت دینی اشکال دارد شیوههای تربیت کودک را در تمام زمینهها باید مورد نقد قرار دهد. اما همه میدانند تا وقتی درک و میزان شناخت کودک به حد مطلوبی نرسیده است، نباید انتظار داشت که استدلالها و توجیهات منطقی را بفهمد چه رسد به اینکه قبول نماید. به همین دلیل است که در آموزش کودکان، بیشتر، از توصیهها و روشهای رفتاری تربیتبهره میبرند. به عبارت دیگر، پشتوانه بسیاری از اصول مربوط به تربیت کودک، رفتارگرایی است.
جایگاه آموزههای «رفتارگرایی» در فرایند تربیت
هر چند امروزه رفتارگرایی از رونق افتاده است، ولی این بدان معنا نیست که کاملا طرد شده باشد. انتقادی که به حق بر این رویکرد وارد شده آن است که برای همه مراحل سنی بشر نسخه پیچیده و همه رفتارها را با ساز و کار تقویت و تنبیه توجیه میکند. به عبارت دیگر، اکنون، به ویژه با ظهور نظریه یادگیری اجتماعی، رفتارگرایی افراطی را به مقدار فراوانی تعدیل کردهاند و به فرایندهای شناختی نیز بهای بسیاری میدهند، نه آنکه توجیهات رفتارگرایی را به کلی دور ریخته باشند، بلکه آموزههای رفتارگرایی هنوز هم در تربیت کودک و تا پیش از آنکه رشد شناختی انسان کامل شده باشد کارآیی دارد، به طوری که بخش مهمی از کتابهای روانشناسی تربیتی را به خود اختصاص میدهد. در حقیقت، امروزه روانشناسی تربیتی وامدار دو رویکرد مهم رفتاری و شناختی است. (5) مباحث مربوط به تقویت، تنبیه، برنامههای تقویت، قرار داد وابستگی و چندین شگرد رفتاری دیگر که مبتنی بر ساز و کار عملکرد انسان تا پیش از نضج فرایندهای شناختی است، جایگاه مؤثر و مهمی در فرایند تربیت دارد.
به نظر میرسد همانگونه که در اعمال این اصول و روشها به اندازه کافی استدلال تربیتی داریم، در تربیت دینی هم دستیابی به توجیه عقلانی مشکل نیست. میدانیم که شیوههای رفتارگرایانه مذکور بر این مبنا استوار است که کودک از درک حقایق فراوانی عاجز است و انتظار بلوغ فکری او هم فرصتهای فراوانی را از دست میدهد. پس گویی قضیه از این قرار است که عجالتا او را با لطایف الحیل و شیوههای جذاب، به راهی میکشانیم که طبع کودکانهاش از آن فرار میکند. پیداست که در این روند، نه استدلال به چشم میخورد و نه شیوه عقلانی است. آر. اس. پیترز تحقیقات روانشناختی را ذکر میکند که نشان میدهد یادگیری در همه زمینهها متوقف بر فرایندهای روانشناختی تقلید، هویتپذیری و یادگیری از طریق مثال میباشد و این شیوهها با حفظ و تمرین همراه است که به تلقین مربوط میشود. (6)
جالب است که تی سن در مقاله خود، این اشکال را به این نحو طرح میکند: انسان در تربیت دینی، بر اساس اطلاعات ناقصی که به عنوان حقیقت تلقی شده، تدریس میکند و این موجب میشود که در تدریس استدلال نکند (تلقین). او، خود چنین جواب میدهد که چون توان فکری کودکان بسیار محدود است و شواهد کامل را نمیتوانند درک کنند، باید به عنوان مرجع و با همسازی بیشتری با آنها مواجه شد. آنگاه به اصول سادهسازی (simplification) و گزینشگری (selectivity) جاندیویی اشاره میکند و میگوید: همه این اصول مستلزم شیوه غیر عقلانی است. به عبارت دیگر، اگر منظور از «تلقین» شیوههای غیر عقلانی است، باید گفت که این شیوه در فرایند تربیت اجتنابناپذیر است. (7) البته اگر وضع به همین صورت و حتی پس از رشد عقلانی شاگرد ادامه یابد حاصل کار ذهنهایی بسته است. اما این همه تقلید بدان امید تجویز میشود که آیندهای روشن و درخشان در انتظار کودک است. اساسا مربیان از برنامه اجباری اینگونه دفاع میکنند: «ما حق داریم که کودکان خود را فعلا اسیر کنیم تا در آینده، استقلال بیشتری به آنها بدهیم.» (8) از اینرو به نظر میرسد حق با کسانی است که تا تحقق رشد عقلانی و آمادگی ذهنی شاگرد و با تکیه بر اعتماد او نسبتبه معلم حقایق را به وی تعلیم میدهند و فقط زمانی ادله خود بر ترجیح یک موضع خاص را ارائه میکنند که شاگرد کاملا آماده باشد. سخن در باب مرحله آمادگی و چند و چون آن، خود، موضوع مقالی دیگر است و فعلا در صدد آن نیستیم.
ریشهیابی شبهه تلقین در تربیت دینی
حقیقت آن است که در تربیت دینی هم، که اولین مربیان آن انبیا: بودهاند، مفاهیم بسیار بلند است و اذهان بسیاری از کودکان، نوجوانان و جوانان، بلکه در بعضی موارد، حتی بزرگسالان نیز از درک حقیقت معانی عاجز میمانند; حقایقی که فهم آنها دشوار، ولی قابل دسترسی است. کسی که این واقعیت را بپذیرد، بر بعضی از شیوههای به ظاهر تلقینآمیز هم صحه میگذارد، بدون آنکه در حقانیت دین و تربیت دینی شک کند. به عبارت دیگر، اگر ناچاریم در آموزش دین به کودکان و نوجوانان، بعضا، از اقامه دلیل صرفنظر کنیم، این به علت آن است که نخل معارف دینی بسیار بلندتر از دست کوتاه آنان در فهم آن حقایق است. نه آن که این معارف پشتوانهای به نام «حقیقت» ندارد.
پس در حقیقت، اختلاف در این است که آیا معرفت و شناخت دین و حقایق آن ممکن استیا نه. برخی به این سؤال پاسخ منفی میدهند. در اینجاست که معیار سوم از معیارهای چهارگانه مطرح میشود; به این صورت که گفته شده: آموزش دین با تلقین همراه است; یعنی: نفس تربیت دینی تلقینآمیز و بالتبع مردود است، دین را نفیا و اثباتا نباید آموزش داد و ظاهرا تمام مقصود منتقدان همین است. به عبارت دیگر، مآل همه انتقادهایی که نسبتبه امر تلقین در تربیت دینی میشود، یک اشکال معرفتشناختی است. اینجاست که اگر مربی با تردید و شک در اعتقاد قرین باشد، توجیه عقلانی برای تبیین دین ندارد، چه رسد به جرات برای آموزش و دفاع از آن. البته ناگفته نماند که این ویژگی منحصر به مقوله دین و تربیت دینی نیست، بلکه در هر زمینهای موضوع از همین قرار است; مثلا، اگر مربی شنا اعتقاد و علاقهای به این ورزش نداشته باشد، به تدریج، انگیزه خود را از دست میدهد و چه بسا در مذمت این کار سخن بسراید. به این ترتیب، لازم است صبغه معرفتشناختی بحث را بیشتر کنیم.
به رغم توضیحاتی که گذشت، از میان چهار معیار مذکور، هر یک را بپذیریم با مورد سوم نمیتوان موافقت کرد، مگر آنکه برای دین حقیقتی قایل نباشیم و مثل بنیانگذار مدرسه سامرهیل (9) فکر کنیم که میگوید: «من هیچ دینی ندارم». (10) بر همین اساس، به قول خودش، در مدرسه کلمهای علیه ادیان سخن نگفت. (11) این همان سیاست آموزش مقایسهای است که گفته شد در بعضی کشورهای غربی، قانونی است و بعضی از مربیان معروف از آن دفاع کردهاند.
ریشهیابی این موضوع در تاریخ نیم قرن گذشته، از ارتباط تنگاتنگی بین این شیوه تربیتی و نگرشهای معرفتشناختی حاکم در غرب حکایت میکند. گزارشها نشان میدهد که شکگرایی پس از چند فراز و نشیب، طی قرون متمادی، عجالتا به ظهور و غلبه اشکال جدیدی از نسبیتگرایی (12) منجر شده است.
این دیدگاه، منکر وجود حقیقت نیست، ولی ادعا میکنند که بسته به موقعیت زمانی و فرهنگی و نیز اشخاص و جوامع، حقایق متفاوت و رنگارنگی وجود دارد «این طرز تفکر در حوزههای مختلف فکری، اعم از فلسفه، علوم تجربی، علوم گودمن (Goodman) میگوید: ما به تعداد اذهان و افکار انسانها، جهان داریم، نه آنکه فقط یک جهان داشته باشیم. ما به جهان واقعی دسترسی نداریم تا درک خود را با آن مقایسه کنیم. ملاک رجحان یک تعبیر مطابقتبا واقع نیست، بلکه معیارهای دیگری که عمدتا عملی (14) است، معتبر میباشد. (15)
به این ترتیب، پیداست که جایی برای معرفتیقینی نسبتبه دین باقی نمیماند به طوری که وقتی جان الیاس در کتاب خود، مساله تلقین را ریشهیابی میکند، میگوید: «انسانهای معتقد پذیرفتهاند که اعتقاد آنها درست است، هر چند در این عقیده مخالف هم داشته باشند.» (16) هر کس میتواند همزمان به چندین مکتب الهی معتقد باشد و حتی بین مکاتب الهی و مادی مردد باشد. بالتبع، در صورتی که متصدیان امر تربیت چنین اعتقادی داشته باشند - یعنی: اساسا اعتقادی نداشته باشند - منطقا به نقطهای میرسند که آموزش دین را به اتهام تلقینی بودن محکوم میکنند. «آگاهی از خطر تلقین در تربیت دینی، موجب شده تا بعضی از مربیان دینی مربوط به کلیسا پیشنهاد کنند که هدف آموزش دین در مدارس کلیسا نباید تربیت کردن یا فراخواندن جوانان به ایمان باشد، بلکه باید مطالعات علمی پیرامون دین باشد.» (17)
نقد و بررسی
از مبانی نظری این دیدگاه آن است که فهم انسانها را متفاوت میداند و معتقد است که ساختمان فکری آنها با هم فرق دارد. لازمه این سخن آن است که در آموزش علوم مختلف فقط به ذکر اقوال گوناگون اکتفا شود. پس تعجبی ندارد اگر میبینیم در بعضی از کشورهای غربی، تربیت دینی مقایسهای را مطلوب میدانند و به قول خودشان، از تربیت تلقینی ممانعتبه عمل میآورند، اگر تعجبی هست (اشکال اول) در این است که چرا در سایر زمینهها به این طرز فکر خود عمل نمیکنند! و در هر زمینهای، به ویژه در سطوح پایین آموزشی، بیشتر، بلکه منحصرا، نظریه غالب را طرح میکنند.
به عبارت دیگر، کسانی که فقط در تربیت دینی به روش مقایسهای عمل میکنند نسبتبه مکتب نسبیگرایی هم وفادارند و هم وفادار نیستند. اگر بپرسیم که چرا در آموزش علوم فقط نظریه موجود را عرضه میکنید، میگویند: ما به این نظریه عقیده داریم - یعنی حقیقت را یافتهایم و حداقل اینکه نظریه غالب این است. ولی وقتی میپرسیم چرا فقط یک دین را آموزش نمیدهید میگویند نمیدانیم حق با کدام است آیا این استدلال به سیاست «یک بام و دو هوا» نمیماند؟
ممکن استبگویند در نظریههای علمی، بنا به اقتضای روش تحقیق تجربی در هر زمان فقط یک نظریه غالب است و سازمان آموزش و پرورش هم باید شاگردان را با همان دیدگاه آشنا کند. اما همه ادیان الهی همزمان طرفدار دارند و اثبات حق برای ما ممکن نیست. به بیان دیگر، در تاریخ علم نظریات مختلف علمی هر یک در برههای از زمان غلبه داشتهاند. در هر زمان برای آشنا کردن ذهن کودکان و نوجوانان - و کلا مبتدیان - با مسائل علمی از همان دیدگاه غالب که شواهد و قرائن حکایت از برتریاش میکند آغاز میکنند و طرح دیدگاههای مخالف را در دورههای تکمیلی آموزش میگنجانند.
بر این اساس، ادیان الهی هم، که از نظر زمان ظهور و بروز، تقدم و تاخر دارند و خداوند هر یک را در زمان خاصی برای مردم نازل فرموده است، باید مشمول همین قانون باشند و در هر زمان، فقط به یکی بها بدهیم. منتها در علوم تجربی، ملاک انتخاب این است که ببینیم کدام نظریه تبیین عقل پسندتری ارائه میکند و ملاک انتخاب دین آن است که ببینیم خدا در زمان حال، در قالب کدام دین انسان را مخاطب قرار داده است. به عبارت دیگر، این بحث ریشه در کلام دارد. از دید ما، فقط همان دین واحد مقبول درگاه حق میباشد و بس. پس بر هر انسان موحدی لازم است که با فحص و جستوجو، «دین حق» را بیابد و به دفاع از همین دین بپردازد. تربیت دینی هم باید در همین راستا حرکت کند.
به بیان دیگر، همچون بسیاری از پدیدههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، مساله انتخاب شیوه تربیت دینی نیز بازتاب نوع معرفتشناسی است که مربیان جامعه دارند. اگر بپذیریم که دین به عنوان مجموعهای از معارف و احکام از طرف خداوند نازل شده و امکان ندارد که خداوند در یک زمان، بیش از یک دین را قبول داشته باشد، بسیاری از مسائل و اختلافات حل میشود. (18) با این پیشفرضها، به راحتی میتوان دریافت که دین اسلام همان دین حقی است که اکنون مقبول درگاه احدیت است: «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه.» (آلعمران: 85) چرا که وقتی نبوت یک پیامبر ثابتشد، تمام آموزههای وی حق است، حتی این آموزه که خداوند فرموده ادیان سابق با همه احترامی که در جای خود دارند، در این زمان پذیرفته نمیشوند. پس این مساله برای ما یک مساله تاریخی است و هر کس باید با مراجعه به اخبار صدق، چنین دین مطلوبی را طلب کند. واضح است که اگر مربی در تحلیل خود، به این نتیجه برسد که مسیر سعادت و شقاوت کدام است، قطعا سعی میکند زیردستان خود را به سمتخیر راهنمایی کند، وگرنه دستکم، نزد وجدان خود محکوم است. مدعای این مقال آن است که محکوم کردن آموزش یک دین خاص به بهانه «تلقین» فقط با شکاکیتسازگار است; کسی که خود به یقین رسیده حاضر نمیشود بدون هیچگونه اظهار نظری، فلسفههای ضد دین و حتی سایر ادیان را فقط مطرح کند و عرضه نماید، به ویژه اگر مخاطبین و شاگردان به حدی از درک و شناخت نرسیدهاند که قوه تحلیل و استدلال را دارا باشند. به عنوان مثال، نیل، که صادقانه به بیدینی خود اعتراف میکرد، به این نوع آموزش پاینبد بود و در مدرسه سامرهیل آن را اجرا کرد.
نباید شک داشت که تربیت دینی از نوع مقایسهای در واقع، «تربیتبیدینی» است. اگر بنا بود استدلال و مشی تربیتی کسانی مثل نیل در عمل، مفید و مثبتباشد، نباید در مواردی مثل مدرسه سامرهیل به سرعتشکستبخورد. تعجب از کسانی است که تجربههای دیگران را به کار نمیگیرند. ظاهرا برای متصدیان این برنامهها و شیوههای تربیتی، بیدینی و دینداری شاگردان فرقی نداشته باشد، وگرنه هم عقل و هم تجربه نشان میدهد که برای شکوفاندن استعدادها و تربیت نوآموز، باید به او کمک کرد.
مواجهه دادن کودک نوآموز با انبوهی از مطالب و نظریات ضد و نقیض، به واقع، موجب حیران و سرگشتگی او میشود و در نهایت، شرایط انتخاب را برای او فراهم نمیکند، سهل است، وی را نسبتبه اساس حقانیتی به نام «دین» مردد مینماید. مگر عامل شک سوفسطاییان نسبتبه وجود حقیقت چیزی غیر از این بود؟ آنها میدیدند که کسانی یک واقعیتخارجی را به شکلهای گوناگون پرداخت میکنند و به بیانهای ضد و نقیضی از آن سخن میگویند. در نهایت، به این نتیجه رسیدند که ممکن است اساسا واقعیتی وجود نداشته باشد، بلکه هر چه هست داستانپردازی و سفسطهبازی باشد!
این نکته را در جهان امروز اطلاعات نیز تا حدی شاهدیم، انسانها در اثر بمباران اخبار ضد و نقیض، نسبتبه وجود حقیقتشک میکنند و با حالتی حاکی از یاس و نومیدی و بیتفاوتی، عمر را میگذرانند. اخیرا در رسانههای گروهی خبر دادند که طبق یک نظرسنجی از مردم دنیا، نوع افراد نسبتبه واقعی بودن دستاوردهای علم پزشکی شک دارند. این گزارش حاکی از آن است که مردم از شنیدن خبر مربوط به دستاوردهای ضد و نقیض در این علم سرخورده شدهاند.
اینها و جز اینها که برای رعایت اختصار، از نقل بقیه خودداری میشود یک نکته تربیتی را منعکس میکند و آن اینکه صرف انبار اطلاعات گوناگون درباره یک واقعیت در ذهن مخاطب، به جای آنکه به رشد او کمک نماید و به پختگی فکری او منجر شود، ذهن او را میسوزاند و دست تحلیل او را از مسائل کوتاه و کوچک هم میبرد. به نظر میرسد که شیوه صحیح در آموزش مطالب به افراد کم اطلاع، به ویژه کودکان، آن است که از آخرین دستاوردهای تحقیقات شروع کنیم و وقتی ذهن فرد نسبتبه چارچوب اصلی بحث و اساس واقعیتشکل گرفت، ابعاد و جزئیات و از جمله دیدگاههای مخالف و بعضا تاریخی درباره مطلب را هم در اختیار وی بگذاریم. این شیوه چیزی است که در نظامهای علمی - آموزشی اجرا میشود.
به نظر میرسد که با این مقدمات، فلسفه هدایت و معنای آن در رسالت انبیا: بهتر درک میشود. پیامبران الهی: به راهی که حق بود و آن هم فقط یکی بود، ارشاد میکردند. مفسران در معنای «هدایت» گفتهاند که حقیقت آن نشان دادن راه رسیدن به مقصد و به عبارتی، رساندن به مطلوب است. «و بالجملة فالهدایة هی الدلالة و ارائة الغایه بارائة الطریق و هی نحو ایصال الی المطلوب.» (19) پس حاصل هدایت وضوح و روشنی مسیر است; چنان که گمراهی و «ضلالت» همان انحراف و گم کردن راه است و به نظر میرسد که فرقی نمیکند که شخص بیراهه برود یا نداند که از کدام راه برود.
بعضی از محققان با توجه به همین نکته پیشنهاد دیگری دارند. هیل (Hill) میگوید اگر به معلم بگوییم که تو از نظر خود دفاع نکن، با اعتقادات خود مشکل پیدا خواهد کرد. پیشنهاد وی آن است که برای حل این معضل سیاست «بیطرفی همراه با تعهد» را پیشه کنیم. به این صورت که معلم اعتقادات خود را آشکار کرده، بر آنها استدلال کند. وی این سیاست را در مقابل سیاست «بیطرفی محض» - بیتفاوتی نسبتبه اطراف مساله - و سیاست «طرفداری محض» - ممنوع بودن طرح نظر مخالف - قرار میدهد. (20) به نظر میرسد این هر سه سیاست، حتی همان که خود هیل پسندیده است - یعنی «بیطرفی همراه با تعهد» - اشکال دارد. مثل «بیطرفی همراه با تعهد» مثل «کوسه و ریش پهن» است; تعهد نمیتواند با بیطرفی جمع شود.
مدعای این مقال آن است که مربی نباید فراگیر را در هالهای از ابهام و تحیر تنها بگذارد و به امید آنکه در «آینده» رشد فکری لازم را پیدا میکند، «اکنون» را مورد غفلت قرار دهد. سیره انبیا: چنین نشان میدهد و تاریخ شهادت میدهد که همه انسانها به راهنما نیاز دارند و این نیاز در مراحل اولیه زندگی شدیدتر است. وظیفه مربی آن است که خودش حقیقت را بیابد و کامهای تشنه را از این جام روحافزا سیراب کند (ارشاد). این همان رسالتی است که انبیا: بر دوش خود احساس میکردند; چه آنکه «نقش معلم در جامعه نقش انبیاست» (21) .
نکتهای که هست در نحوه انجام این مهم است. همواره بودهاند کسانی که با روشهای تحکمآمیز و نفرتبرانگیز خیال هدایت دیگران را داشتهاند و با همین نیت، افراد را از پیام دینی خود بیزار ساختهاند. روشن است که این روش در هر زمینهای اعمال شود نفرت میآورد; منحصر به آموزش دین و محتوای دینی نیست. اساسا در تعریف هدایت، علاوه بر اشراف خود معلم بر مقصد و خیرخواهی او، وجود دو عنصر مهم دیگر ضروری است:
الف. بیان و تعریف قانع کنندهای از حق و راه آن;
ب. لطف و محبت نسبتبه مخاطب (22) .
بعید نیست که رویگردانی بعضی از کشورها از ارشاد و انتخاب شیوه تردیدآوری به نام «مقایسه میان ادیان» ناشی از اعمال شیوههای غیر صحیح و خالی از «لطف» بوده باشد; وگرنه همانگونه که گفته شد، ارائه طریق نیل به مقصد نه تنها با اختیار و انتخاب افراد منافاتی ندارد، بلکه اگر با رفق و مدارا همراه باشد، دقیقا نشان میدهد که مربی برای تشخیص و تمیز فراگیر نیز، اهمیت قایل است.
در مجموع، به نظر میرسد در تربیت دینی، باید میان دو عنصری که به ظاهر ناسازگارند جمع شود: یکی احترام به شخصیت مخاطب و بها دادن به عنصر اختیار و انتخاب او و دیگر نیاز وی به راهنمایی و ارشاد. راه جمع این دو آن است که معلم از روی خیرخواهی طریق معینی را ارائه کند و استدلال خود را نیز عرضه نماید. چنین سیاستی را میتوان «طرفداری منطقی و مستدل» نامگذاری کرد.
پینوشتها
1 - 2- R. M. Thomas, Religious Education, in International Encyclopedia of Education, V. 9, P. 5000.
3- Elmer J. Thiessen, Introdoction and Religious Education, in Interchange 15/3 ( The ontario, Institute for Stadies in Education, 1984), PP. 28 - 29.
4- Ibid, PP. 27 - 43.
5-... سیف، روانشناسی پرورش، ص 210 - 217
6-7-8- Elmer J. Thiessen, Opcit,P.37/36
9- این مدرسه در دهه 1960 و به دست نیل تاسیس شد. شعار این مدرسه «انسانگرایی» و محور اصلی آن «آزادی شاگردان» بود. دانشآموز مختار بود که درس بخواند یا نخواند. معلم و شاگرد به یک اندازه حق داشتند و نتایج اجتماعی و عاطفی جای نتایج آموزشی را گرفته بود. این نهضت را «نهضت تعلیم و تربیت آزاد» نیز خواندهاند. گزارشها حاکی از آن است که آزادی افراطی در این مدرسه پیشرفت تحصیلی را متوقف کرد، به طوریکه والدین با سواد فرزندان خود را به مدرسه دیگری منتقل کردند.
10-11- A. S. Neill, Summehill (1984),P. 255.
12- relativism.
13- محمد فنایی اشکوری، معرفتشناسی دین، ص 55
14- Pragmatic.
15- معرفتشناسی دین، همان
16-17- John L. Elias, Philosophy ofEducation (1995), P. 129 / 130
18- اما اگر کسی بگوید: برای خدا فرقی نمیکند که «کدام دین» را بپذیری، بلکه هر یک از ادیان الهی به اندازه دیگری انسان را به مقصد میرساند، مساله طور دیگری میشود و راه حل و پاسخ دیگری دارد که در سطرهای گذشته، بدان اشاره شد. تفصیل مطلب باید در کتب و مباحث کلامی پیگیری شود.
19- سید محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج 1، ص 34
20- John L. Elias, Philosophy ofEducation (Krieger publishingcompany, 1995), P. 129.
21- امام خمینی، صحیفه نور، ج 8، ص 239
22- راغب اصفهانی در المفردات فی الفاظ القرآن، بر این نکته تاکید دارد.
تربیت کودکان در سیره علی(ع)
شرافت و اصالت خانوادگی
خانواده، به منزله درختی است که فرزندان، میوههای آنند. همچنین، میتوان خانواده را به زمینی تشبیه کرد، که کودکان، گیاهان آن به شمار میروند. قرآن کریم میفرماید:«و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه والذی خبث لا یخرج الا نکدا»[اعراف/85] (و سرزمین خوب گیاه آن به فرمان پروردگارش میروید، و زمین بد جز اندک گیاهی از آن پدید نمیآید).
خانوادهها نیز چنین وضعی دارند. اصالت و شرافت خانوادگی چنان اهمیتی دارد، که میتواند به عنوان معیاری اطمینان بخش در مسائل تربیتی استفاده شود. قرآن وقتی ماجرای تولد حضرت عیسی(ع) را مطرح میکند، تأکید مینماید که مردم در خصوص خانواده مریم جز شرافت، نجابت و پاکی نمیدیدند. و لذا، از اینکه میدیدند که او طفلی به دنیا آورده است، غرق در شگفتی و حیرت شده بودند. اما به این حقیقت توجه نداشتند که همین زمینه پاک خانوادگی، خود بهترین دلیل بر شایستگی مریم بود.[ر. ک: مریم/29 ـ 30].
حضرت علی(ع) اهمیت انکارناپذیر وراثت در تربیت را تأکید کردند، و نقش آن را در شکل گیری شخصیت آدمی، این گونه یادآور شدند:«حسن الاخلاق برهان کرم الاعراق»(اخلاق خوب، حجتی بر فضیلت خانوادگی است) [آمدی، غررالحکم، ج3، 392) به اعتقاد حضرت علی(ع)، وراثت بستری است که خصال و رفتارهای آدمی را سامان میدهد. ایشان نیکوترین افراد را از نظر خلق، پاکترین آنان به لحاظ اصالت خانوادگی میداند[آمدی، غررالحکم، ج2، 405]. امام علی(ع) نقش وراثت را در بروز رفتاری آدمی، جدی و مهم تلقی میکنند و میفرمایند:«اذا کرم اصل الرجل کرم مغیبه و محضره» (وقتی ریشه آدمی شرافت داشته باشد، نهان و آشکارش شریف خواهد بود)[آمدی، غررالحکم، ج3، 188].
علمای زیستشناسی و روانشناسی، انتقال بسیاری از صفات: جسمانی و روانی، و مجموعهای از حالات: اخلاقی و عملی از پدر و مادر یا خویشاوندان را وراثت دانستهاند، حضرت علی(ع) در این باره، از کلمه«عرق» استفاده کردهاند. این، همان کلمه «ژن» است که باعث و عامل انتقال خصوصیات ارثی معینی از نسلی به نسل دیگرند[شریعتمداری، روانشناسی تربیتی، 60] معمولاً کلم?«مزاج» درباره امور وراثتی، و لفظ«خُلق» در خصوص خصال اکتسابی استعمال میشود. البته، اینکه خلق را کسبی میدانیم، به ارثی بودن آن لطمهای نمیزند؛ زیرا میتواند در عین موروثی بودن اکتسابی هم باشد[حجتی، اسلام و تعلیم و تربیت، 90؛ فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج1، 61]
فرزندان شریف را باید در خاندانهای پرمایه و ریشهدار جستجو کرد. حضرت علی(ع) از چنین خاندانی است و عبارت:«اصلاب شامخة و ارحام مطهرة» که در زیارتها خطاب به خاندان پیامبر(ص) خوانده میشود، درباره آن پیشوای پرهیزکاران صادق است. امیرمؤمنان در نامهای خطاب به معاویه در مقایسهای میان خاندان خود ـ با بهترین وراثت ـ و امویان ـ با وراثتی پست ـ فرمودند:«اما گفته تو که ما فرزندان عبد مناف هستیم؛ اگر چه تبارمان یکی است، اما امیه به پایه هاشم نمیرسد. و نمیتوان حرب را با عبدالمطلب، در یک رتبه و منزلت قرار داد. ابوسفیان با ابوطالب قابل قیاس نمیباشند. آن که در راه خدا هجرت نمود، همانند کسی نیست که رسول اکرم(ص) آزادش فرمود. و خاندانی را که حسبی است شایسته، همچون کسی نمیباشد که خود را بدان خاندان بسته. و نه با ایمان درست کردار، چون دروغگوی اهل دغل. چه بد است که پسری پیرو پدر شود و در پی او به آتش دوزخ افکنده گردد[نهج البلاغه، نامه 17]
امام علی(ع) در این نامه ضمن بیان اهمیت و نقش وراثت در تربیت، بر این حقیقت نیز اشاره میکنند که انسان میتواند با وجود کاستی و نقصان در ویژگیهای ژنیتکی، با تلاشهای فکری و اخلاق، به خوبی بگرود. از این روی امام علی(ع) فرزند ابوسفیان را بشدت مذمت میکنند که چرا در زشتی و پلیدی مسیر باطل و مخرب پدرش را ادامه داده است. البته، اگر خصال ارثی قطعی و غیرقابل تغییر باشد، کوششهای تربیتی و اصلاحات اخلاقی انسانها و جوامع بشری فایدهای ندارند.
ولی به قول دکتر الکسیس کارل، زمینههای ارثی عمیقاً تحت تأثیر تعلیم و تربیت قرار میگیرد[کارل، انسان موجود ناشناخته، 245]. در واقع، تمرین پیگیر پرورشی به اندازهای قوی است، که میتواند بر سرشتهای موروثی غلبه کند و وضع تازهای را پدید آورد. امام علی(ع) در این باره میفرمایند:«العادة طبع ثان»[آمدی، غررالحکم، ج3، 260]
در کلام گوهربار دیگری از امام علی(ع) آمده است:«نفس خود را با بخشش عادت بده و از هر خلقی بهترین را برگزین زیرا خوبی به صورت عادت درمیآید[مجلسی، بحارالانوار، ج77، 213]. ایشان تأکید میکنند که عادت میتواند بر حالات سرشتی انسان غلبه یابد[آمدی، غررالحکم، ج3، 580]. البته تربیتهای نخستین، به مراتب آسانتر از پرورش افراد در سنین بالاتر است به همین دلیل امام (ع) تغییر عادتها را دشوار میدانند[آمدی، غررالحکم، ج3، 181]، و از این جهت غلبه بر خویهای مذموم را از بهترین عبادات برمیشمرند[آمدی، غررالحکم، ج3، 176]
البته، همفکری والدین در تربیت کودک و موافق ساختن خواستها و رفتارهای آنان با وضع اطفال، شرایط خوبی برای ایجاد تحول در خصوصیات اخلاقی و تعادل روانی بچهها به وجود میآورد[گریگورووا، روانشناسی تجربی کودک، 191؛ امینی، آیین تربیت، 19]. حضرت علی(ع) همه اطفال را قابل تربیت میدانند، و عملاً آنان را در معرض تعلیم خداپرستی، درس سجایای اخلاقی و روشهای پاک عملی قرار میدهند. در عین حال، حضرت(ع) توجه به اصالت و شرافت خانوادگی را امری ضروری دانستهاند؛ به طوری که در نامه به مالک اشتر، فرمان میدهند که باید کارگزاران و عوامل دولتی، از میان«بیوتات صالحه» برگزیده شوند.
امام حسین(ع) که بزرگی و شرافت را از پدر و جد خویش به ارث برده بودند، در ماجرای کربلا وقتی عبیدالله بن زیاد از ایشان میخواهد که با یزید بیعت کند، این سخن جاویدان را بر زبان آوردند:«این پسر خواندهای که پدرش نیز پسر خوانده است، مرا میان دو چیز گرفتار کرده است: کشته شدن و خواری. اما ذلت(و تسلیم ستم شدن) از ما دور است: خداوند متعال، فرستادهاش و دامنهای پاک از اینکه ما دچار این ننگ و زبونی شویم، امتناع دارند»[قمی، نفس المهموم، 149]. ریشههای خانوادگی آنچنان در رویش فضایل اثر میگذراند، که حضرت علی(ع) سفارش میکنند:«حاجتهای خود را از افراد کریم و صاحب اصالت خانوادگی بخواهید، زیرا آنان بدون مسامحه و منت در برآوردن آنها اقدام میکنند» [آمدی، غررالحکم، ج3، 327]. و نیز در بیانی دیگر، امام(ع) میفرمایند:« بر شما باد به برطرف کردن حاجتهای افراد شریف و برخاسته از خانوادههای پاک، زیرا حوایج آنان بهتر روا میشود و پاکیزهتر صورت میگیرد»[آمدی، غررالحکم، ج3، 485].
پدر، مادر و کودک
برای ایجاد نسل سالم و صالح، حضرت علی (ع) نکات دقیقی را گوشزد میکنند. از جمله، ایشان میفرمایند:«از ازدواج با زنان احمق بپرهیزید، زیرا مصاحبت با آنان بلا و فرزند این گونه افراد تباهی به بار میآورد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 14، 56] با الهام از دستورهای اسلامی، میتوان این گونه استنباط کرد که وقتی دختر و پسری با هم ازدواج میکنند، در این آمیزش جدید دو روح با مجموعهای پیچیده از گرایشهای روحی با یکدیگر میآمیزند. طفلی که پس از گذراندن دوران جنینی دیده به جهان میگشاید، در حقیقت فاشکننده راز همه خانواده پدر و مادرش است. بنابراین، در تشکیل خانواده نباید فقط خوشبختی و کامیابی زن و شوهر در نظر گرفته شود، بلکه سعادت کودکان و حتی نسلهای بعدی مطرح است[بهشتی، خانواده در قرآن، 185 ـ 186].
با نگاهی به سیره حضرت علی(ع)، مشاهده میکنیم والدین ایشان از خاندانی پاک و با اصالت بودند. مادرش فاطمه بنت اسد، از قریش و خاندان بنیهاشم، با رسول خدا(ص) از یک تیره بود، او پرورندهخاتم رسولان بود و آنقدر به ایشان محبت کرد، که حضرت محمد(ص) او را«مادر» خطاب میکردند. فاطمه بنت اسد از گروه نخستین بانوان مسلمان، از زنان مهاجر به مدینه، و کسی بود که در روز 23 رجب و 30 سال پس از عام الفیل، حضرت علی(ع) را در خانهکعبه به دنیا آورد[امینی، الغدیر، ج6، 21 به بعد]. این بانو همان زنی است که رسول اکرم(ص) با دستان خود او را به خاک سپردند، و آنچه در مراسم تدفین وی انجام دادند، در مراسم فرد دیگری انجام ندادند[دخیل، اعلام النساء، ذیل فاطمة بنت اسد].
پدر حضرت علی(ع)، شیخ بطحاء ابوطالب، است که ذریه ابراهیم خلیل(ع) بودن، و از نسل اسماعیل ذبیح، نواده هاشم، فرزند عبدالمطلب و آقای کعبه بودن، از اوصافی است که خداوند برایش فرو بارید و او را به آنها شرافت داد. افتخار کفالت رسول اکرم(ص) و سرپرستی مصطفای پیامبران نیز نصیب ابوطالب شد. چنانچه از منابع روایی معتبر شیعه برداشت میشود، مقام شامخ وصایت انبیاء پس از عبدالمطلب، به وی انتقال یافت و میراث انبیای الهی به او رسید[مجلسی، بحارالانوار، ج9، 19]. بر طبق روایتی، امیرمؤمنان (ع) فرمودند:«سوگند به پروردگار، پدرم، جدم عبدالمطلب، هاشم و عبدمناف، هیچگاه بتی را پرستش نکردند. از امام(ع) پرسیدند: پس چه چیزی را میپرستیدند؟ فرمودند: آنان به جانب کعبه نماز میخواندند، و به آیین حنیف ابراهیم(ع) تمسک داشتند»[صدوق، کمال الدین، 104].
حضرت علی(ع) شیر مادر را بهترین غذا برای کودک، و حق طبیعی او میدانند و تأکید میکنند:«هیچ شیری برای طفل سودمندتر و پربرکتتر از شیر مادر نیست»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، 175،؛ کلینی، فروع کافی، ج2، 192]. ایشان در بیانی دیگر فرمودند:«دقت کنید که چه کسی فرزندان شما را شیر میدهد، زیرا کودک با همین وضع پرورش مییابد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، ص 188]. بنابراین، بانوانی که به تربیت صحیح فرزندان خویش علاقه دارند، باید تا حد امکان آنان را با شیر خودشان تغذیه کنند و بدانند که با این کار، به سلامت جسم و روان اطفال خود کمک خواهند کرد[امینی، اسلام و تعلیم و تربیت، ج1، 195]. البته تا حد امکان، کودک باید از شیر مادرش تغذیه کند. و اگر کسی ناچار شد شیر فرد دیگری را به فرزندش بدهد، بکوشد تا او هم از چنین خصالی برخوردار باشد. از این جهت، امیرمؤمنان علی(ع) توصیه کردند:«چنانکه در ازدواج سعی میکنید زنان خوب را انتخاب کنید، برای شیر دادن کودکان نیز سعی کنید زنان نیکو بیابید؛ چون شیر، سرشت را تغییر میدهد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 15، 188.]
از مطالبی که روانشناسان در خصوص رشد کودک شیرخوار بر آن تأکید میکنند، این است که طفل شیرخوار همراه شیر مادر، به محبت و مهر مادری نیز نیاز دارد. امام علی(ع) در گفتاری گهربار راجع به حق مادر، اهمیت این دو جنبه را اینگونه بیان میکنند:«این مادر است که به تو فرزند، از عصاره قلبش غذا داد؛ قوتی که کسی به کسی نمیدهد. این مادر است که باگوش و چشمش، دست و پایش، و با تمامی اعضا و تمام وجودش، با نهایت شادمانی و خوشرویی تو را از جمیع حوادث و آسیبها حفظ نمود»[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 287].
پس از درگذشت حضرت فاطمه زهرا(س) و به درخواست امام علی(ع)، فاطمه دختر حزام بن خالد که از خاندانی ریشهدار و جلیل القدر بود، به همسری امام(ع) درآمد.
ام البنین تلاش کرد تا در حد توان، جای مادر را در دل نوادگان پیامبر(ص) پر کند. محبت بسیار ام البنین در حق فرزندان دختر پیامبر(ص)، نزد اهل بیت عصمت و طهارت بیپاسخ نماند، و آنان در تکریم و بزرگداشت این بانو کوشیدند. فرزندان ام البنین که در میان آنان حضرت ابوالفضل(ع) چون خورشید میدرخشید، در رکاب حضرت سیدالشهداء(ع) و در قیام کربلا حماسه آفریدند، و نام خود را در تاریخ به عنوان فداکاران طریق حق و حقیقت جاویدان کردند[شریف قرشی، زندگانی حضرت ابوالفضل العباس، 27 ـ 30].
نمونهای دیگر در سیره حضرت علی(ع) در باب تأثیر اخلاق مادر در کودک، ماجرای محمد حنفیه در جنگ جمل است. وی در جنگ جمل علمدار لشکر حضرت علی(ع) بود. او به فرمان امام علی(ع)، به دشمن یورش میبرد؛ اما هر از گاهی، متوقف میشد. حضرت علی(ع) از ضعف فرزندش آزرده خاطر شدند، نزدیک آمدند، با قبضه شمشیر به دوشش کوبیدند و فرمودند:«این ضعف و ترس را، از مادرت به ارث بردهای»[قمی، تتمة المنتهی، 17]
نام نوزاد و آداب ایام ولادت
حضرت علی(ع) در کلامی جاویدان فرمودند:«حق فرزند به پدرش این است که او را با اسمی خوب نامگذاری کند، به خوبی تربیتش نماید و به وی قرآن کریم را تعلیم دهد»[فیض الاسلام، ترجمه نهجالبلاغه، 1264]. در فرمایشی دیگر، آن پیشوای پرهیزگاران تأکید کردند:«نخستین نیکی به فرزند، آن است که وی را به اسمی نیکو نامگذاری کنید. البته، باید مراقب بود که اسم شایستهای روی فرزند خود بگذارید»[فرید، الحدیث، 353]. چنین توجهی به کودک، بدان معناست که وی از همان آغازین روزهای ولادت، حقوق فردی و اجتماعی دارد. حضرت علی(ع) و دیگر پیشوایان شیعه، درباره نامگذاری فرزندان خود کاملاًمراقبت میکردند. تا مبادا آنان به مرور زمان، در میان مردم به لقبهای زشت شهره شوند [بهشتی، اسلام و حقوق کودک، 59].
همچنین، حضرت علی(ع) افزودند:«هر کس صاحب فرزندی شد، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گوید تا از شرارت شیطان مصون باشد»[نوری، مستدرک الوسائل، ج6، 619]
هنگامی که امام حسن(ع) دیده به جهان گشودند، پیامبر(ص) به خانه فاطمه آمدند و فرمودند:«خدایا او و فرزندانش را از شر اهریمن رانده شده، به پناه تو میدهم». بعد، پیامبر اسلام(ص) در گوشهای امام حسن(ع) اذان و اقامه گفتند[شریف قرشی، حیاة الحسن، ج1، 63؛ مجلسی، بحارالانوار، ج43، 238 و 251]
عوالم کودکی، عواطف پدری
مربی حضرت علی(ع) در دوران صباوت، رسول اکرم(ص) بود. آن ستاره درخشان آسمان انسانیت از هنگام کودکی، تحت مراقبتهای دقیق رسول خدا(ص) قرار گرفتند، و در آغوش پرمهر خاتم رسولان(ص) پرورش یافتند. آنچه درباره پرورش جسم و جان یک طفل مستعد لازم بود، حضرت محمد(ص) درباره علی(ع) اعمال کردند و او را از هر جهت شایسته و لایق بار آوردند. حضرت علی(ع) در این باره میفرمایند:«شما قرابت مرا با پیامبر و منزلت مخصوصی که نزد آن حضرت داشتم، بخوبی میدانید. طفل خردسالی بودم، پیامبر مرا به دامان خود مینشانید، در آغوشم میگرفت. پس از آن، همواره مرا به سینه خود میچسبانید و گاهی مرا در بستر خود میخوابانید. و از مودت، صورت به صورت من میسایید، و مرا از رایحه لطیف خود و استشمام آن برخواردار میساخت. و حتی در جویدن غذا، به من کمک میکرد. هیچگاه دروغی از من نمیشنید، و خطایی از من مشاهده نمیکرد. همچون طفلی که به دنبال مادر میرود، در پی او بودم. همه روزه، پرچمی از سجایای پسندیده خود برای من میافراشت، و مرا فرمان میداد که بدان تأسی جویم. او همه ساله، مدتی در غار حرا میزیست، و در آنجا جز من کسی او را نمیدید. تنها خانواده اسلامی، خانوادهای بود که از پیامبر و خدیجه تشکیل میشد و من سومی ایشان بودم. نور وحی و رسالت را میدیدم، و بوی نبوت را استشمام میکردم. به من میفرمود: آنچه میشنوم، تو هم میشنوی و آنچه میبینم، تو هم میبینی؛ جز اینکه تو پیامبر نیستی، لیکن وزیرم میباشی و مدام در راه خیر هستی»[نهج البلاغه، خطبه 234].
حضرت علی(ع) تأکید میکنند:«کسی که کودکی دارد، باید در راه تربیت او خود را تا سرحد طفولیت تنزل دهد»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 626، فرید، الحدیث، ج3، 70].
این سخن، الهام گرفته از فرمایش رسول اکرم(ص) است، که میفرمایند:«اگر کسی طفلی داشت. باید با او در جنبشهای کودکانه و حالات بچهگانهاش، همکاری و هماهنگی نماید»[حرعاملی، وسائل الشیعة، ج3، 315] براساس روایات معتبر، پیامبر(ص) با فرزندان و اصولاً با کودکان، همبازی میشدند[حجتی، اسلام و تعلیم و تربیت، بخش اول، 182]. اصولاً یکی از روشهای پرورش شخصیت در کودک، شرکت بزرگسالان در بازیهای آنان است[فرهادیان، آنچه والدین و مربیان باید بدانند، 47].
از وصایای حضرت علی(ع) این است:«در خانواده خود، با کودکان مهربان و عطوف باش، و آنان را احترام کن»[مجلسی، بحارالانوار، ج16، (چاپ قدیم)، 154]. همچنین، حضرت علی(ع) تأکید میکنند: «البته، کودک در رفتار خود، پیرو بزرگسال باشد و حتماً بزرگترها باید در برخورد با اطفال، عطوفت و مهربانی پیشه کنند و مبادا همچون جفاکاران دوران جاهلیت و بیخردیهای آنان با بچههای خود رفتار کنند.»[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 531]. امام علی(ع) بوسیدن آشنایان را این گونه تقسیم بندی میکنند:«بوسیدن طفل رحمت و محبت، بوسیدن زن شهوت، بوسیدن والدین عبادت و بوسیدن برادر مسلمان دیانت است»[مجلسی، بحارالانوار، ج23، 113]
رسول اکرم(ص) وقتی حسنین(ع) را بوسیدند، اقرع بن حابس که ناظر این عطوفت بود، گفت:«من ده بچه دارم، و هرگز آنان را نبوسیدهام»، حضرت در جوابش فرمودند:«خداوند ریشه رحمت و شفقت را از دل تو برکنده است»[مجلسی، بحارالانوار، ج23، 113].
از دیدگاه حضرت علی(ع)، وظیفه والدین به کودکان، نه برای آن است که در خوردن، آشامیدن و مسکن آنان را یاری کنند، بلکه باید درس محبت، رحمت و زندگی کردن و تفاهم را به آنان بیاموزند[طبرسی، مکارم الاخلاق، 113]. امام علی(ع) در وصیتی، فرزندش امام حسن(ع) را این گونه مخاطب قرار میدهند:«من تو را جزئی از وجود خود میبینم، حتی تو را کل وجودم میدانم تا آنجا که اگر حادثهای و گزندی به تو روی آورد، مثل این است که آن واقعه به من روی آورده است، و اگر مرگ به سراغت بیاید، گویی که مرا هم دریافته است. بنابراین، آنچه از وضع و حال تو مورد توجه من قرار گرفته، همان احوال خودم است که برای من اهمیت بسیاری دارد»[نهج البلاغه، نامه 31].
حضرت علی(ع) انتقال فرهنگ، مسائل تربیتی و نکات اخلاقی را به نسل جدید امری لازم تلقی میکنند و خطاب به امام حسن(ع) یادآور میشوند:«ای فرزندم! اگر چه من عمر زیادی همانند آنها که قبل از من بودند، نکردهام، ولی در کارهایشان دقت داشته و در اخبارشان اندیشه نمودهام و در آثار و عاداتشان سیر کردهام؛ چنانچه گویی همانند یکی از آنان گردیدهام. گویی به جهت آگاهی از اعمال آنان که به من رسیده، با همه این افراد از اول تا آخرشان زندگی داشتهام. لذا، کردارهای پاکشان را از افعال ناپاکشان، و نیز رفتارهای سودمندشان را از رفتار بدون فایده آنان تفکیک کرده و شناختهام. و خویش را برای تو برگزیدهام، و اموری نامعلوم را که موجب سرگردانی تو میشود، از تو دور داشتهام؛ از آنجا که کار تو و آیندهات، سخت مرا به تو متوجه ساخته است؛ توجهی که یک پدر مهربان نسبت به فرزندش دارد. فکر کردم و تصمیم گرفتم که نکتههایی مربوط به آداب و تربیت و وظایف به تو یادآور شوم، در حالی که تو ابتدای عمر را سپری میکنی و نیتی سالم و نفسی پاک و صاف داری»[نهج البلاغه، نامه 31].
حضرت علی(ع) مکرر در حضور مردم، از فرزندان خود مسائل علمی میپرسیدند، و گاهی پاسخ سؤالات مردم را به آنان محول میکردند. روزی امام علی(ع) از حسنین(ع) در چند موضوع سؤالاتی کردند. آنان نیز با جملاتی کوتاه، جوابهایی حکیمانه و خردمندانه دادند. سپس، حضرت علی(ع) خطاب به حارث اعور کردند و فرمودند:«این سخنان حکیمانه را به فرزندان خودتان بیاموزید، زیرا موجب تقویت عقل، تدبیر و رأی صائب آنان میشود»[فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج2، 98].
از روشهای امام علی(ع)، اندرزهای آموزنده و ارزنده به فرزندانشان است. امام(ع) در سخنی، این گونه درس محبت و صمیمیت را به امام حسین(ع) میآموزند:«ای فرزندم! بدان که هر کس سخنش را با ملاطفت و نرمی همراه باشد، محبتش در میان مردم حتمی خواهد بود. و طبیعی است که ما هر کس را محبوب خویش بدانیم، کلامش را هم با گوش جان خواهیم شنید»[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 290]
در سرودهای منسوب به امیرمؤمنان علی(ع)، حضرت خطاب به امام حسین(ع) این گونه فرزند را به سوی خود جلب میکنند، و روحیه توکل، اعتماد به نفس و استقلال شخصیت و توجه به کلام وحی را گوشزد میکنند: «... حسین جان! من اندرز دهنده و ادب کننده هستم. بنابراین، به سخن من عنایت کن که عاقل، نصیحتپذیر است، سفارش پدری مهربان که میخواهد تو را با آداب نیرومند سازد تا به زحمت و سختی نیفتی، پذیرا باش. فرزندم! رزق تضمین شده است. بنابراین، در رسیدن به خواستههای خود زیاده روی نکن. پرهیزگاری را در ردیف کارهای خود قرار ده. کتاب خدا(قرآن) را تا آنجا که توان داری، بخوان، و در میان کسانی که به قرآن عمل میکنند و آن را در نظر دارند، قرائت کن. قرآن را با فکر و خضوع و به قصد تقرب به خداوند، بخوان. و به مثالهای آن خوب دقت کن. آنگاه که به آیات عذاب رسیدی، توقف نما و اشک بریز. و هنگامی که به آیات بشارت دهنده رسیدی، خداوند را از روی اخلاص و ناله بخواه. آنگاه به تصمیم به کار نیک گرفتی، از موانعی که در پیش داری هراس به دل راه مده. به مهمان آنچنان احترام کن، که فکر کند تو از اقوامش هستی. و نسبت به دوست، همچون پدری مهربان فروتنی نما. رفیقان را در هر شرایطی حفظ کن، اما از افراد دروغگو و چاپلوس پرهیز نما»[دیوان امیرالمؤمنین(ع)، 47 ـ 51].
حضرت علی(ع) میکوشیدند ضمن توصیه به فرزندانشان درباره تقوا و پرهیزگاری، چشمه مودت و جویبار تفاهم و دوستی را بین فرزندانشان جاری سازند؛ چنانکه در وصیتی خطاب به محمد حنیفه فرمودند:«به تو سفارش میکنم که احترام برادرانت را نگاه داری، زیرا حق آن دو بر تو بزرگ است. پس کاری را بدون نظر آنان انجام نده. آنگاه امام(ع) به حسن(ع) و حسین(ع) رو کردند و فرمودند. شما را نیز به او سفارش میکنم، زیرا که وی برادرتان و پسر پدرتان است. و بخوبی دانستهاید که پدرتان او را پیوسته دوست میداشت»[اربلی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، 139؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 42، 245.]
بایدها و نبایدها در تربیت فرزندان
حضرت علی(ع) خطاب به امام حسن(ع) فرمودند:«قلب بچه نورس، مانند زمین خالی از بذر و گیاه است. هر بذری که در آن افشانده شود، بخوبی میپذیرد و در خود میپرورد. فرزند عزیز! از دوران کودکی تو استفاده نمودم و خیلی زود در پرورش تو قیام کردم، قبل از آنکه دل تربیت پذیرت سخت شود و مطالب گوناگونی فکرت را اشغال کند»[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 912].
در واقع، صفحه دل کودک پاک و بیآلایش است. از این رو، والدین وظیفهشناس باید از این ویژگی تا حد امکان استفاده کنند؛ چنانکه حضرت علی(ع) میفرمایند:«اسراری که در نهاد انسان پایهگذاری شده است در طول ایام آشکار میشود.»[آمدی، غررالحکم، ج3، 47]. در بیانی دیگر، حضرت علی(ع) با مهم شمردن تفاوتهای سرشتی بشر، خیر و سعادت مردم را در حفظ تفاوتهای مزبور شناخته و هلاکت بشر را در یکنواخت کردن مردم و برهم زدن اساس اختلافات طبیعی آنان دانستهاند.
«لازم است از اختلافات و تفاوتهای سرشتی بشر استفاده شود. پس، هر کس را مطابق استعداد درونی و ساختمان فطرهاش پرورش دهند تا جامعه از تمام ذخایر خداداد که در نهاد آدمیان به ودیعه گذارده شده است، استفاده کند» [مجلسی، بحارالانوار، ج17، (چاپ قدیم)، 101].
حضرت علی(ع) بقدری نسبت به آموزشهای دوران کودکی توجه دارند که میفرمایند:«کسی که در سنین طفولیت نسبت به فراگیری علوم اهتمام نورزد و درس نخواند، در بزرگسالی از رهبری و هدایت مردم محروم میشود»[آمدی، غررالحکم، ج3، 697].
امام دوران رشد کودکان و نوجوانان را این گونه تقسیم بندی میکنند:«کودک به مدت هفت سال، تربیت میشود. در هفت سال دوم، ادب را به وی میآموزند. در سومین مقطع سنی(هفت سال سوم)، به خدمت گمارده میشود. رشد بدنی او تا سن 23 سالگی، و رشد عقلیاش تا 35 سالگی است. آنچه بعد فرا میگیرد، از راه تجارب است»[مجلسی،روضة المتقین، ج8، 651]. در روایت دیگری از امام علی(ع) آمده است:«ولدک ریحانک سبعاً و خادمک سبعاً ثم هوعدوک او صدیقک» (فرزندت هفت سال برگ خوشبویت، هفت سال فرمانبرت است، سپس دشمن یا دوستت خواهد بود[ابن ابی الحدید، ج20، 343؛ فرید، الحدث، ج2، 346].
اسلام، اصل تعلیم و تربیت را به عنوان یک حق، برای طفل و یک تکلیف مهم، برای والدین سفارش میکند. قرآن همان طوری که پدر و مادر را در تأمین سعادت و کمال خودشان موظف میشناسد، آنان را مسئول رشد و شکوفایی فرزندانشان میداند و میفرماید:«یا ایها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم ناراً»[تحریم/6](ای کسانی که ایمان آوردید! خود و اهلتان را از آتش حفظ کنید.) البته، حق و تکلیف فرزندان و والدین، متقابل است. حضرت علی(ع) این نکته حقوقی را که جنبه روان شناختی هم دارد، این گونه یادآور میشود:«فرزند را بر پدر و پدر را بر فرزند حقی است. حق پدر بر فرزند، این است که جز در معصیت خداوند در همه امور او را اطاعت کند. و حق فرزند بر پدر این است که نامش را نیکو انتخاب کند، و او را بخوبی تربیت نماید و کلام وحی(قرآن) را به او بیاموزد[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 1264].
خانواده نخستین محیط تربیتی است که انسان را تحت تأثیر قرار میدهد، شاکله تربیتی انسان را سامان میدهد. با این وصف، هر چه ساختار آن از سلامت، اعتدال، محبت و آرامش بیشتر و بنیانهای محکم معنوی و توحیدی برخوردار باشد، شخصیت تربیتی افراد مطلوبتر خواهد شد[دلشاد تهرانی، ماه مهرپرور، 199]. رسول اکرم(ص) دین و رفتار کودک را به گونهای مینگرند، که آن را پیوسته به افکار، وسعت معارف و بینش پدر و مادر مربوط میداند[قمی، سفینة البحار، ج2، 373]. به همین دلیل، حضرت علی(ع) میفرمایند:«چرا مردم هنگام غذا خوردن در موقع شب، چراغ میافروزند تا با چشم خود مشاهده کنند که چه طعامی میخورند. ولی در تغذیه روانی خود، اهتمام ندارند که چراغ خرد را با شعله دانش روشن کنند تا از غذای آلوده مصون بمانند و دچار عوارض جهالت، معصیت و گناه در عقاید و اعمال خویش نشوند»[محدث قمی، سفینة البحار، ماده طعم]. از این جهت، حضرت علی(ع) میفرمایند:«بهترین میراث پدران برای فرزندان، تربیت صحیح است[آمدی، غررالحکم، ج3، 393]. و نیز امام علی(ع) تأکید میکنند:«هیچ بخششی از سوی پدران برای اطفال، بهتر از تربیت شایسته نیست»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 625]. همچنین، امام علی(ع) در جای دیگر، هشدار میدهند:«چنان نباشد که به واسطه تو، خانواده خویشاوندت بدبختترین و شقیترین مردم باشند»[آمدی، غررالحکم، ج3، 802].
فرزند نیک نه تنها مایه سرافرازی پدر و مادر است، بلکه میتواند به جامعه خدمت کند. به اعتقاد امام علی(ع):«فرزند بد، یکی از بزرگترین مصیبتهای آدمی است»[آمدی، غررالحکم، ج2، 180]. چنین فرزندانی، شرافت پدر و مادر را ویران، و بازماندگان را رسوا میکنند[آمدی، غررالحکم، ج3، 780. فرید، الحدیث، ج2، 349]. قرآن در این باره میفرماید:«قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیامة الا ذلک هو الخسران المبین»[زمر/15](بگو، همانا زیانکاران کسانیاند که خویشتن و اهل خود را در روز قیامت از دست بدهند. آگاه باشید که این زبانی آشکار است.)
البته، والدین برای تحقق چنین امری، باید نخست از خود شروع کنند تا بتوانند به فرزندانشان درس عملی دهند. حضرت علی(ع) در این باره میفرمایند:«بهترین ادب، این است که از خودت شروع کنی»[آمدی، غررالحکم، ج3، 191]. در سخنی دیگر، امام علی(ع) چنین فرمودند:«اگر خواستی دیگران را اصلاح کنی، در آغاز(و قبل از هر چیزی) خودت را اصلاح کن. اینکه بخواهی افراد دیگر را به صلاح آوری و خودت فاسد باشی، بزرگترین عیب است»[امدی، غررالحکم، ج3، 278]. همچنین، امام علی(ع) تأکید میفرمایند:«پندی که زبان گفتار از آن خاموش و زبان کردار بدان گویا باشد، هیچ گوشی آن را بیرون نمیافکند و هیچ نفعی با آن معادل نخواهد بود»[آمدی، غررالحکم، ج3، 232]
محدثان از حضرت علی(ع) روایت کردهاند که آن امام همام(ع)، فرمودهاند:«چون به اطفال وعدهای دادید، وفا کنید و از آن تخلف ننمایید؛ زیرا کودکان تصور میکنند که شما رازق آنانید. خداوند برای هیچ چیز به قدر تجاوز به حقوق زنان و اطفال غضب نمیکند»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 626؛ فرید، الحدیث، ج3، 68] توصیه دیگر امیرمؤمنان(ع) در خصوص اجرای عدالت، ابراز عطوفت و نیکی به فرزندان است. بدیهی است که عالیترین و بهترین نوع نیکی و محبت، کشف استعدادها و به کار انداختن دقیق آنهاست[بهشتی، اسلام و حقوق کودک، 96]. به اعتقاد حضرت علی(ع) انصاف اختلاف را برطرف میسازد و موجب مودت میشود[آمدی، غررالحکم، ج3، 64].
از مواردی که پدران و مادران باید درباره آن بکوشند، تقلیل دادن نزاعهای کودکان است. اگر آنان تمایل دارند که با بچههای خود رفیق باشند، باید از علل و اسباب حسادتها جلوگیری کنند. حضرت علی(ع) آنچنان به مسئله رعایت عدالت در میان کودکان اهمیت میدادند، که وقتی دو کودک خط خود را نزد امام مجتبی(ع) آوردند تا آن حضرت بین آنان داوری کنند، امام علی(ع) خطاب به فرزندشان فرمودند:«پسرم! مواظب داوری خود باش، زیرا در قیامت خداوند تو را مؤاخذه خواهد کرد»[طبرسی، مجمع البیان، ج3، 64].
به اعتقاد حضرت علی(ع)، زیاده روی در تعریف و تمجید روا نیست[مجلسی، بحارالانوار، ج73، 295] زیرا برخی افراد به همین خاطر مغرور میشوند[آمدی، غررالحکم، 309]. البته، هر کودکی و حتی افراد بزرگسال انتظار دارند در برابر زحمتی که کشیدهاند یا کار نیکی که کردهاند، تأیید و تشویق شوند. اما افراط در تشویق، رنگ تملق به خود میگیرد. پس، قدردانی از رفتارهای خوب، باید معقول و متناسب با واقعیت باشد[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 31 ـ 32]. با الهام از نامه حضرت علی به امام حسن مجتبی(ع)، کودک باید تا حدودی در رفتارهایش آزاد باشد. فقط نظارت، هدایت و تربیت، اعمال او را کنترل میکند و وی را در مسیر صحیح و اصولی قرار میدهد. کودکان برده والدین و مربیان نیستند، و نباید آنان رفتاری را از خود بروز دهند که موجب توهین به فرزندان شوند. اهانت به اطفال، مصداق این سخن حضرت علی(ع) است:«فرومایهترین مردم، کسی است که به دیگران توهین کند»[مجلسی، بحارالانوار، ج104، 95].
مدارا و مهربانی با کودکان، شیوه اهل بیت(ع) است. علی(ع) میفرمایند:«زیادهروی در ملامت و سرزنش، آتش لجبازی را روشن میکند»[بحرانی، تحف العقول، 80]
مردی در حضور حضرت علی(ع)، از فرزند خود شکایت کرد. حضرت فرمودند:«فرزندت را نزن، ولی برای ادب کردنش از او قهر کن. و مواظب باش که قطع رابطه تو با او، زیاد به درازا نکشد، و هر چه زودتر با او آشتی کن»[فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج1، 483]. حضرت علی(ع) در فرمایشی گرانسنگ، یادآوری میکنند:«پندپذیری انسان عاقل، به وسیله ادب و تربیت است. و فقط چهارپایان و حیوانات، با ضرب و زدن مطیع میشوند.»[آمدی، غررالحکم، ج3، 236].
از دیدگاه امام علی(ع)، سختیها و شداید، از عوامل مؤثر در تربیت و شکوفایی استعدادهای افراد است. امام علی(ع) در این باره میفرمایند:«فی تقلب الاحوال علم جواهر الرجال»(گوهرهای انسانها، در دگرگونی احوال مشخص میشود). لذا، لازم است برای کودکان وظیفهای تعیین شود تا در برابر آن احساس مسئولیت کنند. از این جهت، حضرت علی(ع) میفرمایند:«برای هر یک از کارکنان منزل، کاری را معین کن و مسئولیتش را بر عهدهاش بگذار. وقتی وظیفه خود را فهمیدند، به امید دیگران از زیر کارشان شانه خالی نمیکنند»[آمدی، غررالحکم، ج3، 124].
البته، پرداختن به امور خانواده، نباید والدین را از امور عبادی و پیمودن مسیر معنوی و رسیدن به تزکیه و تقوا باز دارد؛ چنانکه قرآن میفرماید:«یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله و من یفعل ذلک فاولئک هم الخاسرون»[منافقون/9] (ای کسانی که ایمان آوردید! اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا مشغول ندارد، و کسانی که چنین کنند، زیان کارانند).
حضرت علی(ع) در این باره فرمودهاند: غالب نیروی کار و تلاش خود را برای زن و فرزندت قرار مده؛ چه اینکه اگر آنها دوستان خدا باشند، پروردگار آنان را ضایع نمیسازد و اگر هم دشمن حق هستند، چه فایده که برای رفاه حال عدو الهی کوشش میکنی»[نهج البلاغه، حکمت344]
این سخن، از زبان انسان کامل صادر شده که در ابراز محبت به فرزندان خود و حتی اطفال دیگران، نمونه است. در این حقیقت، شکی نیست که اگر اوقات والدین در
تربیت کودکان در سیره علی(ع)
شرافت و اصالت خانوادگی
خانواده، به منزله درختی است که فرزندان، میوههای آنند. همچنین، میتوان خانواده را به زمینی تشبیه کرد، که کودکان، گیاهان آن به شمار میروند. قرآن کریم میفرماید:«و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه والذی خبث لا یخرج الا نکدا»[اعراف/85] (و سرزمین خوب گیاه آن به فرمان پروردگارش میروید، و زمین بد جز اندک گیاهی از آن پدید نمیآید).
خانوادهها نیز چنین وضعی دارند. اصالت و شرافت خانوادگی چنان اهمیتی دارد، که میتواند به عنوان معیاری اطمینان بخش در مسائل تربیتی استفاده شود. قرآن وقتی ماجرای تولد حضرت عیسی(ع) را مطرح میکند، تأکید مینماید که مردم در خصوص خانواده مریم جز شرافت، نجابت و پاکی نمیدیدند. و لذا، از اینکه میدیدند که او طفلی به دنیا آورده است، غرق در شگفتی و حیرت شده بودند. اما به این حقیقت توجه نداشتند که همین زمینه پاک خانوادگی، خود بهترین دلیل بر شایستگی مریم بود.[ر. ک: مریم/29 ـ 30].
حضرت علی(ع) اهمیت انکارناپذیر وراثت در تربیت را تأکید کردند، و نقش آن را در شکل گیری شخصیت آدمی، این گونه یادآور شدند:«حسن الاخلاق برهان کرم الاعراق»(اخلاق خوب، حجتی بر فضیلت خانوادگی است) [آمدی، غررالحکم، ج3، 392) به اعتقاد حضرت علی(ع)، وراثت بستری است که خصال و رفتارهای آدمی را سامان میدهد. ایشان نیکوترین افراد را از نظر خلق، پاکترین آنان به لحاظ اصالت خانوادگی میداند[آمدی، غررالحکم، ج2، 405]. امام علی(ع) نقش وراثت را در بروز رفتاری آدمی، جدی و مهم تلقی میکنند و میفرمایند:«اذا کرم اصل الرجل کرم مغیبه و محضره» (وقتی ریشه آدمی شرافت داشته باشد، نهان و آشکارش شریف خواهد بود)[آمدی، غررالحکم، ج3، 188].
علمای زیستشناسی و روانشناسی، انتقال بسیاری از صفات: جسمانی و روانی، و مجموعهای از حالات: اخلاقی و عملی از پدر و مادر یا خویشاوندان را وراثت دانستهاند، حضرت علی(ع) در این باره، از کلمه«عرق» استفاده کردهاند. این، همان کلمه «ژن» است که باعث و عامل انتقال خصوصیات ارثی معینی از نسلی به نسل دیگرند[شریعتمداری، روانشناسی تربیتی، 60] معمولاً کلم?«مزاج» درباره امور وراثتی، و لفظ«خُلق» در خصوص خصال اکتسابی استعمال میشود. البته، اینکه خلق را کسبی میدانیم، به ارثی بودن آن لطمهای نمیزند؛ زیرا میتواند در عین موروثی بودن اکتسابی هم باشد[حجتی، اسلام و تعلیم و تربیت، 90؛ فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج1، 61]
فرزندان شریف را باید در خاندانهای پرمایه و ریشهدار جستجو کرد. حضرت علی(ع) از چنین خاندانی است و عبارت:«اصلاب شامخة و ارحام مطهرة» که در زیارتها خطاب به خاندان پیامبر(ص) خوانده میشود، درباره آن پیشوای پرهیزکاران صادق است. امیرمؤمنان در نامهای خطاب به معاویه در مقایسهای میان خاندان خود ـ با بهترین وراثت ـ و امویان ـ با وراثتی پست ـ فرمودند:«اما گفته تو که ما فرزندان عبد مناف هستیم؛ اگر چه تبارمان یکی است، اما امیه به پایه هاشم نمیرسد. و نمیتوان حرب را با عبدالمطلب، در یک رتبه و منزلت قرار داد. ابوسفیان با ابوطالب قابل قیاس نمیباشند. آن که در راه خدا هجرت نمود، همانند کسی نیست که رسول اکرم(ص) آزادش فرمود. و خاندانی را که حسبی است شایسته، همچون کسی نمیباشد که خود را بدان خاندان بسته. و نه با ایمان درست کردار، چون دروغگوی اهل دغل. چه بد است که پسری پیرو پدر شود و در پی او به آتش دوزخ افکنده گردد[نهج البلاغه، نامه 17]
امام علی(ع) در این نامه ضمن بیان اهمیت و نقش وراثت در تربیت، بر این حقیقت نیز اشاره میکنند که انسان میتواند با وجود کاستی و نقصان در ویژگیهای ژنیتکی، با تلاشهای فکری و اخلاق، به خوبی بگرود. از این روی امام علی(ع) فرزند ابوسفیان را بشدت مذمت میکنند که چرا در زشتی و پلیدی مسیر باطل و مخرب پدرش را ادامه داده است. البته، اگر خصال ارثی قطعی و غیرقابل تغییر باشد، کوششهای تربیتی و اصلاحات اخلاقی انسانها و جوامع بشری فایدهای ندارند.
ولی به قول دکتر الکسیس کارل، زمینههای ارثی عمیقاً تحت تأثیر تعلیم و تربیت قرار میگیرد[کارل، انسان موجود ناشناخته، 245]. در واقع، تمرین پیگیر پرورشی به اندازهای قوی است، که میتواند بر سرشتهای موروثی غلبه کند و وضع تازهای را پدید آورد. امام علی(ع) در این باره میفرمایند:«العادة طبع ثان»[آمدی، غررالحکم، ج3، 260]
در کلام گوهربار دیگری از امام علی(ع) آمده است:«نفس خود را با بخشش عادت بده و از هر خلقی بهترین را برگزین زیرا خوبی به صورت عادت درمیآید[مجلسی، بحارالانوار، ج77، 213]. ایشان تأکید میکنند که عادت میتواند بر حالات سرشتی انسان غلبه یابد[آمدی، غررالحکم، ج3، 580]. البته تربیتهای نخستین، به مراتب آسانتر از پرورش افراد در سنین بالاتر است به همین دلیل امام (ع) تغییر عادتها را دشوار میدانند[آمدی، غررالحکم، ج3، 181]، و از این جهت غلبه بر خویهای مذموم را از بهترین عبادات برمیشمرند[آمدی، غررالحکم، ج3، 176]
البته، همفکری والدین در تربیت کودک و موافق ساختن خواستها و رفتارهای آنان با وضع اطفال، شرایط خوبی برای ایجاد تحول در خصوصیات اخلاقی و تعادل روانی بچهها به وجود میآورد[گریگورووا، روانشناسی تجربی کودک، 191؛ امینی، آیین تربیت، 19]. حضرت علی(ع) همه اطفال را قابل تربیت میدانند، و عملاً آنان را در معرض تعلیم خداپرستی، درس سجایای اخلاقی و روشهای پاک عملی قرار میدهند. در عین حال، حضرت(ع) توجه به اصالت و شرافت خانوادگی را امری ضروری دانستهاند؛ به طوری که در نامه به مالک اشتر، فرمان میدهند که باید کارگزاران و عوامل دولتی، از میان«بیوتات صالحه» برگزیده شوند.
امام حسین(ع) که بزرگی و شرافت را از پدر و جد خویش به ارث برده بودند، در ماجرای کربلا وقتی عبیدالله بن زیاد از ایشان میخواهد که با یزید بیعت کند، این سخن جاویدان را بر زبان آوردند:«این پسر خواندهای که پدرش نیز پسر خوانده است، مرا میان دو چیز گرفتار کرده است: کشته شدن و خواری. اما ذلت(و تسلیم ستم شدن) از ما دور است: خداوند متعال، فرستادهاش و دامنهای پاک از اینکه ما دچار این ننگ و زبونی شویم، امتناع دارند»[قمی، نفس المهموم، 149]. ریشههای خانوادگی آنچنان در رویش فضایل اثر میگذراند، که حضرت علی(ع) سفارش میکنند:«حاجتهای خود را از افراد کریم و صاحب اصالت خانوادگی بخواهید، زیرا آنان بدون مسامحه و منت در برآوردن آنها اقدام میکنند» [آمدی، غررالحکم، ج3، 327]. و نیز در بیانی دیگر، امام(ع) میفرمایند:« بر شما باد به برطرف کردن حاجتهای افراد شریف و برخاسته از خانوادههای پاک، زیرا حوایج آنان بهتر روا میشود و پاکیزهتر صورت میگیرد»[آمدی، غررالحکم، ج3، 485].
پدر، مادر و کودک
برای ایجاد نسل سالم و صالح، حضرت علی (ع) نکات دقیقی را گوشزد میکنند. از جمله، ایشان میفرمایند:«از ازدواج با زنان احمق بپرهیزید، زیرا مصاحبت با آنان بلا و فرزند این گونه افراد تباهی به بار میآورد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 14، 56] با الهام از دستورهای اسلامی، میتوان این گونه استنباط کرد که وقتی دختر و پسری با هم ازدواج میکنند، در این آمیزش جدید دو روح با مجموعهای پیچیده از گرایشهای روحی با یکدیگر میآمیزند. طفلی که پس از گذراندن دوران جنینی دیده به جهان میگشاید، در حقیقت فاشکننده راز همه خانواده پدر و مادرش است. بنابراین، در تشکیل خانواده نباید فقط خوشبختی و کامیابی زن و شوهر در نظر گرفته شود، بلکه سعادت کودکان و حتی نسلهای بعدی مطرح است[بهشتی، خانواده در قرآن، 185 ـ 186].
با نگاهی به سیره حضرت علی(ع)، مشاهده میکنیم والدین ایشان از خاندانی پاک و با اصالت بودند. مادرش فاطمه بنت اسد، از قریش و خاندان بنیهاشم، با رسول خدا(ص) از یک تیره بود، او پرورندهخاتم رسولان بود و آنقدر به ایشان محبت کرد، که حضرت محمد(ص) او را«مادر» خطاب میکردند. فاطمه بنت اسد از گروه نخستین بانوان مسلمان، از زنان مهاجر به مدینه، و کسی بود که در روز 23 رجب و 30 سال پس از عام الفیل، حضرت علی(ع) را در خانهکعبه به دنیا آورد[امینی، الغدیر، ج6، 21 به بعد]. این بانو همان زنی است که رسول اکرم(ص) با دستان خود او را به خاک سپردند، و آنچه در مراسم تدفین وی انجام دادند، در مراسم فرد دیگری انجام ندادند[دخیل، اعلام النساء، ذیل فاطمة بنت اسد].
پدر حضرت علی(ع)، شیخ بطحاء ابوطالب، است که ذریه ابراهیم خلیل(ع) بودن، و از نسل اسماعیل ذبیح، نواده هاشم، فرزند عبدالمطلب و آقای کعبه بودن، از اوصافی است که خداوند برایش فرو بارید و او را به آنها شرافت داد. افتخار کفالت رسول اکرم(ص) و سرپرستی مصطفای پیامبران نیز نصیب ابوطالب شد. چنانچه از منابع روایی معتبر شیعه برداشت میشود، مقام شامخ وصایت انبیاء پس از عبدالمطلب، به وی انتقال یافت و میراث انبیای الهی به او رسید[مجلسی، بحارالانوار، ج9، 19]. بر طبق روایتی، امیرمؤمنان (ع) فرمودند:«سوگند به پروردگار، پدرم، جدم عبدالمطلب، هاشم و عبدمناف، هیچگاه بتی را پرستش نکردند. از امام(ع) پرسیدند: پس چه چیزی را میپرستیدند؟ فرمودند: آنان به جانب کعبه نماز میخواندند، و به آیین حنیف ابراهیم(ع) تمسک داشتند»[صدوق، کمال الدین، 104].
حضرت علی(ع) شیر مادر را بهترین غذا برای کودک، و حق طبیعی او میدانند و تأکید میکنند:«هیچ شیری برای طفل سودمندتر و پربرکتتر از شیر مادر نیست»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، 175،؛ کلینی، فروع کافی، ج2، 192]. ایشان در بیانی دیگر فرمودند:«دقت کنید که چه کسی فرزندان شما را شیر میدهد، زیرا کودک با همین وضع پرورش مییابد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، ص 188]. بنابراین، بانوانی که به تربیت صحیح فرزندان خویش علاقه دارند، باید تا حد امکان آنان را با شیر خودشان تغذیه کنند و بدانند که با این کار، به سلامت جسم و روان اطفال خود کمک خواهند کرد[امینی، اسلام و تعلیم و تربیت، ج1، 195]. البته تا حد امکان، کودک باید از شیر مادرش تغذیه کند. و اگر کسی ناچار شد شیر فرد دیگری را به فرزندش بدهد، بکوشد تا او هم از چنین خصالی برخوردار باشد. از این جهت، امیرمؤمنان علی(ع) توصیه کردند:«چنانکه در ازدواج سعی میکنید زنان خوب را انتخاب کنید، برای شیر دادن کودکان نیز سعی کنید زنان نیکو بیابید؛ چون شیر، سرشت را تغییر میدهد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 15، 188.]
از مطالبی که روانشناسان در خصوص رشد کودک شیرخوار بر آن تأکید میکنند، این است که طفل شیرخوار همراه شیر مادر، به محبت و مهر مادری نیز نیاز دارد. امام علی(ع) در گفتاری گهربار راجع به حق مادر، اهمیت این دو جنبه را اینگونه بیان میکنند:«این مادر است که به تو فرزند، از عصاره قلبش غذا داد؛ قوتی که کسی به کسی نمیدهد. این مادر است که باگوش و چشمش، دست و پایش، و با تمامی اعضا و تمام وجودش، با نهایت شادمانی و خوشرویی تو را از جمیع حوادث و آسیبها حفظ نمود»[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 287].
پس از درگذشت حضرت فاطمه زهرا(س) و به درخواست امام علی(ع)، فاطمه دختر حزام بن خالد که از خاندانی ریشهدار و جلیل القدر بود، به همسری امام(ع) درآمد.
ام البنین تلاش کرد تا در حد توان، جای مادر را در دل نوادگان پیامبر(ص) پر کند. محبت بسیار ام البنین در حق فرزندان دختر پیامبر(ص)، نزد اهل بیت عصمت و طهارت بیپاسخ نماند، و آنان در تکریم و بزرگداشت این بانو کوشیدند. فرزندان ام البنین که در میان آنان حضرت ابوالفضل(ع) چون خورشید میدرخشید، در رکاب حضرت سیدالشهداء(ع) و در قیام کربلا حماسه آفریدند، و نام خود را در تاریخ به عنوان فداکاران طریق حق و حقیقت جاویدان کردند[شریف قرشی، زندگانی حضرت ابوالفضل العباس، 27 ـ 30].
نمونهای دیگر در سیره حضرت علی(ع) در باب تأثیر اخلاق مادر در کودک، ماجرای محمد حنفیه در جنگ جمل است. وی در جنگ جمل علمدار لشکر حضرت علی(ع) بود. او به فرمان امام علی(ع)، به دشمن یورش میبرد؛ اما هر از گاهی، متوقف میشد. حضرت علی(ع) از ضعف فرزندش آزرده خاطر شدند، نزدیک آمدند، با قبضه شمشیر به دوشش کوبیدند و فرمودند:«این ضعف و ترس را، از مادرت به ارث بردهای»[قمی، تتمة المنتهی، 17]
نام نوزاد و آداب ایام ولادت
حضرت علی(ع) در کلامی جاویدان فرمودند:«حق فرزند به پدرش این است که او را با اسمی خوب نامگذاری کند، به خوبی تربیتش نماید و به وی قرآن کریم را تعلیم دهد»[فیض الاسلام، ترجمه نهجالبلاغه، 1264]. در فرمایشی دیگر، آن پیشوای پرهیزگاران تأکید کردند:«نخستین نیکی به فرزند، آن است که وی را به اسمی نیکو نامگذاری کنید. البته، باید مراقب بود که اسم شایستهای روی فرزند خود بگذارید»[فرید، الحدیث، 353]. چنین توجهی به کودک، بدان معناست که وی از همان آغازین روزهای ولادت، حقوق فردی و اجتماعی دارد. حضرت علی(ع) و دیگر پیشوایان شیعه، درباره نامگذاری فرزندان خود کاملاًمراقبت میکردند. تا مبادا آنان به مرور زمان، در میان مردم به لقبهای زشت شهره شوند [بهشتی، اسلام و حقوق کودک، 59].
همچنین، حضرت علی(ع) افزودند:«هر کس صاحب فرزندی شد، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گوید تا از شرارت شیطان مصون باشد»[نوری، مستدرک الوسائل، ج6، 619]
هنگامی که امام حسن(ع) دیده به جهان گشودند، پیامبر(ص) به خانه فاطمه آمدند و فرمودند:«خدایا او و فرزندانش را از شر اهریمن رانده شده، به پناه تو میدهم». بعد، پیامبر اسلام(ص) در گوشهای امام حسن(ع) اذان و اقامه گفتند[شریف قرشی، حیاة الحسن، ج1، 63؛ مجلسی، بحارالانوار، ج43، 238 و 251]
عوالم کودکی، عواطف پدری
مربی حضرت علی(ع) در دوران صباوت، رسول اکرم(ص) بود. آن ستاره درخشان آسمان انسانیت از هنگام کودکی، تحت مراقبتهای دقیق رسول خدا(ص) قرار گرفتند، و در آغوش پرمهر خاتم رسولان(ص) پرورش یافتند. آنچه درباره پرورش جسم و جان یک طفل مستعد لازم بود، حضرت محمد(ص) درباره علی(ع) اعمال کردند و او را از هر جهت شایسته و لایق بار آوردند. حضرت علی(ع) در این باره میفرمایند:«شما قرابت مرا با پیامبر و منزلت مخصوصی که نزد آن حضرت داشتم، بخوبی میدانید. طفل خردسالی بودم، پیامبر مرا به دامان خود مینشانید، در آغوشم میگرفت. پس از آن، همواره مرا به سینه خود میچسبانید و گاهی مرا در بستر خود میخوابانید. و از مودت، صورت به صورت من میسایید، و مرا از رایحه لطیف خود و استشمام آن برخواردار میساخت. و حتی در جویدن غذا، به من کمک میکرد. هیچگاه دروغی از من نمیشنید، و خطایی از من مشاهده نمیکرد. همچون طفلی که به دنبال مادر میرود، در پی او بودم. همه روزه، پرچمی از سجایای پسندیده خود برای من میافراشت، و مرا فرمان میداد که بدان تأسی جویم. او همه ساله، مدتی در غار حرا میزیست، و در آنجا جز من کسی او را نمیدید. تنها خانواده اسلامی، خانوادهای بود که از پیامبر و خدیجه تشکیل میشد و من سومی ایشان بودم. نور وحی و رسالت را میدیدم، و بوی نبوت را استشمام میکردم. به من میفرمود: آنچه میشنوم، تو هم میشنوی و آنچه میبینم، تو هم میبینی؛ جز اینکه تو پیامبر نیستی، لیکن وزیرم میباشی و مدام در راه خیر هستی»[نهج البلاغه، خطبه 234].
حضرت علی(ع) تأکید میکنند:«کسی که کودکی دارد، باید در راه تربیت او خود را تا سرحد طفولیت تنزل دهد»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 626، فرید، الحدیث، ج3، 70].
این سخن، الهام گرفته از فرمایش رسول اکرم(ص) است، که میفرمایند:«اگر کسی طفلی داشت. باید با او در جنبشهای کودکانه و حالات بچهگانهاش، همکاری و هماهنگی نماید»[حرعاملی، وسائل الشیعة، ج3، 315] براساس روایات معتبر، پیامبر(ص) با فرزندان و اصولاً با کودکان، همبازی میشدند[حجتی، اسلام و تعلیم و تربیت، بخش اول، 182]. اصولاً یکی از روشهای پرورش شخصیت در کودک، شرکت بزرگسالان در بازیهای آنان است[فرهادیان، آنچه والدین و مربیان باید بدانند، 47].
از وصایای حضرت علی(ع) این است:«در خانواده خود، با کودکان مهربان و عطوف باش، و آنان را احترام کن»[مجلسی، بحارالانوار، ج16، (چاپ قدیم)، 154]. همچنین، حضرت علی(ع) تأکید میکنند: «البته، کودک در رفتار خود، پیرو بزرگسال باشد و حتماً بزرگترها باید در برخورد با اطفال، عطوفت و مهربانی پیشه کنند و مبادا همچون جفاکاران دوران جاهلیت و بیخردیهای آنان با بچههای خود رفتار کنند.»[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 531]. امام علی(ع) بوسیدن آشنایان را این گونه تقسیم بندی میکنند:«بوسیدن طفل رحمت و محبت، بوسیدن زن شهوت، بوسیدن والدین عبادت و بوسیدن برادر مسلمان دیانت است»[مجلسی، بحارالانوار، ج23، 113]
رسول اکرم(ص) وقتی حسنین(ع) را بوسیدند، اقرع بن حابس که ناظر این عطوفت بود، گفت:«من ده بچه دارم، و هرگز آنان را نبوسیدهام»، حضرت در جوابش فرمودند:«خداوند ریشه رحمت و شفقت را از دل تو برکنده است»[مجلسی، بحارالانوار، ج23، 113].
از دیدگاه حضرت علی(ع)، وظیفه والدین به کودکان، نه برای آن است که در خوردن، آشامیدن و مسکن آنان را یاری کنند، بلکه باید درس محبت، رحمت و زندگی کردن و تفاهم را به آنان بیاموزند[طبرسی، مکارم الاخلاق، 113]. امام علی(ع) در وصیتی، فرزندش امام حسن(ع) را این گونه مخاطب قرار میدهند:«من تو را جزئی از وجود خود میبینم، حتی تو را کل وجودم میدانم تا آنجا که اگر حادثهای و گزندی به تو روی آورد، مثل این است که آن واقعه به من روی آورده است، و اگر مرگ به سراغت بیاید، گویی که مرا هم دریافته است. بنابراین، آنچه از وضع و حال تو مورد توجه من قرار گرفته، همان احوال خودم است که برای من اهمیت بسیاری دارد»[نهج البلاغه، نامه 31].
حضرت علی(ع) انتقال فرهنگ، مسائل تربیتی و نکات اخلاقی را به نسل جدید امری لازم تلقی میکنند و خطاب به امام حسن(ع) یادآور میشوند:«ای فرزندم! اگر چه من عمر زیادی همانند آنها که قبل از من بودند، نکردهام، ولی در کارهایشان دقت داشته و در اخبارشان اندیشه نمودهام و در آثار و عاداتشان سیر کردهام؛ چنانچه گویی همانند یکی از آنان گردیدهام. گویی به جهت آگاهی از اعمال آنان که به من رسیده، با همه این افراد از اول تا آخرشان زندگی داشتهام. لذا، کردارهای پاکشان را از افعال ناپاکشان، و نیز رفتارهای سودمندشان را از رفتار بدون فایده آنان تفکیک کرده و شناختهام. و خویش را برای تو برگزیدهام، و اموری نامعلوم را که موجب سرگردانی تو میشود، از تو دور داشتهام؛ از آنجا که کار تو و آیندهات، سخت مرا به تو متوجه ساخته است؛ توجهی که یک پدر مهربان نسبت به فرزندش دارد. فکر کردم و تصمیم گرفتم که نکتههایی مربوط به آداب و تربیت و وظایف به تو یادآور شوم، در حالی که تو ابتدای عمر را سپری میکنی و نیتی سالم و نفسی پاک و صاف داری»[نهج البلاغه، نامه 31].
حضرت علی(ع) مکرر در حضور مردم، از فرزندان خود مسائل علمی میپرسیدند، و گاهی پاسخ سؤالات مردم را به آنان محول میکردند. روزی امام علی(ع) از حسنین(ع) در چند موضوع سؤالاتی کردند. آنان نیز با جملاتی کوتاه، جوابهایی حکیمانه و خردمندانه دادند. سپس، حضرت علی(ع) خطاب به حارث اعور کردند و فرمودند:«این سخنان حکیمانه را به فرزندان خودتان بیاموزید، زیرا موجب تقویت عقل، تدبیر و رأی صائب آنان میشود»[فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج2، 98].
از روشهای امام علی(ع)، اندرزهای آموزنده و ارزنده به فرزندانشان است. امام(ع) در سخنی، این گونه درس محبت و صمیمیت را به امام حسین(ع) میآموزند:«ای فرزندم! بدان که هر کس سخنش را با ملاطفت و نرمی همراه باشد، محبتش در میان مردم حتمی خواهد بود. و طبیعی است که ما هر کس را محبوب خویش بدانیم، کلامش را هم با گوش جان خواهیم شنید»[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 290]
در سرودهای منسوب به امیرمؤمنان علی(ع)، حضرت خطاب به امام حسین(ع) این گونه فرزند را به سوی خود جلب میکنند، و روحیه توکل، اعتماد به نفس و استقلال شخصیت و توجه به کلام وحی را گوشزد میکنند: «... حسین جان! من اندرز دهنده و ادب کننده هستم. بنابراین، به سخن من عنایت کن که عاقل، نصیحتپذیر است، سفارش پدری مهربان که میخواهد تو را با آداب نیرومند سازد تا به زحمت و سختی نیفتی، پذیرا باش. فرزندم! رزق تضمین شده است. بنابراین، در رسیدن به خواستههای خود زیاده روی نکن. پرهیزگاری را در ردیف کارهای خود قرار ده. کتاب خدا(قرآن) را تا آنجا که توان داری، بخوان، و در میان کسانی که به قرآن عمل میکنند و آن را در نظر دارند، قرائت کن. قرآن را با فکر و خضوع و به قصد تقرب به خداوند، بخوان. و به مثالهای آن خوب دقت کن. آنگاه که به آیات عذاب رسیدی، توقف نما و اشک بریز. و هنگامی که به آیات بشارت دهنده رسیدی، خداوند را از روی اخلاص و ناله بخواه. آنگاه به تصمیم به کار نیک گرفتی، از موانعی که در پیش داری هراس به دل راه مده. به مهمان آنچنان احترام کن، که فکر کند تو از اقوامش هستی. و نسبت به دوست، همچون پدری مهربان فروتنی نما. رفیقان را در هر شرایطی حفظ کن، اما از افراد دروغگو و چاپلوس پرهیز نما»[دیوان امیرالمؤمنین(ع)، 47 ـ 51].
حضرت علی(ع) میکوشیدند ضمن توصیه به فرزندانشان درباره تقوا و پرهیزگاری، چشمه مودت و جویبار تفاهم و دوستی را بین فرزندانشان جاری سازند؛ چنانکه در وصیتی خطاب به محمد حنیفه فرمودند:«به تو سفارش میکنم که احترام برادرانت را نگاه داری، زیرا حق آن دو بر تو بزرگ است. پس کاری را بدون نظر آنان انجام نده. آنگاه امام(ع) به حسن(ع) و حسین(ع) رو کردند و فرمودند. شما را نیز به او سفارش میکنم، زیرا که وی برادرتان و پسر پدرتان است. و بخوبی دانستهاید که پدرتان او را پیوسته دوست میداشت»[اربلی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، 139؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 42، 245.]
بایدها و نبایدها در تربیت فرزندان
حضرت علی(ع) خطاب به امام حسن(ع) فرمودند:«قلب بچه نورس، مانند زمین خالی از بذر و گیاه است. هر بذری که در آن افشانده شود، بخوبی میپذیرد و در خود میپرورد. فرزند عزیز! از دوران کودکی تو استفاده نمودم و خیلی زود در پرورش تو قیام کردم، قبل از آنکه دل تربیت پذیرت سخت شود و مطالب گوناگونی فکرت را اشغال کند»[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 912].
در واقع، صفحه دل کودک پاک و بیآلایش است. از این رو، والدین وظیفهشناس باید از این ویژگی تا حد امکان استفاده کنند؛ چنانکه حضرت علی(ع) میفرمایند:«اسراری که در نهاد انسان پایهگذاری شده است در طول ایام آشکار میشود.»[آمدی، غررالحکم، ج3، 47]. در بیانی دیگر، حضرت علی(ع) با مهم شمردن تفاوتهای سرشتی بشر، خیر و سعادت مردم را در حفظ تفاوتهای مزبور شناخته و هلاکت بشر را در یکنواخت کردن مردم و برهم زدن اساس اختلافات طبیعی آنان دانستهاند.
«لازم است از اختلافات و تفاوتهای سرشتی بشر استفاده شود. پس، هر کس را مطابق استعداد درونی و ساختمان فطرهاش پرورش دهند تا جامعه از تمام ذخایر خداداد که در نهاد آدمیان به ودیعه گذارده شده است، استفاده کند» [مجلسی، بحارالانوار، ج17، (چاپ قدیم)، 101].
حضرت علی(ع) بقدری نسبت به آموزشهای دوران کودکی توجه دارند که میفرمایند:«کسی که در سنین طفولیت نسبت به فراگیری علوم اهتمام نورزد و درس نخواند، در بزرگسالی از رهبری و هدایت مردم محروم میشود»[آمدی، غررالحکم، ج3، 697].
امام دوران رشد کودکان و نوجوانان را این گونه تقسیم بندی میکنند:«کودک به مدت هفت سال، تربیت میشود. در هفت سال دوم، ادب را به وی میآموزند. در سومین مقطع سنی(هفت سال سوم)، به خدمت گمارده میشود. رشد بدنی او تا سن 23 سالگی، و رشد عقلیاش تا 35 سالگی است. آنچه بعد فرا میگیرد، از راه تجارب است»[مجلسی،روضة المتقین، ج8، 651]. در روایت دیگری از امام علی(ع) آمده است:«ولدک ریحانک سبعاً و خادمک سبعاً ثم هوعدوک او صدیقک» (فرزندت هفت سال برگ خوشبویت، هفت سال فرمانبرت است، سپس دشمن یا دوستت خواهد بود[ابن ابی الحدید، ج20، 343؛ فرید، الحدث، ج2، 346].
اسلام، اصل تعلیم و تربیت را به عنوان یک حق، برای طفل و یک تکلیف مهم، برای والدین سفارش میکند. قرآن همان طوری که پدر و مادر را در تأمین سعادت و کمال خودشان موظف میشناسد، آنان را مسئول رشد و شکوفایی فرزندانشان میداند و میفرماید:«یا ایها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم ناراً»[تحریم/6](ای کسانی که ایمان آوردید! خود و اهلتان را از آتش حفظ کنید.) البته، حق و تکلیف فرزندان و والدین، متقابل است. حضرت علی(ع) این نکته حقوقی را که جنبه روان شناختی هم دارد، این گونه یادآور میشود:«فرزند را بر پدر و پدر را بر فرزند حقی است. حق پدر بر فرزند، این است که جز در معصیت خداوند در همه امور او را اطاعت کند. و حق فرزند بر پدر این است که نامش را نیکو انتخاب کند، و او را بخوبی تربیت نماید و کلام وحی(قرآن) را به او بیاموزد[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 1264].
خانواده نخستین محیط تربیتی است که انسان را تحت تأثیر قرار میدهد، شاکله تربیتی انسان را سامان میدهد. با این وصف، هر چه ساختار آن از سلامت، اعتدال، محبت و آرامش بیشتر و بنیانهای محکم معنوی و توحیدی برخوردار باشد، شخصیت تربیتی افراد مطلوبتر خواهد شد[دلشاد تهرانی، ماه مهرپرور، 199]. رسول اکرم(ص) دین و رفتار کودک را به گونهای مینگرند، که آن را پیوسته به افکار، وسعت معارف و بینش پدر و مادر مربوط میداند[قمی، سفینة البحار، ج2، 373]. به همین دلیل، حضرت علی(ع) میفرمایند:«چرا مردم هنگام غذا خوردن در موقع شب، چراغ میافروزند تا با چشم خود مشاهده کنند که چه طعامی میخورند. ولی در تغذیه روانی خود، اهتمام ندارند که چراغ خرد را با شعله دانش روشن کنند تا از غذای آلوده مصون بمانند و دچار عوارض جهالت، معصیت و گناه در عقاید و اعمال خویش نشوند»[محدث قمی، سفینة البحار، ماده طعم]. از این جهت، حضرت علی(ع) میفرمایند:«بهترین میراث پدران برای فرزندان، تربیت صحیح است[آمدی، غررالحکم، ج3، 393]. و نیز امام علی(ع) تأکید میکنند:«هیچ بخششی از سوی پدران برای اطفال، بهتر از تربیت شایسته نیست»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 625]. همچنین، امام علی(ع) در جای دیگر، هشدار میدهند:«چنان نباشد که به واسطه تو، خانواده خویشاوندت بدبختترین و شقیترین مردم باشند»[آمدی، غررالحکم، ج3، 802].
فرزند نیک نه تنها مایه سرافرازی پدر و مادر است، بلکه میتواند به جامعه خدمت کند. به اعتقاد امام علی(ع):«فرزند بد، یکی از بزرگترین مصیبتهای آدمی است»[آمدی، غررالحکم، ج2، 180]. چنین فرزندانی، شرافت پدر و مادر را ویران، و بازماندگان را رسوا میکنند[آمدی، غررالحکم، ج3، 780. فرید، الحدیث، ج2، 349]. قرآن در این باره میفرماید:«قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیامة الا ذلک هو الخسران المبین»[زمر/15](بگو، همانا زیانکاران کسانیاند که خویشتن و اهل خود را در روز قیامت از دست بدهند. آگاه باشید که این زبانی آشکار است.)
البته، والدین برای تحقق چنین امری، باید نخست از خود شروع کنند تا بتوانند به فرزندانشان درس عملی دهند. حضرت علی(ع) در این باره میفرمایند:«بهترین ادب، این است که از خودت شروع کنی»[آمدی، غررالحکم، ج3، 191]. در سخنی دیگر، امام علی(ع) چنین فرمودند:«اگر خواستی دیگران را اصلاح کنی، در آغاز(و قبل از هر چیزی) خودت را اصلاح کن. اینکه بخواهی افراد دیگر را به صلاح آوری و خودت فاسد باشی، بزرگترین عیب است»[امدی، غررالحکم، ج3، 278]. همچنین، امام علی(ع) تأکید میفرمایند:«پندی که زبان گفتار از آن خاموش و زبان کردار بدان گویا باشد، هیچ گوشی آن را بیرون نمیافکند و هیچ نفعی با آن معادل نخواهد بود»[آمدی، غررالحکم، ج3، 232]
محدثان از حضرت علی(ع) روایت کردهاند که آن امام همام(ع)، فرمودهاند:«چون به اطفال وعدهای دادید، وفا کنید و از آن تخلف ننمایید؛ زیرا کودکان تصور میکنند که شما رازق آنانید. خداوند برای هیچ چیز به قدر تجاوز به حقوق زنان و اطفال غضب نمیکند»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 626؛ فرید، الحدیث، ج3، 68] توصیه دیگر امیرمؤمنان(ع) در خصوص اجرای عدالت، ابراز عطوفت و نیکی به فرزندان است. بدیهی است که عالیترین و بهترین نوع نیکی و محبت، کشف استعدادها و به کار انداختن دقیق آنهاست[بهشتی، اسلام و حقوق کودک، 96]. به اعتقاد حضرت علی(ع) انصاف اختلاف را برطرف میسازد و موجب مودت میشود[آمدی، غررالحکم، ج3، 64].
از مواردی که پدران و مادران باید درباره آن بکوشند، تقلیل دادن نزاعهای کودکان است. اگر آنان تمایل دارند که با بچههای خود رفیق باشند، باید از علل و اسباب حسادتها جلوگیری کنند. حضرت علی(ع) آنچنان به مسئله رعایت عدالت در میان کودکان اهمیت میدادند، که وقتی دو کودک خط خود را نزد امام مجتبی(ع) آوردند تا آن حضرت بین آنان داوری کنند، امام علی(ع) خطاب به فرزندشان فرمودند:«پسرم! مواظب داوری خود باش، زیرا در قیامت خداوند تو را مؤاخذه خواهد کرد»[طبرسی، مجمع البیان، ج3، 64].
به اعتقاد حضرت علی(ع)، زیاده روی در تعریف و تمجید روا نیست[مجلسی، بحارالانوار، ج73، 295] زیرا برخی افراد به همین خاطر مغرور میشوند[آمدی، غررالحکم، 309]. البته، هر کودکی و حتی افراد بزرگسال انتظار دارند در برابر زحمتی که کشیدهاند یا کار نیکی که کردهاند، تأیید و تشویق شوند. اما افراط در تشویق، رنگ تملق به خود میگیرد. پس، قدردانی از رفتارهای خوب، باید معقول و متناسب با واقعیت باشد[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 31 ـ 32]. با الهام از نامه حضرت علی به امام حسن مجتبی(ع)، کودک باید تا حدودی در رفتارهایش آزاد باشد. فقط نظارت، هدایت و تربیت، اعمال او را کنترل میکند و وی را در مسیر صحیح و اصولی قرار میدهد. کودکان برده والدین و مربیان نیستند، و نباید آنان رفتاری را از خود بروز دهند که موجب توهین به فرزندان شوند. اهانت به اطفال، مصداق این سخن حضرت علی(ع) است:«فرومایهترین مردم، کسی است که به دیگران توهین کند»[مجلسی، بحارالانوار، ج104، 95].
مدارا و مهربانی با کودکان، شیوه اهل بیت(ع) است. علی(ع) میفرمایند:«زیادهروی در ملامت و سرزنش، آتش لجبازی را روشن میکند»[بحرانی، تحف العقول، 80]
مردی در حضور حضرت علی(ع)، از فرزند خود شکایت کرد. حضرت فرمودند:«فرزندت را نزن، ولی برای ادب کردنش از او قهر کن. و مواظب باش که قطع رابطه تو با او، زیاد به درازا نکشد، و هر چه زودتر با او آشتی کن»[فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج1، 483]. حضرت علی(ع) در فرمایشی گرانسنگ، یادآوری میکنند:«پندپذیری انسان عاقل، به وسیله ادب و تربیت است. و فقط چهارپایان و حیوانات، با ضرب و زدن مطیع میشوند.»[آمدی، غررالحکم، ج3، 236].
از دیدگاه امام علی(ع)، سختیها و شداید، از عوامل مؤثر در تربیت و شکوفایی استعدادهای افراد است. امام علی(ع) در این باره میفرمایند:«فی تقلب الاحوال علم جواهر الرجال»(گوهرهای انسانها، در دگرگونی احوال مشخص میشود). لذا، لازم است برای کودکان وظیفهای تعیین شود تا در برابر آن احساس مسئولیت کنند. از این جهت، حضرت علی(ع) میفرمایند:«برای هر یک از کارکنان منزل، کاری را معین کن و مسئولیتش را بر عهدهاش بگذار. وقتی وظیفه خود را فهمیدند، به امید دیگران از زیر کارشان شانه خالی نمیکنند»[آمدی، غررالحکم، ج3، 124].
البته، پرداختن به امور خانواده، نباید والدین را از امور عبادی و پیمودن مسیر معنوی و رسیدن به تزکیه و تقوا باز دارد؛ چنانکه قرآن میفرماید:«یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله و من یفعل ذلک فاولئک هم الخاسرون»[منافقون/9] (ای کسانی که ایمان آوردید! اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا مشغول ندارد، و کسانی که چنین کنند، زیان کارانند).
حضرت علی(ع) در این باره فرمودهاند: غالب نیروی کار و تلاش خود را برای زن و فرزندت قرار مده؛ چه اینکه اگر آنها دوستان خدا باشند، پروردگار آنان را ضایع نمیسازد و اگر هم دشمن حق هستند، چه فایده که برای رفاه حال عدو الهی کوشش میکنی»[نهج البلاغه، حکمت344]
این سخن، از زبان انسان کامل صادر شده که در ابراز محبت به فرزندان خود و حتی اطفال دیگران، نمونه است. در این حقیقت، شکی نیست که اگر اوقات والدین در
تنبیه بدنی کودکان و راه حلهای جایگزین
وقتی سخن از«تنبیه» به میان میآید، در اکثر ذهنها، «انضباط» متبلور میشود و در نتیجهبرخی تنبیه را با انضباط و اطاعت کورکورانه مترادف میدانند. بعضی افراد معتقدندکه انضباط در سایه اطاعت کورکورانه به دست میآید و منضبط کسی است که بدون اظهارنظری، دستور مافوق خود را اجرا نماید. کسانی که این گونه فکر میکنند، چند فرضرا قبول کردهاند که:
1- مافوق هیچ وقت اشتباه نمیکند و دستورهای او همیشه با صلاح و صواب همراه است.
بنابراین، زیردستان بدون چون و چرا باید از وی اطاعت کنند;
2- افرادی که تحتسرپرستی یک نفر قرار دارند، معمولا از لحاظ فهم و درک ضعیفند، روی این اصل، صلاحو صرفه ایشان در این است که دستورهای سرپرست را بدون این که درباره آنها بحثکنند، به اجرا درآورند;
3- اطاعت کورکورانه، پیشرفت و نتیجه کار را بهتر میسازدو امور را تحت نظم و قاعده معین درمیآورد. (1)
متاسفانه این فرضها را بسیاری از والدین و مربیان پذیرفتهاند و فکر میکنندکه اگر کودک از آنها اطاعت محض کند، خوشبختخواهد شد و بنابراین، زمانی که کودکاز دستور آنان سرپیچی میکند، او را تنبیه میکنند تا طبق نظر آنها رفتار کند.
این گروه معتقدند: ترس از تنبیه، کودک را به اجرای وظایف معین وامیدارد ومانع از این میشود که او به انجام کاری که مخالف مقررات است، مبادرت ورزد.
تنبیه اثر فوری دارد و کودک را از ادامه تخلف باز میدارد.
چنین والدین و مربیانی غافلند که اطاعت و انضباطی که از راه تنبیه حاصل شود،موجب اضمحلال و نابودی حس ابتکار کودک میگردد. نیروی کنجکاوی دیگر رشد نمییابد.
این گونه کودکان چون به سن بلوغ و رشد رسند یا از هیچ مقامی اطاعت نمیکنند وراه عصیان در پیش میگیرند، و یا آن که مطیع همه میشوند و برای فرمانبرداری و توسری خوردن آمادگی پیدا میکنند. (2) کودکی که از ترس والدین و مربیان خود دست از کارناصواب میکشد، در بزرگسالی نیز بدون این که خود متوجه باشد، فقط موقعی دست ازکار ناصواب برخواهد داشت که از تنبیه بالاتری بترسد و یا او را واقعا تنبیه کنند.
در صورتی که اصل واقعی تربیت اقتضا میکند که آدمی عمل خلاف را نه از ترس تنبیه،بلکه به صرف خلاف بودن آن مرتکب نشود و تنها برای این که وجدانش از ارتکاب بهگناه مبرا باشد، از انجام آن سر باز زند. (3)
بسیاری از والدین و مربیانی که تنبیه را تجویز میکنند، معمولا افراد خودخواهیهستند و به سبب عدم اجرای فرمان آنها و برخوردن به حیثیتشان به تنبیه کودکانخود اقدام میکنند و به این ترتیب خشم خود را فرو مینشانند.
یکی دیگر از اثرهای منفی تنبیه این است که کودکان از روش تنبیهی والدین خودتقلید میکنند. کودکی که سیلی خورده یا به پشت او زدهاند، به هنگامی که میکوشدتا در مورد دیگران اعمال قدرت کند، میآموزد که پرخاشگری خود را به همین نحوابراز کند. در یک بررسی از تضادهای بین کودک و بزرگسال به کودکان پیش دبستانینوار ویدیویی نشان دادند و از آنان سوال شد که اگر به جای والدین میبودند، چهاحساسی میداشتند؟
روشهایی که پیشنهاد کردند، شبیه به همان روشهایی بود که والدین خودشان درهمان موقعیتبه کار میبردند. (4)
وقتی که والدین فرزندان خود را تنبیه میکنند در واقع به آنان میآموزند که درآینده چگونه والدینی باشند. بعضی محققان معتقدند که به همین طریق بدرفتاری باکودک از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. بسیاری از والدین که فرزندان خود را کتکمیزنند. خودشان در کودکی اذیت و آزار دیدهاند. هم چنین تنبیه باعث میشود کهکودک از کسی که تنبیه میکند، بپرهیزد. و بسیار مشاهده میشود که کودک هیچ علاقهایبه والدین و محیط خانه ندارد و همیشه از محیط خانه گریزان است. این گریز ازخانه باعث میشود با افرادی که تربیت درستی ندارند، بیشتر نشست و برخاست کند وبه بزهکاری و انحراف سوق پیدا نماید.
تنبیه موقعیت اجتماعی فرد را متزلزل میکند; روی همین، کودک برای حفظ موقعیتاجتماعی خویشتن، از اقدام به کاری که سبب اجرای تنبیه درباره وی شود، خودداریمینماید. با این که تنبیه اثر فوری دارد و ممکن است کودک را از ادامه تخلف بازدارد، با این حال، اثر تنبیه کم است و ارزش تربیتی ندارد. تنبیه خود به خود فردرا متوجه زشتی و عیب کار خویشتن نمیسازد. شخصیت او را مضمحل میکند و غالبازیانهای فراوانی در بر دارد; مثلا تنبیه بدنی ممکن استسبب نقص اعضای بدن شود وتنبیه روانی نیز آثار سویی در شخصیت فرد باقی میگذارد. اثر تنبیه موقتی است;یعنی در وقت معین، شخص را از انجام کاری باز میدارد، ولی همان طور که گفته شد،فرد را متوجه نتایج وخیم کار نمیکند و به محض این که ترس از تنبیه از میان رفت،دوباره به انجام آن مبادرت میورزد.
اسکینر، روانشناس معروف بعد از تحقیقات فراوانی که در زمینه تشویق و تنبیهانجام داد، چنین نتیجه گیری کرد که:
تنبیه در دراز مدت بیتاثیر است. چنین به نظر میرسد که تنبیه صرفا رفتار اورا پس میزند و زمانی که دیگر تهدید تنبیه وجود نداشته باشد، نرخ پاسخ به میزاناولش باز میگردد. بنابراین، گرچه تنبیه اغلب خیلی موثر به نظر میرسد، در واقعتنها اثری ناپایدار بر جای میگذارد. دلایل دیگر اسکینر علیه تنبیه به قرار زیرند:
1- تنبیه آثار جانبی هیجانی نامطلوب به بار میآورد. ارگانیسمی که تنبیهمیشود، میترسد و این ترس به محرکهای مختلفی که هنگام تنبیه شدن او حضور دارند،تعمیم مییابد.
2- تنبیه به ارگانیسم نشان میدهد که چه کار نکند، نه این که چه کار بکند. درقیاس با تقویت، تنبیه عملا هیچ گونه اطلاعاتی در اختیار ارگانیسم نمیگذارد.
تقویت نشان میدهد که رفتاری که در موقعیت انجام گرفته، موثر بوده است.
بنابراین، به یادگیری بیشتری نیاز نیست.
تنبیه غالبا این آگاهی را به ارگانیسم میدهد که پاسخ تنبیه شده در ایجادتقویت موثر نیست و او به یادگیری بیشتری نیاز دارد تا به پاسخی که کارساز است،منجر شود.
3- تنبیه صدمه زدن به دیگران را توجیه میکند. این البته در پرورش کودکانبیشتر صادق است. وقتی که کودکان تنبیه میشوند، تنها چیزی که میآموزند، این استکه در بعضی موقعیتها صدمه زدن به دیگران جایز است.
4- کودک با قرار گرفتن در موقعیتی که بتواند در آن رفتار قبلا تنبیه شده خودرا انجام دهد، بدون این که برای آن تنبیه شود، ممکن است وادار به انجام آنرفتار شود. بنابراین، در غیاب عوامل تنبیه کننده، ممکن است کودکان فحش بدهند، شیشه بشکنند، با بزرگترها بیادبانه رفتار کنند، به بچههای کوچکتر آزار برسانندو... . این کودکان آموختهاند که در حضور عوامل تنبیهکننده این رفتارها را واپسبزنند، اما دلایلی نمیبینند که در غیاب عوامل تنبیه کننده این رفتارها را انجامندهند.
5- تنبیه، در شخص تنبیه شده نسبتبه عامل تنبیه کننده و دیگران پرخاشگریایجاد میکند، و این پرخاشگری ممکن است موجب مشکلات دیگری بشود; برای نمونه،موسسات کیفری جامعه که تنبیه را وسیله اصلی کنترل به کار میبرند، مملو از افرادبسیار پرخاشگر هستند و مادام که تنبیه یا تهدید تنبیه برای کنترل رفتار آنان بهکار میرود، هم چنان پرخاشگر باقی خواهند ماند.
6- تنبیه، اغلب یک پاسخ نامطلوب را جانشین پاسخ نامطلوب دیگری میسازد.
برای نمونه کودکی که به سبب ریخت و پاش چیزها تنبیه میشود، یک بچه گریه کن ازآب در میآید. بیتردید، تنبیه شدید، بلافاصله میل به انجام عمل تنبیه شده را کاهشمیدهد. شکی نیست که این نتیجه مسبب استفاده فراوان از تنبیه است. ما به طورغریزی به کسی که رفتارش ما را میآزارد، حمله میکنیم، شاید نه به صورت فیزیکی،بلکه با انتقاد، عدم تایید، سرزنش یا تمسخر، صرف نظر از این که تمایل به انجامچنین عملی جنبه ارثی دارد یا نه، مسلما نتیجه کار تقویت کننده است و همین امررایجبودن آن را تبیین میکند.
اما در دراز مدت تنبیه، عملا رفتار تنبیه شده را از خزانه رفتار حذف نمیکند وتوفیق موقتی آن در ازای بهای گزاف کاهش دادن کارآمدی کلی و خوشوقتی گروه تماممیشود. (5)
این روان شناس محقق، تقویت کنندهها را جانشین تنبیه میکند. تقویت کنندهها بهوجود یا عدم هر محرکی که موجب افزایش وقوع پاسخ گردد، گفته میشود. تقویتکنندهها دو نوع هستند.
مثبت و منفی. در تقویت مثبت وجود محرک موجب افزایش تکرار پاسخ میشود.
اما در تقویت منفی عدم حضور یا فقدان محرک موجب تقویت میگردد. وقتی که والدینفرزندشان را به دلیل این که به کودکی کوچکتر از خودش کمک کرده، تشویق میکنند،یا به دلیل هر نمره 20 که در مدرسه گرفته به او مقداری پول میدهند و یا وقتی کهاجازه میدهند به دلیل این که کاری را به انجام رسانیده شب کمی دیرتر از معمولبخوابد، در واقع تقویت مثبتبه کار بردهاند. تقویت کنندهها ممکن است اجتماعی(تشویق محبت) یا غیر اجتماعی(چیزهای ملموس، امتیازات خاص) باشند. تاثیراتتقویتهای اجتماعی; مانند تشویق تا حدودی بستگی به رابطه کودک با بزرگسال دارد.
معمولا تشویق از طرف والدینی که رابطه گرم و پذیرایی با کودک دارند، موثرتر ازتشویق از طرف والدینی است که سرد و بیاعتنا هستند. البته گاهی تشویق از طرفوالدینی که سرد و بیاعتنا هستند، ممکن استبرای کودک اهمیتخاصی داشته باشد،چون به ندرت پیش میآید. تاثیر تقویتکنندهها در عین حال بستگی دارد به این کهکودک در مورد آن تقویت کنندهها چه نگرشی دارد و آنها را چگونه تعبیر و تفسیرمیکند. (6)
معمولا والدین به طور غیر عمدی رفتار کودک خود را تقویت میکنند. یک مورد معمولتقویت غیر عمدی این است که به کودکان به هنگامی که رفتار نادرستی از آنانسرمیزند، بیتوجه باشد. با این بیتوجهی، پاداشی را که کودک شما میتوانستبهاحتمال زیاد از آن برخوردار شود، از او دریغ میشود. به طور حتم کودکان در کانونتوجه والدین نشو و نما میکنند و محروم ساختن آنها حتی برای زمانی کوتاه میتوانداثر فوری بر جای گذارد. شیوه نادیده انگاری، به ویژه وقتی موثر است که کودک شماقصد داشته باشد شما را تحریک کرده یا به کلی غافلگیر کند.
اگر ماهرانه بکوشید به سر و صدا یا حرفهای زیادی و بیسابقه او ترتیب اثرندهید، حتما جلو حرکات او را میگیرید.
وقتی که از عمل خود برگشت، حتما از وی به پاس این تغییر رفتار تعریف کنید.
وقتی به کودک خود بیمحلی میکنید، ثابت رای باشید. اگر دانهای شکلات خواست واحساس کردید در این وقت نباید بخورد، تنها یک بار به او بگویید «حالا وقتشیرینی نیست» بعد چشم از او بردارید، به طوری که اصلا نگاهتان به نگاه اوبرخورد نکند و برخلاف تقاضای او ساکتبمانید.
منظور از این عمل آن است که حتی حاضر نیستید به هیچ وجه به او رو نشان دهید.
اگر به رویش لبخند بزنید، به طور ضمنی به این معنی است که علنا وادارش خواهیدکرد تا پافشاری کند و این پافشاری مطمئنا حاکی از آن است که دل شما را به دستخواهد آورد.
کودک شما ممکن است اکنون همه تلاش خود را برای جلب توجه شما به کار گیرد، ازجمله در اتاق بدود، روی تختبیفتد، یا روی فرش غلتبزند. برخی از کودکان وقتیمورد بیتوجهی قرار میگیرند، سرسختانه در پی آنند تا با پدر خود تماس جسمانیپیدا کنند. کودک شما ممکن است از سر و شانهیتان بالا رود، به لباستان بیاویزد،یا به پایتان بپیچد. این جاست که شاید دلتان نرم شود، به ویژه وقتی که او را باچهرهای ناراحتببینید. اما، اعمال او را به کل نادیده بگیرید. وقتی از حقهبازیدستبرداشت، آن وقتبه او توجه نشان دهید. اگر به فعالیت مورد قبولی مشغول شد واز درخواستخود برای شکلات دستبرداشت، او را تشویق کنید. (7)
والدینی که تسلیم گریهها یا خواستههای غیر منطقی کودک خود شوند، نه تنهارفتار خلاف کودک را از بین نخواهند برد، بلکه همان رفتاری که قصد از میانبردنشان را داشتند، تقویت میکنند.
بنابراین، ما میتوانیم به جای تنبیه از تقویتکنندههای مثبت و منفی استفادهکنیم و کودکمان را به رفتار درست وادار نماییم، هرچند این روش در آغاز وقتگیربه نظر میرسد، ولی زمانی که شما چندین بار در مقابل رفتار ناخوشایند آنهامقاومت کنید، آنان یاد خواهند گرفت که رفتارهایی که شما به آن بیتوجه هستید،سریع ترک کنند. حتی نتیجه آزمایشهای گوناگون نیز نشان دادهاند که از راه تنبیههمیشه گرایش به پاسخ دادن کاهش نمییابد. از آزمایشهای نورندایک، دیگر روانشناسمعروف و یکی از بنیان گذاران روانشناسی تجربی، یادگیری، تربیتی و هوشی، در موردانسان چنین نتیجه گرفتهاند که پاداش، رفتار قبلی را تقویت میکند (اگر رفتارمثبتبوده باشد)، اما تنبیه آن را تضعیف نمیکند (اگر رفتار منفی باشد). از طریقپاداش ممکن است رفتار به صورت ثابت و پایدار باقی بماند، اما خلاف آن همواره صدقنمیکند; یعنی به وسیله تنبیه نمیتوان موجود را وادار به ترک رفتار کرد.
تقویت در ایجاد رفتار مطلوب موثر است، اما تنبیه سرانجام ممکن است. هم برایتنبیه شونده و هم برای تنبیه کننده، عواقب شوم و زیان آوری به بار آورد. نتایجتنبیه قابل پیشبینی و اعتبار نیستند. در خاموشی (زمانی که کودک کار مثبتی انجامنمیدهد و والدین کاملا بیتوجه میشوند) رفتار از راه تقویت نشدن محرک، از بینمیرود، اما تنبیه، به جز موارد خاص وسیلهای مناسب برای تحرک عادت نیست. (8)
البته بعضی روانشناسان با تشویق و تقویت، تنبیه را نیز در مواردی محدود جایزمیدانند، اینها عقیده دارند که آدمی به علت تمایل غرائزش در هر سن و سال ازارتکاب به گناه نمیتواند مبرا باشد و کودکان که باید چون نهالی تازه برای زندگیآینده تربیتشوند، احتیاج به دقت فراوان دارند. این دقت نه تنها به راهنماییهایلازم و کمکهای فکری و عملی مفید اطلاق میشود، بلکه جلوگیری از انجام اعمال زشت وخلاف نیز باید در سرلوحه برنامههای تربیتی آنان قرار گیرد و برای این منظورراهنماییها و مراقبتهای لازم از اصول اولیه تربیت کودکان به شمار میرود و پس ازآن توبیخ و سرزنش و احیانا تنبیه نیز برای آنان لازم است و به خصوص باید در نظرگرفت که مربی برای هدایت کامل فرزندانش به راههای حقیقی زندگی، باید همیشهچهرهای راضی و متبسم و مهربان نسبتبه آنان داشته باشد، ولی چماق نیز در دست وبالای سرش به نظر کودک برسد. یعنی در حقیقتبرای تربیت صحیح فرزند، و وادارداشتن او به راه زندگی. علاوه بر کلیه روابط اولیه پدر و مادر و فرزند و خانوادهو تشویق و هدایت و راهنماییهای لازم، چماق تنبیه همیشه باید در دست مربی بودهباشد، ولی هیچ وقت آن را پایین نیاورد، چه در حقیقتبا پایین آوردن آن، نه تنهاقبح عمل از بین میرود و کودک دیگر از آن ترسی نخواهد داشت، بلکه شخصیت کودک نیزلکهدار خواهد شد، و پس از آن ارتکاب به گناه جدید و احیانا تنبیه و کتک خوردنمجدد ابا و ترس نخواهد داشت. در هر حال تنبیه لازم است درستبه میزان گناه اعمالشود و کمتر یا زیادتر آن از هر نوع و به هر شکل باشد، نه تنها زیان دارد، بلکهکودک را به تدریج انتقامجو و آزار رسان یا مهمل و سهلانگار بار میآورد. اندازهتنبیه قدری است که کودک را وادار به موافقت کند. در موقعیتهای طبیعی، کودکانوقتی با تنبیه شدیدی رو به رو میشوند، بیشتر احتمال دارد که اطاعت کنند، ولیتنبیه شدید در عین حال رفتار مطلوب دیگر را سرکوب میکند و هم چنین تنبیه بسیارشدید کودکان را میترساند و خشم آنان را بر میانگیزد، از این رو، کودکان کمتراحتمال دارد که قاعدهای را که به آنان تحمیل شده بپذیرند و درونی کنند. (9) اما عدمتنبیه و اغماض کلی گناهان کودک، او را مهمل و لاابالی بار میآورد و به اومیفهماند که در زندگی اصولا تنبیهی در کار نیست و بهتر استبر خر مراد سوار شودو تا آن جا که میتواند بتازد. و این خود یک نوع خودخواهی و بیبند و باری بیمعنیاست که بعدها به زیان زندگی شخصی او و اجتماع تمام میشود. (10) البته منظور ازتنبیه، تنبیه بدنی نیست، بلکه سایر روشهای تنبیهی مانند: محروم کردن از چیزی،قهر، عدم توجه حس و مانند اینها، زیرا تنبیه بدنی هیچ وقت نتیجه مثبت نداشته وبرعکس عوارض جانبی شدیدی نیز بر جای گذاشته است. حضرت امام علی(ع) میفرمایند:
پند پذیری انسان عاقل به وسیله ادب و تربیت است، این چهارپایان و حیوانات هستندکه با زدن تربیت میشوند. (11)
اما امام علی(ع) نیز تنبیه غیر بدنی را در مواقعی لازم دانسته و جواب مردی کهاز فرزند خود به حضرت شکایت میکرد، فرمود: فرزندت را نزن و برای ادب کردنش ازاو قهر کن، ولی مواظب باش قهرت طول نکشد و هر چه زودتر آشتی کن. (12)
ابن خلدون، دانشمند اسلامی نیز خشونتبیمورد را مردود دانسته و میگوید: اگرآموزگار با شاگرد خود خشونت ورزد، دانشآموز نیز به خشونتخو میگیرد، نشاط وشادی روح او از بین میرود، به کسالت و انزوا روی میآورد و به دروغ و باطل پناهمیبرد، چرا که بیم آن دارد که اگر جز این رفتار کند، دیگران بر او غلبه کنند واو را مقهور خود سازند. این چنین است که دانشآموز با فریب و نیرنگ آشنا میشود وکارهای خود را بر این روش نادرست پیریزی میکند.
بنابراین سزاوار است که آموزگاران در تعلیم و تربیتشاگردان خود و پدران ومادران در تربیت فرزندان خود خشونت و سختگیری نا به جا نداشته باشند، بلکه باآن به نرمی رفتار نمایند. (13)
پینوشتها
1- دکتر علی شریعتمداری، روانشناستربیتی، نشر امیرکبیر، چاپ سوم، 1367، ص470.
2- دکتر مهدی کینیا، مبانی جرمشناسی، نشر دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1370، ج2،ص642.
3- دکتر علی پریور، تربیت و تندرستی، نشر آسیا، چاپ چهارم، 1370، ص161.
4- رشد و شخصیت کودک، هنری پاول ماسن و دیگری، (ترجمه) مهشید یاسائی، نشرمرکز، چاپ چهارم، 1372، ص450.
5- بی آر. هرگنهان، متیواچ السون، مقدمهای بر نظریههای یادگیری (ترجمه)دکتر علی اکبر سیف، نشر دانا، چاپ اول، 1374، ص140.
6- رشد و شخصیت کودک، ص453.
7- موسسه تایم لایف بوک، به کودک خود رفتار خوب بیاموزیم، (ترجمه) غلامرضاخواجه پور، چاپ دوم، 1374، ص88.
8- روانشناسی یادگیری، دکتر محمد پارسا، نشر بعثت، چاپ اول، 1370، ص133.
9- رشد و شخصیت کودک، ص449.
10- تربیت و تندرستی، ص160.
11- حدیث تربیت کودک از سخنان چهارده معصوم، گردآورنده: پیام آزادی، نشر پیام آزادی، چاپ چهارم، 1364، ص90.
12- همان، ص90.
13- استاد باقر شریف قریشی، نظام تربیتی اسلام، نشر وزارت فرهنگ و ارشاد، چاپاول، 1362، ص127.
پاسدار اسلام-شماره 194
رشد هیجانی 1
انواع هیجانات سیستمهای بنیادین روانشناختی هستند که در راستای خواستههای مهم محیطی و فرد سازگاری ایجاد میکنند. این سیستمها به شدت با فرایندهای فیزیولوژیک، شناختی، و رفتاری ارتباط درونی دارند. به همین دلیل، برای آموزش، یادگیری و تحصیل دارای اهمیت بسیار میباشند. لیکن به دلیل آنکه بر تحقیقات روانشناختی رویکردهای رفتاری و شناختی سایه افکندهاند، شناخت علمی درباره رشد هیجانی هنوز تقریبا محدود است.
مفاهیم عاطفه (هیجان)
1. تعریف و دستهبندی
هیجانات را به طور عام، اغلب، عبارت از مجموعهای از فرایندهای متعامل میدانند که احساسات هیجانی، ارزیابیهای شناختی، فرایندهای غیر بیولوژیک، نمودهای رفتاری و تمایلات انگیزشی را دربرمیگیرند. (لینگینا و کلینگینا،1981) 2 تعریفهای خاصتر، هیجانات را به عناصر محوریتر (مانند احساسات هیجانی، و ارزیابیهای ویژه هیجان) منحصر میکند. برای مثال، مفاهیم متداول راجع به اضطراب امتحان دلالت دارد بر اینکه این هیجان از عناصر زیر تشکیل میشود:
الف. «احساساتی بودن»، شامل احساس ناراحتی ناشی از دلواپسی و ناآرامی همراه با ادراک اضطراب ویژهای که با تغییرات جسمانی پدید میآید؛
ب. شناختهای نگرانکننده؛ مثلا، درباره شکستهای احتمالی یا فقدان کارآیی (همبری، 1988).
دستهبندیهای هیجان تابع اصول «بعدی (فرامونی)» 3 یا «سنخشناختی» 4 است. رویکردهای بعدی (فرامونی ویژگیهای اساسیای را که در تمام هیجانات مشترک هستند، هرچند دارای درجات متفاوتی باشند، شناسایی میکنند. دو نمونه از این ابعاد عبارتند از ویژگی فعالسازی و لذتگرایی (ارزش ذهنی مثبت در مقابل ارزش ذهنی منفی). رویکرد سنخشناختی عواطف را به اجزای جدا از هم دستهبندی میکند (ایزارد 5 و مالاتسا، 6 1987). نتیجه دستهبندیها اغلب به جدایی اجزای هیجانات اولیه (مانند لذت، دلبستگی، غم و اندوه، ترس، خشم، نفرت، شرم، تحقیر، شگفتی) از یکدیگر منجر میگردد که از طریق حالتهای خاص هیجانی که در چهره نمایان میشود مشخص میگردد.
هیجانات را به عنوان آمیزه یا مشتقات هیجانهای اولیه در نظر گرفتهاند. یکی از امتیازات رویکرد وجود هیجانات جداگانه این است که تبیین کارکردهایویژه هیجانات گوناگون را نسبت به فرایندهای جسمی و روانیخاص میسّر میسازد.
2. نظریهها و شیوههای رایج تحقیق
الگوهای مربوط به ریشه و کارکردهای هیجان، عمدتا از الگوهای اصلی روانشناسی و حوزههای مربوط در زیستشناسی و جامعهشناسی سرچشمه گرفته است. نظریه رشد و تحقیقات تجربی در این رویکردها بر روی هیجانات دوران طفولیت و کودکی متمرکز بوده است. تحقیق بر روی رشد هیجانی نوجوانان و بزرگسالان هنوز (در دهه اول 1990) در مراحل اولیه قرار دارد.
رویکردهای روانی زیستی: تحقیقات هیجانی دارای رویکرد زیستی به اثر داروین، که نقش پیشگامی دارد، باز میگردد. فرضیات اصلی نهفته در این رویکردها عبارتند از اینکه فرایندهای تنی و حالات چهره نشانههای کلامی و حالت جسمانی هستند که جوهره اصلی هیجان را تشکیل میدهند؛ هیجانات با تنظیم ارتباط اجتماعی و رفتار ابزاری به کارکردهای رفتاری کمک میکنند؛ و مؤلفههای هیجانات اولیه فطری میباشند. در این رویکردها بر رسش متوالی اولیه مربوط به مؤلفههای عواطف ابتدایی تأکید میشود. (ایزارد و مالاتستا، 1987)
نظریههای روان تحلیلی: به اعتقاد فروید عواطف رابطه تنگاتنگی با ارضا یا ناکامی سائقها دارد. او هیجانات را از کارکردهای اِگو (خود) به حساب آورد که وضعیت کشاننده را نشان میدهد و موجب عمل شناختی و رفتاری میشود. یکی از نمونههای آن اضطرابی است که از تکانههای جنسی ناخواسته، سرچشمه میگیرد. این اضطراب، طبق نظر فروید (1926) مکانیزمهای دفاعی را به کار میاندازند. مدلهای روان تحلیلگری اولیه و نو هیجانات را به مراحل رشد روانی جنسی و به رشد آسیبشناسی روانی نسبت میدهند.
نظریههای شناختی: این نظریهها برآنند که هیجانات بر اثر ارزیابیهای شناختی به وجود میآیند. از جمله این نظریهها، نظریه اسنادی است که هیجاناتی مانند غرور و شرم را اموری میداند که بر اثر اسنادهای سببی (علی) آشکار شدهاند (واینر 7 1985 و نظریههای انتظار، که فرض را بر این قرار میدهد که هیجانات مربوط به آینده (مانند اضطراب) از طریق حوادث و انتظارات مقابلهای مربوطه ایجاد میشوند. (پکرن، 8 1992) یا مدلهای چند بعدی، که مجموعههای بزرگتر شناختها و هیجانات را مورد توجه قرار میدهند. (اسکیرر، 9 1984) تحقیقات دارای رویکرد شناختی درباره رشد هیجانی یا لوازم رشدی هیجانی شناختی را تجزیه و تحلیل میکند، یا لوازم هیجانی رویکردهای پیاژهای را مورد بررسی قرار میدهد. در هر دو مورد، رشد هیجانات به رشد تواناییهای شناختی کاملا ارتباط دارد یا حتی وابسته است.
مفهومپردازیهای یادگیری اجتماعی: رویکردهای یادگیری اجتماعی معمولا بر تأثیر محیط اجتماعی و فرهنگی و ویژگی فردی و فرهنگی حاصل از هیجان تأکید دارند (به کتاب نظریهشناختی رشد انسان، 10 مراجعه شود.) معمولا فرض بر این است که تأثیرات اجتماعی، به وسیله فرایندهای شناختی مانند مشاهده کردن، و تفسیر کردن رفتار مهم سایر افراد (همچون سرپرستان اولیه) منتقل شده است. 11
رویکردهای تلفیقی (جامع): رویکردهای مختلف به رشد هیجانی را میتوان مکمل یکدیگر دانست نه متناقض. بنابراین، بعضی نظریهپردازان (مؤلفان) میکوشند تا عوامل خاستگاههای (نظریههای) مختلف را با هم ترکیب کنند. یک نمونه مهم، نظریه دلبستگی است که از فرضیات روان تحلیلی، کردارشناسی و یادگیری شناختی ـ اجتماعی برای تبیین الگوهای دلبستگی به صورت مترابط رشد و پیامدهای آنها برای پدیدار شدن هیجاناتی مانند اضطراب اجتماعی، اندوه و خشم استفاده میکند. (پارکرز و همکاران)
اصول کلی رشد هیجانی: به سبب اینکه نوزادان به طور کلی تواناییهای پاسخ شناختی و حرکتی را ندارند، فرض بر این است که زندگی روانشناختی آنها در ابتدا با واکنش و فرایندهای هیجانی و حسی مشخص شده است. هیجانات انطباق محیطی نوزاد را ـ مثلا با انتقال دادن (مرتبط کردن) حالات درونی (کودک) به سرپرست ـ تسهیل میکنند.
در هنگام تولد تمام هیجانات اولیه وجود ندارند. ظاهرا زنجیرهای که در آن هیجانات ابتدایی پدیدار میشوند، در فرهنگها و شرایط پرورش (کودکان) همگانی است. این امر نشان میدهد رشد هیجانات اولیه عمدتا به رسش بستگی دارد و از نوع برنامههای ژنتیکی خاص ناشی میشود. (ایزارد و مالاتستا، 1987) لیکن، از زمان تولد به بعد تفاوتهای فردی چشمگیری وجود دارد، که اغلب تحت عنوان «خلق و خو» مفهومسازی شده است. تحقیقات ژنتیک رفتاری نشان میدهد که بخشی از این تفاوتها ممکن است ناشی از تفاوتهای ژنتیکی درون فردی باشد. علاوه بر این، عوامل محیطی به همراه تأثیرات اجتماعیای که احتمالا حتی در ماههای اول زندگی از اهمیت زیادی برخوردار هستند، نقش ایفا میکنند. عوامل محیطی و ژنتیک هر یک به سهم خود در تفاوتهای فردی مربوط به خصیصههای هیجانی اساسی (مثلا تحریک پذیری هیجانی)، دست کم در طول سالهای اول زندگی تا دبستان، استحکام ایجاد میکنند. (کامپوز 12 و همکاران، 1989) هیجانهای ابتدایی، پس از ظهور، از هم متمایز شده و به امور فراخوان جدید و رفتارهای ابزاری مرتبط میشوند. رشدشناختی و جامعه پذیری دو عامل مهم در این تغییرات هستند. بحثهایی در رابطه با رشدشناختی مطرح است، بخصوص در این زمینه که آیا هیجان از نظر رشدی بر شناخت مقدم است، یا شناخت بر هیجان پیشی دارد، یا هر دو به موازات هم رشد میکنند؟ به احتمال زیاد، رابطه بین هیجان و شناخت تعاملی است: هیجانات رشد شناختی را تحریک میکند؛ مثلا، علاقه رفتار اکتشافی را برمیانگیزاند که به پرورش شناخت میانجامد (شناخت را پرورش میدهد) و رشد تواناییهای شناختی خاص برای اینکه هیجانهای پیچیدهتر ظهور پیدا کنند، ضروری است. (کاز 13 و همکاران، 1988) مکانیزمهای تأثیر اجتماعی (به لوئیس 14 و سارنی، 15 نیز مراجعه کنید) عبارتند از:
الف. قرار دادن افراد در موقعیتهای برانگیزاننده هیجان؛ بنابراین، عکسالعملهای هیجانی همیشگی (که از روی عادت صورت میگیرد) را موجب میشود؛
ب. آشکارسازی هیجاناتی که میتوانند به هیجانهای متناسب ارزیابیهای مربوط به موقعیت در دریافتکننده عواطف بیانجامد («شیوع و سرایت هیجان» 16 ، «بازگشت اجتماعی» 17 ـ کامپوز و همکاران)؛
ج. فراهم آوردن اطلاعات دیگر درباره ویژگی موقعیتهای مربوط به هیجان (مثلا، با به وجود آوردن امیدهایی نسبت به حوادث مهم)، در نتیجه، ایجاد ساختارهای شناختی برانگیزاننده عاطفه؛
د. آموزش قوانینی جهت انتقال هیجانات (مثلا، "ارائه قوانین" برای ابراز هیجانهایی که از نظر اجتماعی قابل قبولاند)؛
ه. اطلاعرسانی در زمینه چگونگی مواجهه با هیجانهای مختلف.
به سبب اینکه چنین تأثیراتی ممکن است در فرهنگها، خرده فرهنگها و افراد، تغییرات متفاوت ایجاد کند، به رغم ثبات و پایداری نسبی عناصر اصلیشان، تنوع و تغییرات فراوانی در زندگی هیجانی انسانها ایجاد میکنند (مانند احساسات ابتدایی، شیوه ابراز و مبانی عصبی فیزیولوژیک آنها).
رشد هیجانهای خاص
1. هیجانهای اولیه
با مشاهده چهره نوزادان، سه نوع عاطفه را میتوان تشخیص داد که عبارتند از: علاقه، اندوه و نفرت (به خلاصه کتاب ایزارد و مالاتستا رجوع شود، 1987.) سه تا چهار هفته بعد از تولد، لذت بردن نوزاد نمودار میشود که خنده ناشی از تحرک خارجی نشانه آن است. از همان ابتدا این هیجانات دارای مقدّمات و عملکردهای خاص هستند. علاقه به واسطه رویت چهرهها و چیزهای نو برانگیخته میشود و زمینه تعامل اجتماعی همچنین اکتشاف و رشدشناختی را فراهم میآورد. اندوه از ناراحتی جسمانی و درد ناشی میشود، و کمکرسانی مربیان را به دنبال دارد. محرکهای بویایی و چشایی خاص نفرت را به وجود میآورد که به نپذیرفتن اجسام نامطبوع و هشدار به مربیان، کمک میکند. شادمانی ابتدا با سر و صدا، سپس با چهره افراد انسان برانگیخته میشود و این شادمانی که با لبخند اجتماعی نمودار میشود ارتباط متقابل را ایجاد کرده و این کار برای تعامل مثبت مستمر و فعال، که وابستگی مادر و کودک را افزایش میدهد، مهم است. علاوه بر این، پس از تقریبا دو ماه، توان استفاده از تحرکهای شناختی به تدریج رشد میکند. بنابراین، شادی نیز مانند علاقه به کارکردهای تعامل اجتماعی و تسهیل رشدشناختی کمک میکند.
حس تعجب، افسردگی، خشم، و ترس پیش از سه ماهگی ظاهر نمیشوند. ظهور این سه هیجان همگام با رشد تواناییهای شناختی (مانند پیشبینی حوادث، ارزیابی میزان وقوع آنها، درک علل حوادث و متمایز کردن محرکهای آشنا و ناآشنا)، و رفتار وسیلهای مرتبط با هیجانات (مانند فعالیت حرکتی که برای دعوا، فرار و اجتناب از خطر) در طول اولین سال زندگی ضرورت دارد.
در زمینه ترس در کودکی، تحقیقات گستردهای انجام گرفته است. در بعضی موارد بین 6 تا 24 ماهگی، تقریبا تمام کودکان هیجانی نسبت به افراد ناآشنا و جداسازی از مربی در موقعیتهای ناشناخته نشان عکسالعملهای عاطفی منفی میدهند. این عکسالعملها به نظر میرسد ابتدا به ترس مربوط باشند، هرچند سایر هیجانات (مانند خشم) نیز میتوانند نقش داشته باشند. ترس از فرد ناآشنا و جدا شدن از مربی (از مادر)، بعد از دو سال به تدریج از میان رفته و جای خود را به ترسهای مختلف دیگر میدهد (مانند ترس از حیوانات و سوانح طبیعی) که در خردسالیمعمول است. (مارکز، 18 1987)
دیگر جنبه رشد هیجانات به ظهور هیجانهایی مانند احساس شرم و تحقیر، که ریشه اجتماعی داشته و از لحاظ شناختی پیچیدهاند (احتمالا در سال دوم زندگی)، و همچنین با تفکیک عواطف و تفصیل شناختی آنها مشخص شده است، مربوط میشود. همگام با تحولات در رشدشناختی در ایام خردسالی، استعدادهایی ظهور مییابند که حاکی از آنند که هم محرکهای هیجانات و هم محتوای آن ممکن است به جای پدیده ملموس و عینی، از امور انتزاعی ناشی شده، و به جای تعلق به حال، معلول حوادث گذشته یا آینده باشد.
2. هیجانهای ویژه خودسنجی
هیجانات خودسنجی نظیر غرور، شرم و احساس گناه به سبب نقشهایی که نسبت به موفقیتهای خود تنظیم بر عهده دارند و رفتار اخلاقی از اهمیت تربیتی خاصی برخوردارند (به: مروری بر جپرت 19 و هک هوزن، 20 1990مراجعه شود.) در حوزه موفقیت، پیش درآمد اولیه غرور و شرم، حصول شادمانی از پی برتری و اندوه به دنبال عدم برتری در اعمال میباشد. این هیجانات با بروز در دو سالگی دقیقا به رشد اولیه انگیزه برای ایجاد فعالیتها و پیامدهای خود کنترل شده ارتباط دارند. چون شادمانی و اندوه ممکن است بر تلاش عمدی برای برتری دلالت کند، غرور و شرم اتفاقی حاصل شده، مستلزم قابلیتهای شناختی برای نسبت دادن موفقیت و شکست به مهارتهای فرد است.
در دوران پیشدبستانی و دبستانی، مفاهیم کلی مهارت کودک به دو مفهوم توانایی و تلاش، تفکیک میشوند. این امر موجب میشود که خودارزیابی بعد از موفقیت بیشتر مشخص شود. به ویژه، در بچههای بزرگتر و بزرگسالان، شکست در انجام وظایف متمرکز بر توانایی موجب شرمندگی میگردد. علاوه بر این، شکست در تلاش وظایف محور میتواند موجب احساس گناه گردد. به هر حال، چون مطالعات طبیعی در زمینه موفقیت ناشی از هیجانها پس از دوران کودکی به طور گسترده وجود نداشته، درباره رشد بیشتر موفقیت مربوط به غرور و شرم و ارتباط تربیتی واقعی آنها تقریبا دانشی موجود نیست.
در حوزه رفتار اخلاقی، غرور ممکن است به سبب طریق رفتاری که برای سایرین مفید است، یا رفتاری که فراتر از معیارهای اخلاقی است، ایجاد شود، در حالی که شرم و غرور به وسیله رفتاری که از نرمهای اخلاقی تخطّی میکند، یا سبب آسیب به فرد دیگری میشود، به وجود میآید. اطلاعات درباره شرم و گناه بیش از غرور اخلاقی وجود دارد. هر یک از شرم و گناه، مقتضی تحقق مفهوم روشنی از «خود» به صورت مستقل از محیط اجتماعی هستند. بنابراین، این دو، احتمالا، زودتر از دو سالگی پدیدار نمیشوند.
علاوه براین، احساس گناه، مستلزم این است که (گناهکار) بفهمد صدمه به دیگری از جانب او صورت گرفته است. چنین درکی ابتدا با احساس همدلی با عواطف منفی فرد دیگر حاصل میشود، سپس به نقایص خود فرد نسبت داده میشود. بنابراین، رشد همدلی ممکن است مقدم بر رشد احساس گناه باشد. در مراحل اولیه (مثلا، در دوران دو و سه سالگی) احساس گناه ممکن است صرفا ناشی از تقارن مکانی و زمانی بین رفتار فرد و احساسات بد فرد دیگر باشد. در دوران بعد، در خردسالی، رشد آگاهیهای متفاوتتر درباره تمایز بین زندگی هیجانی خود و دیگران و نیز علل و اثرات عمل خود فرد، به احساس گناه، جدای از تقارن نزدیک و نیز عواطف اظهار شده فرد دیگر، منجر میشود.
3. هیجانهای علمی: اضطراب از امتحان
میتوان گفت: هیجانهای مربوط به کسب موفقیت در زمینههای علمی، بر انگیزه، موفقیت، و سلامت دانشآموزان اثر میگذارد. اضطراب دانشآموزان از امتحان تنها هیجان مرتبط با فعالیتهای علمی است که به طور عمیق در مورد آن تحقیق شده است. (رجوع شود به خلاصه کتاب همبری، 1988) البته پیشگامانی که رشد هیجانی ویژه فرهنگها و سازمانی را مورد بررسی قرار دادهاند، ممکن است ما را نسبت به اضطراب اجتماعی ناشی از شکست یا هیجانهای موفقیت مبتنی بر خود ارزیابی ـ چنانکه ذکر شد ـ دچار اشتباه نمایند. به نظر میرسد در نظامهای کنونی مدرسه در جوامع غربی، اضطراب از امتحان ابتدا در دوره دبستان پدید آید. برخی مطالعات افزایش آشکار فراوانی و شدت اضطراب از کلاس اول تا چهارم را ثابت میکند، که به اضطراب بسیار بالا در پایان دوره کودکی میانجامد. این روند رو به رشد با کاهش میانگین خود پندارههای دانشآموزان راجع به تواناییهای علمی مربوط به این دوره سنی همراه میشود.
راجع به غیر دوران ابتدایی، روندهای رشد همگانی وجود ندارد. در عوض، رشد متفاوت افراد، وابسته به عضویت گروهی ـ در صورت جداسازی دانشآموزان بر اساس استعدادها ـ و موفقیت فردی است. به طور مشخص، ارتقای دانشآموزان از کلاسهای علمی (بر اثر جداسازی یادشده) پایینتر به کلاسهای (علمی) بالاتر، اغلب به کاهش جایگاه موفقیت نسبی آنها در کلاس درسشان میانجامد، که میتواند با شکستهای پی در پی، و در نتیجه، گسترش اضطراب از امتحان بیشتری همراه باشد. نقطه مقابل آن، یعنی انتقال دانشآموز از کلاسهای علمی بالاتر به کلاسهای پایینتر، تغییرات مشابهی از لحاظ سطح اضطراب ایجاد میکند.
در سطح فردی، اضطراب از امتحان دانشآموزان، از لحاظ رشدی به موفقیت علمی آنها بستگی دارد. در تحقیقات فراوان، همبستگی منفی بین آزمون اضطراب و موفقیت یافت شده است. این همبستگیها در آغاز، نسبتا، ضعیف هستند و در سالهای دبستان شدیدتر میشوند. چنین روابطی، احتمالا، حاصل تأثیرات عدم موفقیتها در زمینه رشد اضطراب، و نیز اثرات معکوس اضطراب بر حل مسئله، یادگیری، و موفقیت است. (پکرون، 1992)
همچنین ثابت شده است که اضطراب از امتحان با رفتار معلم، والدین، و همسالان نیز همبستگی دارد و متغیرهایی که با اضطراب از امتحان همبستگی مثبتی دارند عبارتند از: فشار برای موفقیت، تأدیب بعد از شکست، و رقابت در کلاس. این امور نشان میدهند که چنین رفتارهایی میتواند در دانشآموزان ایجاد اضطراب کند. به عبارت دیگر، نقش حمایت اجتماعی در این زمینه، کمتر روشن است. معمولا، همبستگی بین حمایت معلم یا والدین و اضطراب از امتحان دانشآموزان نزدیک صفر است. این، ممکن است به سبب اثرات مبهم حمایتهای گوناگون باشد که هم به تسکین اضطراب کمک میکند و هم موجب انتظارات بالای ناشی از (کسب) موفقیت میگردد که اضطراب را ایجاد میکند. احتمال دیگر، سازوکارهای باز خورد خواهد بود که اثرات حمایتی اضطراب را کاهش میدهد، اما برخی حمایتها اثرات اضطراب در دانشآموزان را برانگیختهاند؛ بنابراین، در مجموع حمایتهای اجتماعی همبستگیهای صفر را نشان میدهد.
رهنمودهایی برای تحقیقات آینده
به سبب اینکه تحقیق در زمینه رشد هیجانی هنوز مراحل اولیه خود را طی میکند، به طور گسترده بر تلاشهای تحقیقی جداگانه برخاسته از دیدگاههای نظری محدود، و با تأکید تقریبا زیاد بر رشد کودکی و خردسالی مبتنی میباشد. بنابراین، دو پیشنیاز کلی برای تحقیقات آینده وجود دارد: الف. یکپارچهسازی دیدگاههای نظری و همکاری میان رشتهای؛ ب. گسترش دامنه تحقیقات به دوران نوجوانی و جوانی؛ یعنی انتخاب «دیدگاه عمر» 21 در زمینه رشد هیجانی.
به علاوه، تحقیق وسیعتر در زمینه هیجانها با گرایش تربیتی مورد نیاز است. اول اینکه، دانش معاصر درباره عواطف مرتبط با یادگیری و موفقیت، به طور گسترده به آزمون اضطراب محدود است. بنابراین، مثلا تحقیق بیشتری در زمینه هیجانهای شناختشناسانه بنیادین که اساس رفتار اکتشافی و انگیزه درونی برای یادگیری را تشکیل میدهند، در زمینه عواطف مثبت مرتبط با موفقیت، موردنیاز است. دوم اینکه، مطالعات بیشتری در رابطه با رشد هیجانهای اجتماعی که ساختار ارزشها، هویت، و رفتار اجتماعی را تنظیم میکنند، ضروری است.
کاربردهای تربیتی
دو حوزهای که در آن دانش معاصر امکان مییابد تا توصیههای عملی و تربیتی کسب کند عبارتند از: دلبستگی کودک و سرپرست و اضطراب از امتحان در دانشآموزان. به نظر میرسد دلبستگی مطمئن به مادران (سرپرستان) موقعیت مناسبی برای رشد هیجانی مثبت باشد (به ویژه، در ارتباط با هیجانات اجتماعی در روابط صمیمی.) دو حالتی که رشد دلبستگی ایمن را پرورش میدهند عبارتند از: الف. روابط محکم سرپرست ـ کودک؛ ب. پاسخهای فوری و عاطفی به نیازها و پیامهای اجتماعی کودک.
در رابطه با اضطراب از امتحان، برخی شیوههای درمانی مؤثر امروزه قابل دسترسی است (همبری، 1988.) پیشگیری و اصلاح نیز ممکن است بعد از معیارهای درمانی، قرار گیرد. راهبردهای مناسب باید انتظارات منفی ناشی از شکستها و ارزشهای ذهنی و خیالی گزاف در زمینه موفقیت، که مبنای اضطراب امتحان را تشکیل میدهند، کاهش دهند. ممانعت از انتظارات منفی میتواند با بالا بردن صلاحیتها، با کمتر شدن اهداف بیرونی و مشهود، و با تغییر دادن معیارهای موفقیت، تحقق یابد. بخصوص لازم است که معیارهای فردی ارزشیابی برای دانشآموزانی که اضطراب دارند و نمره پایینی کسب میکنند از هنجارهای اجتماعی که مستلزم رقابت است، مفیدتر باشند. کاهش اهمیت آن دسته از شکستهای خیالی مفرط، با پایین آوردن ارزشگذاریها برای موفقیت و شکست، با پرهیز از تنبیه مربوط به موفقیت، و با کم کردن از پیامدهای منفی فعالیتهای علمی، تا حد ممکن، میتواند به دست آید. میتوان گفت که تمام این معیارها برای رشد انگیزه به خوبی مفید است و اغلب آنها را والدین و معلمان میتوانند به کار گیرند.
در سطح مدرسه و جامعه تغییراتی که در نظر است به طور مثبت بر رشد عاطفی دانشآموزان تأثیر گذارد باید از طریق ایجاد فرهنگهای هنجارگرای مدرسه و ساختارهای سازمانی که بیشتر به چالشهای فردی تأکید دارند و نیز از طریق اهداف مهارتی به دست آید تا از طریق رقابت درون فردی. به هر حال، پیش از اینکه نظرات قطعی برای تجدید سازمان مدارس ارائه شود، به تحقیقات تجربی جامعتر مدرسهای با راهبردهای موفقیتآمیز، نیاز است. (کاوینگتون، 22 1992.)
پینوشتها
1 - The international Encyclopedia of Education, Vol.4: Emotional Development P/ R. Pekrun, (New York: Pergamon,1995), pp. 1963- 1966.
2 - leinginna and Kleinginna
3 - dimentional.
4 - typological.
5 - Izard.
6 - Malatesta.
7 - Weiner.
8 - Pekrun.
9 - Scherer.
10 - Social Cognitive Thoery or - Human Development.
11 - Primary caregivers.
12 - Campos.
13 - Case.
14 - Lewis.
15 - Saarni.
16 - emotion contagion.
17 - Social referencing.
18 - Marks.
19 - Geppert.
20 - Heckhausen.
21 - Lifespan perspective.
22 - Covington.
دین, سلامتی عمومی و طول عمر
در سال های اخیر مراکز تحقیقاتی مهمی در جهان تأسیس شده که دستور کار آنها بررسی ارتباط بین دین و سلامت است. خاستگاه این مراکز از جمله در دانشگاه های ییل, میشیگان, راجرز, دوک(Duke), و تگزاس می باشد. تاکنون صدها مطالعه در این زمینه انجام شده است. نتایج همه این بررسی ها به یک امر واحد اشاره می کند و آن این که (میزان های کلی و اختصاصی ابتلاء و مرگ در افراد با ایمان, کمتر از سایرین است و لذا این افراد سلامت جسمی, روانی, و اجتماعی و هم چنین طول عمر و رضایت بیشتری از زندگی دارند).1 محققین مذکور به این نتیجه رسیده اند که اصول مشترکی در دستورات دینی ادیان عمده جهان از جمله اسلام وجود دارد که از سلامتی پیروان آنها محافظت می کند. این اصول از طریق رفتار بهداشتی2 (اسلوب زندگی بهداشتی)3, مسیر سایکو ـ نورو ـ فیزیولوژیک4, برقراری حمایت های اجتماعی, و نیز از راه های مافوق طبیعی سبب حفظ و ارتقاء سلامتی افراد می گردد. دانشگاه دوک خلاصه ای از این مکانیسم ها را تحت عنوان اصول هفت گانه طب تئوسوماتیک (theosomatic medicine) بیان نموده است. در اصل مقاله نتایج بسیار جالب تحقیقات که ارتباط بسیار قوی و گسترده بین پای بندی دینی و سلامت را نشان می دهد, و هم چنین توضیح و بسط سازوکارهای این ارتباط, انطباق دستورالعمل های ارتقاء سلامت5 با آموزش های قرآن کریم, و اصول طب تئوسوماتیک ارائه شده است.
مقدمه
در حوزه های اپیدمیولوژی, بهداشت, پزشکی, روان شناسی و جامعه شناسیِ سلامت, تحقیقات روزافزونی وجود دارند که نشان می دهند پای بندی ها و گرایش های دینی تأثیرات مثبت و قابل ملاحظه ای در سلامتی می گذارند. آن چه در این مقاله مورد نظر است بررسی نتایج برخی تحقیقات و آراء پژوهش گران در این زمینه می باشد.
نتایج تحقیقات جهانی
دکتر کونیگ, روان پزشک, متخصص طب سال مندان و رئیس مرکز تحقیقات دین, معنویت و سلامت دانشگاه دوک (Duke) آمریکا که اولین مرکز تحقیقات جهان در این زمینه است چنین می گوید:
آن چه دانشکده پزشکی به من نیاموخته آن است که اعتقاد دینی قادر است اعتیاد را درهم بشکند, انسان ها را از افسردگی برهاند و در هنگام ضربات عاطفی از افراد محافظت کند. موارد زیادی در ادبیات پزشکی وجود دارد که در واقع بازتاب عقیده فروید هستند که می گفت دین یک نوروز وسواسی جهانی است. دکتر کونیک در تحقیقی نشان داد سال مندانی که در هنگام استرس به دعا و اعتقادات دینی خود اتکاء می کنند کمتر از دیگران دچار اضطراب مرگ (death anxiety) هستند. این اختلاف از نظر آماری معنی دار است, زیرا 3/10% متدین ها و 25% غیرمتدین ها این اضطراب را داشتند. یافته های وی نشان داد آن چه به سال مندان کمک می کند اعتقادات درونی و ایمان افراد است نه لزوماً فعالیت های دینی آنان. هم چنین تأثیر اعتقاد دینی در میان سال مندان مبتلا به بیماری های مزمن و سال مندان علیل اهمیت ویژه داشت.6
مرکز تحقیقات دین, معنویت و سلامت دانشگاه دوک (Duke) تأثیر دین و معنویت را در سلامتی به سه عرصه تقسیم کرده است: پیش گیری از بیماری, بهبود بیماری, و میزان استفاده از خدمات بهداشتی ـ درمانی. اخیراً سایر مراکز تحقیقاتی از جمله انستیتوی پزشکی ذهن ـ بدن7 دانشگاه علوم پزشکی هاروارد و نیز بیمارستان دی کِنِس بوستون8 در مورد آثار فیزیولوژیک تجربیات معنوی مانند مراقبه9, تحقیقاتی به عمل آورده اند. اما مرکز تحقیقات دانشگاه دوک بر روی آثار ایمان دینی سنتی متمرکز شده و تحقیقات خود را با استفاده از تکنیک های پذیرفته شده در علوم پزشکی و علوم اجتماعی انجام می دهد.
نتایج برخی از این تحقیقات به شرح زیر است10:
ـ احتمال ابتلاء افراد قویاً متدین, به افسردگی ناشی از استرس های زندگی, کمتر از سایرین بوده و در صورت ابتلاء احتمال بهبود بالاتری دارند.
ـ افراد متدین اسلوب زندگی بهداشتی تر و سالم تری دارند (healthy life style).
ـ افراد عمیقاً متدین کمتر ممکن است در طی بستری شدن در بیمارستان یا پس از آن دچار افسردگی شوند.
افراد مسن با اعتقادات دینی عمیق و درونی احساس سلامتی بالاتر و رضایت بیشتری از زندگی خود دارند. این نکته تا حدی ممکن است مربوط به ازدواج باثبات و خانواده های مستحکم تری باشد که افراد متدین دارند.
ـ افراد دارای ایمان قوی که مبتلا به بیماری جسمانی باشند, پیامد بسیار بهتری از سایرین دارند.
ـ افرادی که به طور منظم به عبادت گاه می روند سیستم ایمنی قوی تری نسبت به افراد کمتر متدین دارند.
ـ افراد متدین زندگی طولانی تری دارند. یک رشته تحقیقات در حال رشد نشان می دهد که افراد متدین از نظر جسمی در طی یک زندگی طولانی سالم تر می مانند.
به نظر می رسد که پای بندی دینی, سال مندان را از دو بیماری عمده سال مندی محافظت می کند; یکی بیماری های قلبی ـ عروقی و دیگری سرطان. لذا دین دار بودن یک عامل محافظتی (protective factor) قابل ملاحظه در ردیف پرهیز از استعمال دخانیات محسوب می شود.11 صدها مطالعه دیگر توسط سایر محققین نتایج مشابهی را نشان داده اند, مثلاً افراد متدین دچار شکستگی استخوان هیپ سریع تر از سایرین بهبود می یابند,12 سال مندانی که به عبادت گاه می روند به طور معنی دار برای مدت طولانی تری از ناتوانی و از کار افتادگی مصون می مانند, پس از جراحی قلب باز احتمال زنده ماندن بیماران متدین سه برابر سایرین است و خطر مرگ در اثر هر علتی در افراد متدین که حداقل هفته ای یک بار به عبادت گاه می روند 35% کمتر از سایرین است.13
به دنبال اثبات فواید روحی و جسمی ایمان دینی, در سال 1995 بنیاد جان تمپلتون (John Tempelton Foundation) به وجود آمد که کمک هزینه گسترش دوره های تحصیلی را در خصوص ارتباط دین و پزشکی در دانشکده های پزشکی آمریکا پرداخت می کند. بنیاد مشابه دیگری نیز توسط دکتر توماس کورسنِ (Thomas Corson), متخصص داخلی و اطفال در دانشگاه جانز هاپکینز ایجاد گردید. اطلاعات مفیدی که در زمینه فواید سلامتی زای اعتقاد دینی به دست آمده است توجه و علاقه زیادی را در دانشجویان پزشکی آمریکا برانگیخته است.
سازوکارها
آموزه های دینی حداقل به دو طریق موجب ارتقاء سطح سلامت عمومی و به تبع آن ارتقاء بهداشت روانی می شوند:
طریقه اول راه (سایکونوروفیزیولوژیک)14 است, به این معنی که عواطف مثبت ناشی از آموزه های دینی از طریق دستگاه عصبی خودمختار (autonomous nervous system) سبب عمل کرد مطلوب دستگاه های فیزیولوژیک از قبیل دستگاه قلبی ـ عروقی, دستگاه گوارش, غدد مترشحه داخلی, سیستم ایمنی و می گردد.15 به ویژه تأثیر وضعیت روانی بر سیستم ایمنی بدن که به خوبی بررسی شده است در سال های اخیر موضوع یک رشته علمی جدید به نام (سایکو نرو ایمونولوژی)16 می باشد.17 ریشه عواطف مثبتی که این آثار را به بار می آورد در چیست؟ مسلماً نمی توان ادعا کرد که افراد متدین هرگز دچار اضطراب یا افسردگی نمی شوند, اما تحقیقات نشان داده است که آنها قادرند سریع تر از افراد بی ایمان خود را از وضعیت های روانی نامطلوب بیرون بکشند. آنها در دنیایی زندگی می کنند که تحت فرمان روایی خداوندی خیرخواه و از هر جهت قدرت مند است. او از عموم مخلوقات مراقبت می کند, از خود معجزه نشان می دهد, و فیض و بخشش بی منتهای خود را به افراد با ایمان عطا می کند. در چنین جهانی هرگونه اتفاق در زندگی فرد دارای هدف و معنی است حتی اگر یک حادثه منفی مانند بیماری یا مشکل مالی باشد. یک فرد متدین قادر است بدترین وضعیت ها را به تجربیاتی مثبت بدل کند. هم چنین برای فرد با ایمان اتفاقات ساده طبیعی از قبیل تغییر فصول با احساساتی از قبیل خشیت, شکر و رضا در مقابل عطای یک خالق مهربان همراه می باشند.
طریقه دوم مسیر رفتار بهداشتی (healthy behavior pathway) است. آموزه های دینی مشوق رفتارهای بهداشتی مانند اجتناب از پرخوری, روزه داری, ازدواج, اجتناب از بی بندوباری جنسی, رعایت نظافت, مسواک زدن, اجتناب از الکل, سحرخیزی, رعایت اعتدال در کلیه امور و می باشند. این موضوع که پای بندی دینی منجر به رفتارهای بهداشتی می شود برای متخصصین حوزه های جامعه شناسی پزشکی و جامعه شناسی دین در جهان یک یافته بسیار آشنا است. به گفته دکتر لوین (Levin), اپیدمیولوژیست و متخصص علوم بهداشتی, متدین بودن را باید یک جزء ضروری از اسلوب بهداشت زندگی (healthy life style) محسوب کرد, زیرا هیچ یک از ادیان مهم آشکارا تنبلی, لاقیدی جنسی, مستی, اعتیاد و چاقی را تشویق نمی کند.18 دکتر کِنِت وَنکس (Kenneth Vanx), محقق متدین, با بررسی نتایج مطالعات رفتاری و اپیدمیولوژیک چنین نتیجه گیری می کند: روشن شده است که عقاید دینی و رفتارهای اخلاقی ناشی از آن به طور جدی بر گرایش ها و رفتارهای بهداشتی اثر می گذارند. در نتیجه این ارتباط علّی شاخص های سلامتی و بیماری از طرق مهمی بستگی به میزان نفوذ این عقاید در زندگی روزمره بیمار دارد. اوامر و نواهی مشخص و تقریباً یک سانی به طور عام و جهانی در گروه های مختلف دینی وجود دارد که از سلامتی پیروان آنها حفاظت می کند.19
نتایج عملی
اخیراً کمیته افزایش طول عمر در سان مارکوس کالیفرنیا, اطلاعاتی را درباره 100 زن و مرد صد ساله و یا مسن تر گردآوری کرده است. عواملی از زندگی آنان که به ما می آموزد چگونه زندگی کنیم تا به صد سالگی برسیم, قابل اشاره است:20
1. در هیچ کاری افراط نکنید.
2. صبح زود از خواب بیدار شوید, در نتیجه لازم است شب ها نیز زود بخوابید.
3. به خدا ایمان داشته باشید.
4. خود را مشغول نگه دارید و از بی کاری بپرهیزید.
5. مواظب خود باشید.
دکتر دایان هیلز (Dian Hales), در کتاب رهنمودهای سلامتی21, پس از ذکر موارد فوق توصیه دیگری را که بر مبنای بررسی های جداگانه ای به دست آمده بیان می کند. وی می گوید: دست خود را برای یاری رساندن به دیگران دراز کنید. انسان ها در زندگی نه با توجه به نیازهای خود, بلکه با توجه به نیازهای دیگران به مفاهیم جدیدی دست می یابند. به فعالیت های خیریه بپردازید به طور مرتب, شاید هفته ای یک بار, به شخص دیگری کمک کنید.
توصیه های فوق را عیناً می توان در قرآن کریم مشاهده کرد:
ـ انه لا یحب المسرفین (انعام:141); خداوند اسراف کاران را دوست ندارد. لازم به توضیح است که لفظ اسراف در قرآن به هرگونه زیاده روی از جمله در خوردن, آشامیدن, پوشیدن, رفتار جنسی, بلندپروازی, قصاص و انتقام, انفاق و بخشش, و به طور کلی هرگونه تجاوز از حدود و مرزها اطلاق می شود.22
ـ و بالاسحار هم یستغفرون (ذاریات:18); ایشان در سحرگاهان به استغفار مشغولند. قرآن کریم در این آیه شریفه تلویحاً به سحرخیزی ترغیب می فرماید.
ـ فاذا فرغت فانصب( شرح:7); آن گاه که از کاری فارغ شدی کار دیگری را آغاز کن. در این آیه از بی کاری نهی شده است.
ـ و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه (بقره:195); خویشتن را به دست خود به معرض هلاکت فکنید. این آیه افراد را از به خطر انداختن خود نهی فرموده است, که یکی از ملزومات آن رعایت نکات ایمنی است.
وسعت موضوع
تعدادی زیادی از مطالعات نشان می دهد که پای بندی دینی میزان کلی ابتلا و مرگ را در جمعیت مورد مطالعه کاهش می دهد. مطالعاتی که در استرالیا, اروپا, میسوری, و یوتا انجام شد از این دست هستند. در میان صدها مطالعه ای که در این زمینه انجام شده, دست کم یک مطالعه در خصوص ارتباط معکوس هر یک از وضعیت های زیر (یا مرگ ناشی از آنها) با پای بندی دینی وجود دارد23:
آلرژی و تب یونجه
بیماریهای خوش خیم زنان
آمفیزم ریه
آنژین صدری
برونشیت و سرفه دائمی
پنومونی
آترواسکلروزیس
درد ناشی از سرطان
آنفلوانزا
پرفشاری خون
بیماری های گوارشی
آسم
سکته قلبی
آنتریت رژیونال
سل
ییائسگی زودرس
کولیت اولسراتیو
کمردرد
حساسیت به توبر کولین
سابقه خانوادگی سکته مغزی
سیفیلیس
سابقه خانوادگی دیابت
بیماری های CNS
دیابت
حوادث و جرائم
زخم پیتیک و زخم اثنی عشر
بیماری های کبد
بیماری های عفونی
بیماری های عروق مغز
بیماری های کلیه
آندوکاردیت مزمن
بیماری های آندوکرین و متابولیک
مرگ شیرخوار
هیپرپلازی پروستات
بیماری های ادراری تناسلی
سرطان مری
سرطان کلیه و مثانه
سرطان مغز و CNS
سرطان لب
سرطان سرویکس
سرطان مخاط دهان
لوسمی
سرطان حنجره
سرطان کولون و روده باریک
لنفوم
سرطان پستان
سرطان کبد و کیسه صفراء
سرطان حلق
سرطان تخم دان
سرطان ریه و برونش و تراشه
سرطان رحم
سرطان پانکراس
سرطان تیروئید و غدد درون ریز
سرطان معده
سرطان پروستات
سرطان بیضه و اسکروتوم
سرطان کلیه
سرطان پوست
سرطان وولو و واژن
سرطان پنیس
سرطان استخوان
سرطان لوله فالوپ
سرطان زبان
سرطان چشم
سرطان صفاق
هوچکین
در پیمایش عمومی جامعه آمریکا که در سال های 1972 تا 1977 در مرکز ملی تحقیقات نظری (National Opinion Research Center) انجام شد, مشخص گردید که افراد قویاً پای بند به دین, نسبت به افراد با پای بندی ضعیف رضایت بالاتری از سلامتی خود دارند. در اطلاعات سال 1984 همین پیمایش افرادی که گزارش کردند قویاً پایبند به دین هستند بیشتر از سایرین خود را خوش بخت و راضی از زندگی خانوادگی خویش توصیف کرده بودند.24 بنابراین, مشاهده می شود که ارتباط دین با سلامتی نه یک ارتباط محدود و موردی, بلکه یک ارتباط بسیار گسترده است که ابعاد جسمی, روانی, و اجتماعی سلامتی را دربر می گیرد.
طب تئوسوماتیک
در حقیقت مفهوم (طب روان ـ تنی) (Psychosomatic Medicine) یا (پزشکی ذهن ـ بدن) (Mind-Body Medicine) که در سال های اخیر رونق زیادی گرفت و ارتباط سلامت روانی را با سلامت جسمانی به خوبی روشن کرد, به تازگی در حال تحولی تکاملی است و اینک مفهوم (طب خدایی ـ تنی) (God-Body Medicine) یا (طب تئوسوماتیک) (Theosomatic Medicine) به طور جدی مطرح است. محققین دانشگاه های ییل (Yale), میشیگان (Michigan), راتگرز (Rutgers), برکلی (Berlely), دوک (Duke) و تگزاس(Texas) تحقیقات وسیعی را در این زمینه آغاز کرده و در حال کار هستند. اصول طب تئوسوماتیک چنین است25:
اصل اول. پای بندی دینی از راه ارتقای رفتارهای بهداشتی و بهبود اسلوب زندگی برای سلامتی مفید است.
اصل دوم. معاشرت منظم دینی منجر به حمایت هایی می شود که آثار استرس و تنهایی را مرتفع کرده و به این طریق سلامتی را ارتقا می دهد.
اصل سوم. شرکت در عبادات و نماز از طریق ایجاد عواطف مثبت برای سلامتی مفید است.
اصل چهارم. دستورالعمل های دینی به دستورالعمل های ارتقا سلامت شباهت داشته و لذا مفید هستند.
اصل پنجم. ایمان, افکار فرد را به سوی امیدواری و خوش بینی سوق می دهد و از این جهت برای سلامتی مفید است.
اصل ششم. تجربیات عرفانی و شهودی از راه فعال کردن یک انرژی زیستی شفابخش (Healing bioenergy) و یا از راه تغییر در وضعیت آگاهی و هشیاری برای سلامتی مفید است.
اصل هفتم. دعا کردن برای دیگران در غیاب آنها قادر است از راه های مافوق طبیعی سبب شفا یا ارتقا سلامتی آنها گردد.
و بالاخره به عنوان نتیجه کلی باید گفت (پزشکی در حال کشف دین و معنویت است).
________________________________________
1. Levin, J. S. (2002). God, Faith, and Health, New York, John Wiley & Sons.
2. Healthy behavior
3. Healthy life style
4. Psycho-neuro-physiologic pathway
5. Health promotion
6. Koenig, H. G. et al, (2001). Handbook of Religion and Health, New York, Oxford University Press.
7. Institute of mind-body medicine
8. Boston ص s Deaconess haspital
9. meditation
10. Levin, J. S. (2002).
11. Levin, J. S (2002); Koenig, H. G. et al, (2001).
12. Pressman, Peter (1992). Journal of Hospital & Community Psychiatry, Vol.43, No.12.
13. Levin, J. S. (2002).
14. Psycho-neuro-physiologic pathway
15. مرعشی, سید علی, فیزیولوژی سیستم عصبی و غدد درون ریز, انتشارات دانشگاه آزاد اسلامی واحد اهواز, 1376 .
16. Psychoneuroimmunology
17. Koenig, H. G. & Cohen H. J. (2002). The link between Religion and Health: psychoneuroimmunology and the faith factor, New York,, Oxford University Press.
18. Levin, J. S. (2002).
19. Ibid.
20. هیلس, دایان, رهنمودی به سوی سلامتی, ترجمه جمعی از اساتید دانشگاه علوم پزشکی تهران, 1380 .
21. An invitation to health.
22. طباطبائی, سید محمدحسین, تفسیر المیزان, ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی, قم, دفتر انتشارات اسلامی, 1375 .
23. Levin, J. S. (2002).
24. Ibid.
25. Ibid.
راهبردهای یادگیری
مغز، عضوی پیچیده است. به هرحال، مسئول همه تواناییها و همه پیچیدگیهای ماست. دانشمندان، سالهای متمادی این عضو را مورد مطالعه قرار دادهاند و (مخصوصاً در سالهای اخیر) چیزهای زیادی درباره نحوه کار آن فهمیدهاند. غیرممکن است که این پیشرفتها را بتوان در چند جمله ساده خلاصه کرد، از این رو، این کتاب مطالب زیادی دارد. من سعی کردهام این مطالب را بهصورتی منطقی سازماندهی کنم و آنچه را نیاز به دانستن آن دارید، به ترتیبی که نیاز دارید، ارائه کنم (به هر حال شما پیش از فهمیدن برخی مطالب، نیاز دارید اول چیزهای دیگری را یاد گرفته باشید). در ضمن سعی کردهام تا حد ممکن، واضح بنویسیم و مثالها را تا جائیکه میتوانم ساده و روشن انتخاب کنم. با این حال نباید انتظار داشته باشید فقط با یک مطالعه سرسری، بر مطالب این کتاب مسلط شوید.
یادگیری درباره فیزیولوژی رفتار، چیزی بیش از حفظ دادهها است. لبته دادههایی وجود دارند که باید به خاطر سپرده شوند، مثل اسامی قسمتهای مختلف دستگاه عصبی، اسامی مواد شیمایی و داروها، اصطلاحات علمی مربوط به پدیدههای ویژه و روشهای مورد استفاده برای بررسی آنها، و از این قبیل. اما در هیچ زمینهای، کندوکاو اطلاعات کامل نشده است، ما فقط کسر اندکی از آنچه را که باید بدانیم، میدانیم. و تقریباً با اطمینان میتوان گفت بسیاری از دادههایی که ما در حال حاضر میپذیریم، روزی نادرست بودن آنها اثبات خواهد شد. اگر تمام کاری که میکنید، یاد گرفتن دادهها باشد، زمانیکه این دادهها مورد تجدید نظر قرار میگیرند، چه خواهید کرد؟
چاره این کهنه شدن، دانستن فرآیندی است که این دادهها از طریق آنها بهدست آمدهاند. در علم، دادهها نتیجهگیریهایی هستند که دانشمندان درباره مشاهدات خود به آنها دست مییابند. اگر شما فقط نتایج را بیاموزید، کهنه شدن دانشتان، تقریباً حتمی است. باید به خاطر داشته باشید که کدام نتایج رد شدهاند و نتایج جدید کداماند، و این شیوه یادگیری طوطیوار، دشوار است. اما اگر راهبردهای پژوهشی را که دانشمندان مورد استفاده قرار میدهند، مشاهداتی که انجام میدهند و منطقی را که به نتیجهگیریها منجر میشوند، بیاموزید، به درکی میرسید که هنگام ظاهر شدن مشاهدات جدید (و دادههای جدید) به راحتی قابل تجدیدنظر است. اگر آنچه را که در پس نتیجهگیریها قرار دارد، بفهمید، در نتیجه خواهید توانست اطلاعات جدید را به آنچه که در حال حاضر میدانید، ضمیمه کنید و خودتان، این نتایج را مورد بازبینی قرار دهید.
با در نظر گرفتن این واقعیتها درباره یادگیری، دانش، و روش علمی، این کتاب فقط مجموعهای از دادهها را ارائه نمیکند، بلکه توضیحی از روالها، آزمایشها و استدلالهای منطقی را نیز که دانشمندان در تلاش برای فهم فیزیولوژی رفتار بهکار بردهاند، عرضه میکند. اگر از روی مصلحتاندیشی، بر نتیجهگیریها توجه کنید و فرآیندی را که به آنها منجر شده، نادیده بگیرید، این ریسک را مرتکب میشوید که دانشی که کسب میکنید، بهسرعت کهنه خواهد شد. از طرف دیگر، اگر سعی کنید آزمایشها را بفهمید و ببینید که نتیجهگیریها چگونه از نتایج بهدست میآیند، دانشی کسب خواهید کرد که پویا است و تحول پیدا میکند.
حال اجازه دهید چند پیشنهاد عملی درباره مطالعه ارائه کنم. شما در طول کل حرفه علمی خود، مطالعه کردهاید و بدون شک به برخی راهبردهای مفید در این مسیر دست یافتهاید. حتی اگر مهارتهای کارا و مؤثری بهدست آورده باشید، حداقل، این احتمال در نظر بگیرید که ممکن است راههایی برای بهبود آنها وجود داشته باشد.
اولین بار که به مطالعه مطالب میپردازید، باید تا حد امکان بدون وقفه مطالعه کنید. به عبارت دیگر، فصل را بدون نگرانی از حفظ جزئیات مطالعه کنید. سپس، بعداز اینکه موضوع درس برای اولین بار در کلاس مطرح شد، این بار مطالب را به دقت بخوانید. در حین مطالعه از یک قلم یا مداد استفاده کنید. از ماژیک برای علامتگذاری متن استفاده نکنید. علامتگذاری برخی از لغات با ماژیک، یک رضایت لحظهای ایجاد میکند. حتی ممکن است تصور کنید که کلمات علامتگذاری شده تا حدی به خزانه دانشتان منتقل شدهاند. شما آنچه را که مهم بوده، انتخاب کردهاید، و وقتی مطالب را دوره میکنید، فقط لازم است کلمات علامگذاری شده را بخوانید. اما این یک توهم است.
فعال باشید، نه منفعل. خود را وادار کنید همه کلمات و اصطلاحات را یادداشت کنید. تبدیل اطلاعات به عبارتهای متعلق به خودتان نه تنها متنی برای مطالعه قبل از امتحان تهیه میکند، بلکه به انتقال مطالب به ذهنتان نیز کمک میکند (که برای امتحان هم لازم است). استفاده از ماژیک علامتگذاری، یادگیری را به تاریخ دیگری موکول میکند، اما تبدیل اطلاعات به کلمات و عبارتهای خودتان، باعث آغاز فرآیند یادگیری در همان لحظه میشود.
یک روش خوب برای وادار کردن خود به تبدیل مطالب به عبارتهای خودتان (و در نتیجه انتقال آنها به مغزتان) این است که به پرسشهای موجود در راهنمای مطالعه، پاسخ دهید. اگر نمیتوانید به سؤالی پاسخ دهید، پاسخ را در کتاب جستجو کنید بعد کتاب را ببندید، و پاسخ را بنویسید. عبارت «کتاب را ببندید» مهم است. اگر پاسخ را کپی کنید، بخش بسیار کوچکی از تمرین را انجام دادهاید. اما اگر خود را وادار کنید تا اطلاعات را تا زمان نوشتن به خاطر داشته باشید، شانس بیشتری برای یادآوری بعدی آن خواهید داشت. اهمیت راهنمای مطالعه در این نیست که مجموعهای از پاسخهای کوتاه با دستخط خودتان داشته باشید تا پیش از آزمون، مطالعه کنید. رفتارهای که به یادگیری بلند مدت منجر میشود این است که به اندازه کافی درباره مطالب فکر کنید تا بتوانید آن را با جملهبندی خودتان، خلاصه کنید، و سپسی عمل یادداشت کردن آن عبارتها را به انجام برسانید.
راه های پرورش خلّاقیت
مقدّمه
خلّاقیت در انسان یک پدیده چالش پذیر، پرتضاد و مجذوب کننده است. ارنست یونگ به پسر خود که تصویری از یک سبد پر از میوه کشیده بود گفت: پسرم تو در خور ستایش و تحسینی; چون به چیزی پرداخته ای که درخور همگان است. روزی تشنه چیزی خواهی بود که در دسترس نیست و آن گاه میوه هایی خواهی کشید که هیچ کس تا حال آن ها را نچشیده است و آن روز است که تنها خواهی بود.
در واقع، عامل خلّاقیت یکی از چندین عواملی است که در بستر مفهوم «زندگی اجتماعی» آدمی قابل طرح و بررسی بوده و به نوبه خود پیامدهای گوناگونی را نیز در برداشته است.
تعریف خلّاقیت
به طور کلی، ارائه تعریفی جامع، مانع و دقیق از خلّاقیت که شامل همه ابعاد و کنش های آن باشد، اگر غیرممکن نباشد، امری بسیار مشکل است. پس از سال ها مطالعه و پژوهش درباره خلّاقیت هنوز روان شناسان و متخصصان آموزش و پرورش نتوانسته اند تعریف جامعی که مورد قبول بیشتر دست اندرکاران باشد به دست دهند; زیرا افراد مختلف برداشت های متفاوتی از خلّاقیت داشته و بالطبع تعاریف متفاوتی از آن ارائه نموده اند. ریشه اصلی چنین اختلافاتی ناشی از ماهیت پیچیده و مرکب مغز و کنش های آن است. 1
به نظر برخی روان شناسان، خلّاقیت ترکیبی است از قدرت ابتکار، انعطاف پذیری و حساسیت در برابر نظریاتی که یادگیرنده را قادر می سازد خارج از نتایج تفکر نامعقول به نتایج متفاوت و مولد بیندیشد که حاصل آن رضایت شخص و احتمالا خشنودی دیگران خواهد بود. 2
متداول ترین برداشت از خلّاقیت عبارت است از اینکه فرد فکری نو و متفاوت ارائه دهد. خلّاقیت را می توان با تولید یا خلق اثر نو و متفاوت ارزیابی کرد، اما باید به خاطر داشت که هر خلاقیتی لزوماً منجر به تولید اثر قابل مشاهده نمی شود.
به هر حال، باید در مطالعه خلّاقیت به دو نکته مهم توجه داشت:
اول اینکه خلّاقیت می تواند خلق اشکال جدید یا صورت های جدیدی از ایده ها یا تولیدات کهنه باشد. در این صورت، عمدتاً فکرها و ایده های گذشته اساس خلّاقیت های تازه است.
دوم اینکه خلّاقیت امری است انحصاری و حاصل تلاش فردی و لزوماً یک موقعیت یا مسئله عمومی نیست. از این رو، ممکن است چیزی را خلق کند که پیشتر هیچ گونه سابقه ذهنی از آن نداشته باشد، اگرچه ممکن است آن چیز به صورت های مشابه یا کاملا یکسان قبلا توسط شخص دیگری و در موقعیت خاصی خلق شده باشد.
خلّاقیت مستلزم بهره گیری از نوع خاصی از جریان فکری است; چیزی که گیلفورد (Guilford) آن را تفکر واگرا 3 نامید. تفکر واگرا، تفکری است متفاوت از جریان های فکری موجود.
عوامل مؤثر در رشد خلّاقیت
ابتدا می توان این سؤال را طرح کرد: آیا امکان پرورش خلّاقیت وجود دارد؟ تورنس (Torranc) تحقیقی انجام داد که سؤال مزبور فرضیه آن را تشکیل می داد. بر اساس این تحقیق، تورنس نتیجه گیری می کند که می توان دسته ای از اصول را به کودکان یاد داد که به آن ها اجازه می دهد تعداد بسیار زیادی عقیده، آن هم عقایدی خیلی بهتر نسبت به زمانی که هیچ گونه تربیتی دراین مورد ندیده باشند، از خود ابراز دارند. 4
بنابراین، در این مورد که خلّاقیت را می توان پرورش داد تردید وجود دارد. روان شناسان از مدت ها قبل این اعتقاد را که هر استعدادی را می توان با تمرین تربیت نمود و پرورش داد، پذیرفته اند. 5
راجرز وجود شرایطی را برای پرورش خلّاقیت ضروری می داند. وی آن ها را تحت عنوان «شرایط درونی آفرینندگی» به شرح زیر بیان کرده است:
1. ایمنی روان شناختی
این مرحله را می توان به سه فرایند به هم پیوسته تقسیم کرد:
الف. پذیرش فرد به عنوان ارزش نامشروط. وقتی با فردی به گونه ای رفتار نماییم که نشان دهیم او در حقوق خود و در آشکار ساختن خویش ارزش دارد ـ صرف نظر از اینکه شرایط فعلی یا رفتار او چگونه است ـ در حال پرورش آفرینندگی هستیم.
ب. فراهم آوردن فضایی که در آن ارزشیابی بیرونی وجود ندارد. هنگامی که داوری های ما در مورد خودمان بر معیارهای بیرونی نباشد، ما داریم به پرورش آفرینندگی می پردازیم; جایی که فرد خویشتن خود را در فضایی می بیند که در آن مورد ارزشیابی قرار نمی گیرد و توسط معیارهای بیرونی اندازه گیری نمی شود. چنین فضایی بی اندازه آزادکننده و فراهم کننده خلّاقیت است.
ج. فهم همدلانه: فهم همدلانه همراه با دو مورد ذکر شده، غایت ایمنی روانی را فراهم می آورد و این شالوده ای برای پرورش آفرینندگی است.
2. آزادی روان شناختی
هنگامی که به فردی اجازه کامل آشکارسازی نمادین را می دهیم آفرینندگی پرورش می یابد. آزادی روان شناختی به فرد امکان می دهد تا درباره ژرف ترین بخش خویشتن خود بیندیشد، احساس کند و همان باشد. این امر ادراک های مفاهیم و معانی را که در بخشی از آفرینندگی به شمار می روند پرورش می دهد. 6
برخی دیگر از روش های پرورش خلّاقیت عبارتند از: بازیابی های فکری، حل معما و جدول، سرگرمی ها و هنرهای زیبا، نویسندگی به عنوان یک تمرین خلّاقیت، تمرین در حل خلاق مسائل، و مطالعه. چنان که بیکن ، فیلسوف و نویسنده انگلیسی قرن 16، اظهار داشته است، مطالعه انسان را کامل و قدرت تصور را تغذیه می کند، لیکن برای آنکه از مطالعه حداکثر استفاده را ببریم باید مطالب مناسبی برای مطالعه انتخاب کنیم. 7
الگوهای پرورش خلّاقیت
1. جستوجوی عدم شباهت ها
مثلا پس از ایجاد یک ایده محتمل، به جستوجوی جایگزینی هایی بپردازیم که منطقی هستند، اما با ایده اول فرق دارند و یا حتی متناقض اند.
2. پیش بینی کردن (مطلوب اندیشی )
بسیاری اوقات ما از فرضیات معین بی اطلاعیم و یا نمی خواهیم بپذیریم که این فرضیات ممکن است به طور تدریجی رفتار و افکار ما را بدون آگاهی خود هدایت کنند. یکی از راه های روشن کردن این فرضیه ها تمرینِ وادار کردن افراد به پیشگویی کردن است که نوعی آزمایش در فکر است.
3. جستوجوی نقد دیگران
راه دیگر برای تشخیص فرضیات نادرست، درخواست از دیگران برای انتقاد از ایده های ماست. بسیاری از مردم از چنین چیزی گریزانند. برخی آن را می پذیرند و برخی با روبه رو شدن با آن دفاعی برخورد می کنند.
4. تحلیل مسائل در جزئیات
هدف این است که ایده های خود را به اجزای ترکیب کننده آن ها خرد نماییم و بدین سان، خود را از قید فرضیات محدودکننده متنوع رها سازیم. این راهبرد به توجه کردن به کنش ها و مایه هایی که نوعاً با اشیا همراه نیستند توجه دارد. مثلا، در رابطه با کاربردهای متنوع یک تکه آجر می توان به ویژگی هایی همچون رنگ، وزن، سنگینی، شکل و اینکه دارای منافذی است و الکتریسیته را منتقل نمی کند، اشاره نمود.
5. استفاده از تمثیل
این مورد نیز تفکر خلاق را تسهیل می کند. تمثیل نقش کلیدی در تحول علم و فنّاوری داشته است; مثل اختراع چاپ توسط گوتنبرگ ، که بر اساس شبیه سازی بود.
6. استفاده از موقعیت گروهی برای افزایش تولید ایده های خلاق
یکی از مهم ترین ویژگی های چنین جلساتی این است که آزمودنی ها باید با نگرش کاملا دوستانه و باز با پیشنهادات انطباق پیدا کنند. در چنین جلساتی ایده های تند تشویق می شوند.
7. توقف کار روی مسئله برای مدتی و سپس بازگشت به آن
این همان عملی است که موجب می گردد افراد گاهی احساس کنند پس از مدتی کار روی مسئله و موفق نشدن، فکرشان متوقف می شود. این امر صرفاً خستگی ذهنی نیست. فرد کار را کنار می گذارد; چون مرتب همان پاسخ های قدیمی به ذهنش می آیند. از این رو، نیاز دارد که ذهنش شکسته شود. در این فاصله ممکن است بخوابد، رمان بخواند، به مسافرت برود، یا هر کار دیگری را انجام دهد.
8. تلاش برای ارتباط
به منظور گسترش ایده های خلاق، باید به برقراری ارتباط ایده ها پرداخت. این امر می تواند به صورت نوشتاری صورت پذیرد; زیرا زبان نوشتاری در طول زمان باقی می ماند و می تواند با ارزیابی شدیدتری موردنظر قرار گیرد. از سوی دیگر، قرار دادن ایده ها در معرض و دسترس دیگران به ما فرصت می دهد تا مجدداً به آن ها نظر بیندازیم و دقایقی آن ها را ارزیابی کنیم. امر ارزیابی سبب می شود تا ایده هایمان را روشن تر و مشخص تر تعریف کنیم.
در مورد خلّاقیت، الگویی برای آموزش در کلاس ارائه شده است. این الگو شامل سه بعد است: موضوعات درسی، روش های تدریس و مهارت های تفکر واگرا و مولد. این الگو خلأ بین یادگیری شناختی و عاطفی را پر می کند. 8
از جمله سبک های ارائه شده در گستره موضوعات درسی می توان به این موارد اشاره کرد: استفاده از مغایرت ها، استفاده از تمثیل، توجه دادن به کمبودهای موجود در دانش، تقویت تفکر درباره امکانات و احتمالات، استفاده از سؤالات محرک با استفاده از روش فهرست صفات، تقویت تفکر ابتکاری، طراحی جستوجوگری، توجه دادن به اهمیت تفسیر و... .
سندرز وسندرز در کتاب آموزش خلّاقیت از طریق استعاره تأکید می کنند که برای پرورش خلّاقیت باید به کودکان و نوجوانان امکان تفکر واگرا داده شود و آنان را از انجام فعالیت های کلیشه ای و قالبی برحذر داشت. این پژوهندگان مانند بسیاری دیگر به تفاوت کارکرد بخش راست و چپ مغز اشاره می کنند و معتقدند که نیمکره چپ، عموماً مسئول تفکر همگراست. آن ها اشاره می کنند که بخش راست مغز آن دسته از فعالیت هایی را تولید، کنترل و اداره می کند که در دسته تفکر واگرا قرار دارد. این افراد معتقدند که نظام آموزش حاکم در همه کشورها صرفاً به پرورش بخش چپ مغز می پردازند.
یکی از راه های پرورش خلّاقیت، افزایش اعتماد به نفس است. هرقدر اعتماد به نفس افزایش یابد خلّاقیت نیز افزایش می یابد. 9
زمینه های شکوفایی خلّاقیت
عوامل متعددی در رشد خلّاقیت کودکان مؤثرند. بدون شک خانواده مهم ترین نقش را در کنترل و هدایت تخیّل و ظهور خلّاقیت ها دارد. زمینه رشد خلّاقیت کودکان با فراهم نمودن فرصت های لازم برای سؤال کردن، کنجکاوی و کشف محیط پدید می آید. مهم ترین آفت خلّاقیت های ذهن تهدید و تنبیه های فکری می باشد. بچه های خلاق نیاز به آرامش روانی، اطمینان خاطر و اعتماد به نفس قوی دارند. 10
در کنار خانواده، دومین عامل که بسیار مهم است مدرسه می باشد. مدرسه نقش مهمی در شکوفایی خلّاقیت های کودکان دارد. سن وارد شدن به مدرسه سن بسیار حساسی است. عواملی نظیر تکالیف زیاد، حفظ کردن مطالب، داشتن انتظارات یکسان از تمام دانش آموزان و توجه نداشتن به تفاوت های فردی با وجود کلاس های پرجمعیت، و سرانجام، عدم شناخت ویژگی های کودکان خلاق، قدرت خلاقیت کودکان (بخصوص در سنین 8ـ10 سالگی) را کاهش می دهد. زمانی که کودک مجبور می شود با معیارهای مدرسه سازگار شود و به ناچار از رفتار هم سن و سالان خود پیروی کند، خلّاقیت های او کمتر می شود. 11
استرنبرگ و ویلیافر پیشنهادهای ذیل را برای تربیت خلاق دانش آموزان ارائه کرده اند:
ـ شاگردان را به ارائه تعریف مسئله و تعریف مجدد از آن تشویق کنید.
ـ افراد را تشویق کنید تا ایده های فراوان تولید کنند.
ـ دانش آموزان را به خاطر سؤال هایی که در ذهنشان شکل می گیرد تشویق کنید.
ـ تشخیص موانع و تلاش برای فایق آمدن بر آن ها را به شاگردان آموزش دهید.
ـ حساس بودن به محرک های محیطی و پیگیری آن ها را تشویق کنید.
ـ شاگردان را ترغیب کنید تا از زاویه دیدهای گوناگون به مسائل نگاه کرده، تصورات ذهنی مختلف را در ذهنشان ایجاد کنند.
برخی از پژوهشگران نیز شیوه تفکر سقراطی دیالکتیکی را خاطرنشان ساخته اند که این روش سه مرحله دارد:
گام اول. طرح پرسش های منظم;
گام دوم. سودجویی از روش;
گام سوم: دستیابی به یک تعریف کلی. 12
بوومن و روتر درباره تأثیر بازی های الکترونیکی در افزایش خلّاقیت کودکان و نوجوانان مواردی را پیشنهاد می کنند که بر میزان توانمندی کودکان در حل مسائل می افزایند:
1. بازی های جور کردنی : در این بازی ها کودکان می توانند انواع چهره های گوناگون، بدن ها، پاها و... که رایانه در اختیار آن ها قرار می دهد انتخاب کرده، با جور کردن دلخواه آن ها به تهیه چهره های مورد علاقه خودشان بپردازند.
2. چهره آرایی : در این بازی ها، بازیگران می توانند به انتخاب قسمت های مختلف یک چهره مانند مو، چشم، سبیل، ریش و حتی مواردی مانند عینک که به صورت افزوده می شود دست بزنند. علاوه بر این، بازیگران از این امکان برخوردارند که رنگ های مختلفی را برای موارد پیش گفته شده در نظر گرفته، آن ها را با توجه به رنگ دلخواهشان طراحی کنند.
3. نطق های بدون نوشته : در این بازی ها کودکان می توانند دست به جایگزین کلمات و ارائه موضوع های جدید در داستان هایی که روی حافظه رایانه وجود دارند بزنند. در سطحی فراتر از این، آن ها می توانند با تعریف داستان دلخواهشان برای رایانه نسبت به ثبت آن اقدام کرده و به این ترتیب، اثر جدیدی خلق کنند.
4. فیلم های کوتاه : در این بازی ها، بازیگران با کشیدن تصاویری، دست به تهیه یک فیلم متحرک می زنند.
5. موسیقی : در بازی رایانه ای با نت های موسیقی، بازیگران این امکان عمل را می یابند که در نت های موسیقی که روی حافظه رایانه ثبت شده است تغییرات دلخواهشان را پدید آورند. 13
نوشتن خلاق
برخی از نظریه پردازان خلّاقیت، بر نگارش خلاق به عنوان روشی که به افزایش خلّاقیت آزمودنی ها می انجامد تأکید کرده اند. دقیتون نوشتن خلاق را به شرح زیر تعریف می کند: نگارش خلاق به متنی اطلاق می شود که فرد در آن به طرح ابعاد عاطفی و هیجان پر لطف و زیبای موردنظرش بپردازد، بدون آنکه برای پردازش پندارها و تصورات خودش مجبور به نادیده انگاشتن واقعیات شده یا منطق را به کناری وانهد.
کوچ (1997) در مقاله ای با عنوان «درها را بگشایید، ابراز وجودتان سد راه است»، برای تربیت خلاق شاگردان توصیه می کند آن ها در جریان نگارششان متن موردنظر را در اوج هیجان ممکن تهیه کرده و در جریان آن، به بیان عواطف و احساساتشان بپردازند و در این راه هیچ محدودیتی برای خودشان قایل نشوند.
تورنس یادآور می شود از آنجا که شاگردان ابتدایی علاقه وافری به نوشتن نشان می دهند، اولیای مدارس می توانند از انگیزه مزبور سود جسته، شاگردان کلاس های سوم تا ششم را به سمت تهیه روزنامه دیواری در مدرسه سوق دهند. 14
در این روش، ارائه تکالیفی با عناوین آزاد، تکمیل داستان هایی که قسمت هایی از آن ها حذف شده اند، مسابقه یافتن لغات مترادف پیشنهاد شده است. واجنریب (1998) در روش حذف کلمات خویش پیشنهاد می کند که متن کوتاهی را می توان با سرعت متوسطی برای دانش آموزان کلاس قرائت کرد و در حین خواندن، برخی از کلمات آن را حذف کرد و به جای آن نقطه گذاشت. سپس دانش آموزان را به گروه های کوچکی تقسیم کرد و از آن ها خواست تا به بازنویسی کامل داستانی که شنیده اند بپردازند.
اسبورن پیشنهاد مسابقه گذاشتن بین شاگردان برای یافتن لغات مترادف را ارائه کرده است. این مسابقه با یافتن کلمات مترادف عینی شروع شده، به یافتن کلمات مترادف غیرعینی و ذهنی می انجامد که کار دشوار و خلاقی بوده، مستلزم حرف آفرینندگی بسیاری است.
کوریل و نابولیلو (1996) پیشنهاد می کنند که به ارائه تصاویری مبهم به شاگردان بپردازند، سپس آن ها را به تهیه متنی خلاق بر مبنای آنچه مشاهده کرده اند، وادارند.
پست من در دو مقاله با عناوین «سکوت» و «رؤیاهای حیوانات» از کودکان می خواهد تا به صدای سکوت گوش فرا داده، سپس در مورد آنچه به ذهنشان خطور می کند شعر بگویند. نویسنده یادآور می شود کودک با گوش دادن به صدای خاموش ناگهان خود را با انبوهی از صداهای برآمده از جهان مواجه می بیند که وی را هدف قرار داده و به سوی او رو کرده اند.
او همچنین از کودکان می خواهد تا برای تهیه متنی خلاق به رؤیاهایی که حیوانات در جریان خوابشان می بینند فکر کرده، آنچه که در این رابطه به ذهنشان خطور می کند به شعر درآورند.
بارش مغزی
دکتر اسبورن چهار قاعده اساسی را برای روش بارش فکری ارائه کرده است. این روش ها عبارتند از:
1. ممنوعیت انتقاد;
2. آزادی ارائه ایده ها;
3. مطلوبیت کمیت;
4. مطلوبیت ترکیب ایده ها. 15
اسبورن به نقل از آرنولد می نویسد: بارش مغزی به این دلیل با موفقیت روبه رو شده است که در آن، محیط ایده آلی برای ابراز آزادانه شخصیت وجود دارد; به این معنا که در بارش فکری، محیطی که حاوی امنیت و آزادی روانی است پدید می آید. در چنین محیطی ارزیابی بیرونی از بین رفته، فرد ترسی از تمسخر دیگران نخواهد داشت. من قانع شده ام که امکان دارد یک فرد نیز بتواند یک گروه یورش فکری تشکیل بدهد که خودش تنها عضو آن باشد.
برخی از مردم نیاز به یک گروه دارند که در آن ها جرقه ای ایجاد کند و آنان را به تدبیر یک فهرست طولانی از راه های مختلف برای حل یک مسئله وادارد، در صورتی که خود گروه ممکن است مستقیماً در این زمینه کمکی به آن ها نکند.
مطالعه خلاق
برخی از نظریه پردازان خلّاقیت با اعتقاد به اینکه امکان آموزش خلّاقیت وجود دارد درصدد برآمده اند تا روحیه ای فعال، جستوجوگر، انعطاف پذیر، پرشور و هیجان زده را در جریان مطالعه ایجاد کنند تا مطالعه به خواندن خلاق و آفریننده بدل شده، متضمن افزایش خلّاقیت خوانندگان باشد.
یکی از روش های ساده که برای مطالعه خلاق پیشنهاد شده این است که از خواننده خواسته شود در جریان مطالعه از خود بپرسد: مؤلف چه می گوید، از آنچه که مؤلف می گوید چگونه و در کجا می توان سود جست؟ بدین سان، خواننده به جای پیش گرفتن سبک مطالعه منفعل و صحنه های گوناگون، عرصه وسیعی برای جولان تخیلات خود پدید می آورد. از این رو، زیتلو پیشنهاد می کند که جوانان به مطالعه ادبیات تشویق شوند تا به این ترتیب، از مواهب آن، که به افزایش خلّاقیت آنان می انجامد، بهره مند گردد. 16
تورنس به افراد بزرگسالی که برای کودکان کتاب می خوانند توصیه می کند داستان را به گونه ای بخوانند که گویی داستان در حال وقوع است.
به عبارت دیگر، بچه ها باید آنچه را که می شنوند با قدرت تصورشان بازسازی کرده، خود را در فضای عاطفی داستان قرار دهند و سعی کنند عیناً تصاویر و پندارها، صداها و رایحه های توصیف شده و نشده را احساس کنند. 17
رسانه های جمعی، بخصوص تلویزیون، بیشترین نقش را در چگونگی پرورش تخیّل و شکوفایی خلّاقیت به عهده دارند. هر آنچه تفکر کودکان و نوجوانان خلاق را می سازد، قدرت تخیّل، رهایی از کمبودهای فکری و فراهم بودن محرک های حسی و ارائه اطلاعات جدید به آن هاست. همواره باید تلاش شود که خلّاقیت های بالقوّه کودکان و نوجوانان شناخته شود.
ویژگی های شخصیتی افراد خلاق
به دلیل اهمیتی که افراد مبتکر، مبدع و آفریننده در پیشرفت جوامع دارند، از شناخت ویژگی های شخصیتی آن ها مهم می باشد. در این زمینه ابتدا باید چند سؤال مطرح نماییم:
1. چه ویژگی هایی این افراد را از سایر مردم متفاوت می سازد؟
2. چه عواملی رشد چنین ویژگی هایی را تحت تأثیر قرار می دهند؟ 18
3. آیا خلّاقیت سبب پیدایش ویژگی های خاصی در افراد خلاق می شود یا صاحبان این ویژگی ها می توانند خلاق باشند؟ برای این سؤال پاسخ قطعی به دست نیامده است، ولی برخی معتقدند که در هر دو جنبه لازم و ملزوم یکدیگرند. 19
پیش از اینکه به استنباط یافته های گوناگون بپردازیم، نتایج مطالعه تورنس در مورد خلّاقیت و استعداد علمی را ذکر می نماییم.
تورنس نتیجه می گیرد که معلمان طرفدار کودکانی هستند که بهره هوشی بالایی دارند ولی در خلّاقیت ضعیف هستند. بر طبق این مطالعه، کودک خلاق (نمونه) چنین تعریف می شود:
او در مدرسه به هر طرف سرک می کشد، از یاد گرفتن (و نه ضرورتاً در مدرسه) لذت می برد، اهل تخیّل و کشف و شهود است، انعطاف پذیر، کاوشگر و به مسائل حساس است. 20
رابطه بین خلّاقیت و ویژگی های شخصیتی را می توان از زمان افلاطون مورد بررسی قرار داد. وی در کتاب جمهوریت ، گزینش کودکان پراستعداد را تجویز نمود.
معروف ترین تحقیق تطبیقی که درباره ارتباط ویژگی های فردی و خلّاقیت انجام گرفت متعلق به ترمن (Terman) است. ترمن از طریق آزمون های خود گزارشی و رتبه بندی های والدین و مربیان نشان داد که نوجوانان خلاق سازگاری روانی ـ اجتماعی بالاتر از حد متوسط به خود نسبت می دهند.
بر اساس تحقیقات والاچ (Vallach)، دالاس (Dallas) و گایر (Gaier) (1970) مشخص شد که خلّاقیت به ویژگی های شخصیت و به میزان کمتر، به برخی ویژگی هایی که تا حدی سازگار و دراز مدت به نظر می رسند مربوط می شود. 21
کودکان خلاق دارای ویژگی های زیر هستند:
1. قابلیت انعطاف;
2. حساسیت;
3. تحمّل;
4. احساس مسئولیت;
5. احساس همدلی;
6. استقلال;
7. خودپنداری مثبت;
8. نیاز به تماس های اجتماعی;
9. علاقه به پیشرفت.
اشتاین (1974) مطالعات انجام شده درباره ویژگی های افراد آفریننده را مورد بررسی قرار داد و به این نتیجه رسید که افراد آفریننده دارای ویژگی های زیر هستند:
1. انگیزه پیشرفت بالا; 2. کنجکاوی فراوان; 3. علاقه مندی زیاد به نظم و ترتیب در کارها; 4. قدرت ابراز وجود، خودکفایی; 5. شخصیت غیرمتعارف غیررسمی و کامروا; 6. پشتکار و انضباط در کارها; 7. استقلال; 8. طرز تفکر اقتصادی; 9. انگیزه های زیاد و دانش وسیع; 10. اشتیاق و احساس سرشار; 11. زیباپسندی و علاقه مندی به آثار هنری; 12. تفکر شهودی; 13. علاقه کم به روابط اجتماعی و حساسیت زیاد; 14. قدرت تأثیرگذاری بر دیگران. 22
پژوهشگران در بررسی ویژگی های افراد خلاق به ویژگی های شخصیتی در آن ها دست یافته اند. براساس بررسی تیلر و پارون ، ویژگی های مهم زیر نیمرخ روانی فرد خلاق را نمایان می سازند:
1. افکار و اعمال مستقل است و اگر فعالیت ها و ارزش های گروه با انتخاب های شخصی وی مطابق نباشد خود را تابع ارزش های گروه قرار نمی دهد.
2. گرایش دارد که در برداشت های خود از زندگی، کمتر جزئی نگر باشد.
3. به جنبه های بی اساس یا غیرمنطقی رفتار خود اذعان دارد.
4. پیچیدگی و تازگی را بر سادگی و شناخته شدگی ترجیح می دهد.
5. طنز را می پسندد و از شوخ طبعی و ظرافت ذهنی برخوردار است.
پور کینزی (Porkinsy) استاد دانشگاه هاروارد، با بررسی اطلاعات آزمایشگاهی و مطالعه زندگی نامه افراد خلاق نظریه «الگوی برف دانه ای خلّاقیت» 23 را مطرح کرده است. الگوی پورکینزی شش خصیصه روان شناختی مرتبط و در عین حال، متمایز را، که در افراد خلاق وجود دارد، در برمی گیرد.
وی می گوید: ممکن است افراد خلاق هر شش خصیصه را با هم نداشته باشند، اما ظاهراً هر کس تعداد بیشتری از این ویژگی ها را داشته باشد، خلاق تر است:
1. علاقه وافر به نظم : یعنی میل شدید به سادگی و ایجاد نظم و معنا بخشیدن به آنچه که ظاهراً آشفته و نابسامان است.
2. طرح مسئله : افراد خلاق با مطرح کردن سؤال درست و جستوجوی مسئله درست می توانند حد و مرز رشته تخصصی خود را بشناسند و به امکان یا عدم امکان گسترش آن پی ببرند.
3. فعالیت ذهنی : فعالیت ذهنی به افراد خلاق مجال می دهد نسبت به مسائل دیدی تازه و نگرش نوین بیابند. افراد خلاق برای رسیدن به نتیجه، نکات متضاد و متناقض را با هم در نظر می گیرند. آن ها غالباً در چهارچوب قیاس می اندیشند و در حقیقت، با فرضیه های موجود مبارزه می کنند.
4. بی باکیوعلاقه به انجام کارهایی که با ریسک توأم است .
5. عینیت گرایی : اگر این ویژگی نباشد، افراد خلاق جهانی برای خود می سازند که حقیقتی ندارد.
6. انگیزه درونی : افراد خلاق کارها را به خاطر لذت و رضایت بخشی انجام می دهند و تلاشی را که برای انجام آن می کنند، دوست دارند. 24
براساس تحقیقات روان شناسان انستیتوی ارزیابی و تحقیق دانشگاه کالیفرنیا در برکلی، از هنرمندان، تاجران، نویسندگان، ریاضی دانان، دانشمندان، معماران و... خواسته شد که خلاق ترین همکاران خود را معرفی کنند. سپس افراد بسیار خلاق در مرکزی مورد مشاهده، درجه بندی و مصاحبه قرار گرفتند. از نظر شخصیتی و عاطفی افراد خلاق با بیاناتی همچون مخترع، دلیر، روشن فکر، ماهر، منحصر به فرد، پریشان حواس و پیچیده توصیف شدند. طبق این تحقیق، مشخص شد که افراد مذکور نیازهایی هم در رابطه با سازمان یافتگی دنیا و هم خود بر ساخت تجاربشان دارند. به طور غیرمعمول هنرمندان خلاق تمایل دارند که مقدار زیادی از وقت خود را صرف جستوجو و تعریف مسائل نمایند. اصرار و کوشش بر سادگی و بی آلایشی و باقی ماندن بر احساساتی که به طور طبیعی پایمال می شوند به طور برجسته در تحصیل این افراد دیده می شوند. 25
به نظر کاکس هنرمندان درجه بالایی از زیبایی شناسی، گرایش به برتری جویی، اعتقاد به خودابتکاری بودن اندیشه ها و توانایی برای کوشش در دستیابی به هدف های دور از دسترس را دارا هستند.
مطالعه در احوال دانشمندان و هنرمندانی که دستاوردهای اصیل و مهمی در رشته هایشان داشته اند نشان می دهد که عوامل شخصیتی نظیر استقلال در قضاوت، برخورداری از انگیزه پیشرفت، ابتکار عمل و بردباری در برابر اتهامات از جمله شرایط مهم در دستیابی به کشفیات خلاق هستند. 26
لازم به ذکر است که صاحب نظران توافق کاملی درباره ویژگی های ثابت افراد خلاق ندارند. در یک بررسی تردیف و استرن برگ (Tradif & Sternberg) نظر صاحب نظران را درباره ویژگی های افراد خلاق گردآوری کردند. در این بررسی، نظر شانزده صاحب نظر بررسی شد که به ترتیب تأکیدهای بیشتری که دانشمندان روی آن ها داشته اند در سطوح زیر می آید:
1. استفاده از دانش موجود به عنوان پایه برای ایده های جدید;
2. خلّاقیت در یک زمینه بخصوص;
3. هوشیاری نسبت به نوآوری و شکافتن دانش;
4. تصمیم گیری های انعطاف پذیر و ماهرانه;
5. تفکر استعاره ای و مجازی;
6. اصالت فکر.
کلنیون در پژوهشی، ویژگی های شخصیتی 40 نفر از خلاق ترین معماران ایالات متحده را مورد بررسی قرار داد. یافته های گروه نمونه با یافته های به دست آمده از دو گروه کنترل مقایسه شد. برای انجام پژوهش مزبور از تست بررسی ارزش ها و پرسشنامه شخصیتی می سه سوتا (MMPI) و سیاهه شخصیتی کالیفرنیا (CPI) استفاده گردید. کلنیون چندین ویژگی شخصیتی را در بین آن ها مورد مقایسه قرار داد; مثلا، در بررسی ارزش ها افراد گروه خلاق در مقابل معیار اقتصادی نمره کمی کسب کردند، ولی در معیار زیبایی شناسی نمره بالایی به دست آوردند.در آزمون CPI و MMPI معماران خلاق در مقیاس زنانگی نمره بسیار بالایی آوردند.
دلیل این امر نیز این است که هرچه شخص خلاق تر باشد، با صراحت بیشتری احساسات و هیجان های خود را بیان می کند و دارای علایق بی شماری است که به عنوان یک ویژگی زنانه تلقّی می شود.
در مقیاس دیگر نشان داده شده است که حس تشخیص فرد خلاق و پیچیدگی ویژگی بارزی است. آن ها در یک مقیاس هنری، طرح های پیچیده و غیرمتعادل را برمی گزیدند.
نلر ویژگی هایی از قبیل هوش، آگاهی، تسلط، انعطاف پذیری، ابتکار، شک گرایی، بازیگوشی فکری، شوخ طبعی، پایداری، بسط و گسترش، اعتماد به نفس، و ناهمنوایی را به عنوان ویژگی های خلاق شناساسی و تشریح نموده است. 27
تورنس موضوعاتی از قبیل جرئت داشتن در مورد اعتقادهای شخصی، استقلال در قضاوت، بی علاقگی نسبت به پذیرش قضاوت اولیای امور و برخی خصیصه های دیگر را، که از ویژگی های کودک خلّاق به شمار می آورد، مطرح نموده است. 28
در تحقیقی دیگر، معلوم شد تصور و ادراک فرد خلاق از خود در نوجوانان پایین تر از دانشجویان کالج بود و آزمودنی ها ویژگی هایی از قبیل حساسیت محیطی، هوش، فردیت، استعداد هنری و ابتکار از خود نشان دادند; همین طور که دارای پذیرش بالایی از خود و انرژی زیاد متّکی بر تفکر شهودی بودند. 29
در تحقیقی دیگر، خلّاقیت و همرنگی مورد بررسی قرار گرفت و به این نتیجه رسیدند که افراد خلاق به استقلال و خودمختاری گرایش دارند. افرادی که عزّت نفس بیشتر دارند کمتر به فشار گروه تن درمی دهند.
________________________________________
1 ـ ر.ک: حشمت الملوک امینی، بررسی ویژگی های شخصیتی دختران 15ـ16 ساله خلاق ، تهران، دانشگاه الزهراء، 1375.
2 ـ استرن برگ، 1989 به نقل از: بتول مهین زعیم، مقایسه میزان خلّاقیت و ویژگی های شخصیتی دانشجویان سال اول (ورودی 78) رشته های هنر، علوم انسانی و مهندسی و پزشکی دانشگاه تهران .
3 . Direngent Thiking.
4 ـ ر.ک: آلن بودو، خلّاقیت در آموزشگاه ، ترجمه علی خانزاده، انتشارات چهر، 1358.
5 و 6 و 7 ـ ای پل تورنس، استعداد و مهارت های خلّاقیت و راه های آموزشوپرورش آن ها ،ترجمه حسن قاسم زاده،نشردنیای نو، 1375.
8 ـ افضل السادات حسینی، تحلیل ماهیت خلّاقیت و شیوه های پرورش آن ، پایان نامه دکتری تربیت مدرس، 1376.
9 ـ جرارد به نقل از: افضل السادات حسینی، پیشین.
10 و 11 ـ غلامعلی افروز، «خلّاقیت»، نشریه پیوند ، ش 241، انجمن اولیا و مربیان.
12 ـ اورمولر 1992، به نقل از: مرتضی منطقی، بررسی پدیده خلّاقیت در کتاب های درسی دبستان، بررسی تأثیر آموزش خلّاقیت در دانش آموزان ابتدایی و ارائه الگوهایی برای آموزش ، پایان نامه دکتری، تهران، دانشگاه تهران، 1380.
13 ـ بوومن و روتر 1983 به نقل از: مرتضی منطقی، پیشین.
14 ـ لیتون، به نقل از: مرتضی منطقی، پیشین.
15 ـ اسبورن، مایر 1996، برچارد 1999 به نقل از مرتضی منطقی، پیشین.
16 ـ زیتلو، 2000، به نقل از مرتضی منطقی، پیشین.
17 ـ ای پل تورنس، پیشین.
18 ـ رابرت و ایزبرگ، 1986.
19 ـ غلامعلی افروز، «نقش اعتماد به نفس در خلّاقیت نوجوانان و جوانان»، مجله پیوند ، ش 159.
20 ـ ای پل، تورنس، پیشین.
21 ـ ج. اف نلر، هنر و علم خلّاقیت ، ترجمه علی اصغر مدد، شیراز، انتشارات دانشگاه شیراز، 1369.
22 ـ علی اکبر سیف، روان شناسی پرورشی ، تهران، آگاه، 1370.
23 . Snow moder of creativity.
24 ـ ر.ک: رابرت. ال. سولو، روان شناسی شناختی ، ترجمه فرهاد ماهر، تهران، رشد، 1371.
25 ـ بتول مهین زعیم، مقایسه میزان خلّاقیت و ویژگی های شخصیتی دانشجویان سال اول (ورودی 78) رشته های هنر علوم انسانی و مهندسی و پژشکی دانشگاه تهران ، 1379.
26 ـ طاهره فتحی، بررسی ویژگی های شخصیتی دانشجویان رشته های هنری دانشگاه تهران ، پایان نامه کارشناسی ارشد، 1374.
27 ـ ر.ک: ج. اف نلر، پیشین.
28 ـ ای پیل، تورنس، استعداد و مهارت های خلّاقیت و راه های آموزش و پرورش آن ها، ترجمه حسن قاسم زاده،دنیای نو،1375.
29 ـ بتول مهین زعیم، پیشین.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
عشق های آتشین؛ رهگذر خطرناک در مسیر زندگی جوانان
راه های پیشگیری از انحراف فکری جوانان
هفت هشدار برای دوران عقد
نکته ای که پیش از ازدواج باید بدانید
خواستگاری قرآنی
نامزدی موفق (3)
ازدواج آب و آیینه
اعتماد به نفس و راههای تقویت آن
اعتماد به نفس و تغییر
اعتماد به نفس چیست؟
اعتماد بنفس خود را افزایش دهید
ارتباط موثر اجتماعی و موفقیت
چهل پرسش خودشناسی
نقش معلم در خود شکوفایی
[همه عناوین(227)][عناوین آرشیوشده]